kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۸۳۷۱
تاریخ انتشار : ۰۶ شهريور ۱۴۰۱ - ۲۰:۱۶
یک شهید، یک خاطره

شفا...


مریم عرفانیان
برادرم 5-4 سال بیشتر نداشت و نمی‌توانست راه برود؛ پاهایش فلج بود. یک روز که عاشورا بود و مادرم خانه نبود، داشتم سر کوچه بازی می‌کردم. یک‌دفعه، حسین همان‌طور که درون ویلچر نشسته بود، به طرفم آمد. گفت: «حسن جان! آب می‌خوام...»
رفتم سر بشکة آب تا برایش آب بیاورم که ناگهان دیدم جلو آمد و لیوان را به دستم داد! ناخودآگاه زبانم بنده آمد! حسین روی پاهای خودش بود! خوب شده بود و داشت راه می‌رفت! اهالی محل که برادرم را می‌شناختند یا حسین گویان دویدند طرفش؛ لباس‌هایش را تکه‌تکه کردند و او را در آغوش گرفتند...
آن روز سیدالشهدا (علیه‌السلام) برادرم را شفا داده بود...
خاطره‌ای از شهید حسین برزو
راوی: حسن برزو، برادر شهید