kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۶۵۸
تاریخ انتشار : ۰۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۹:۱۸

خدا نمی‌میرد !(نگاه)



سیدیاسر جبرائیلی

شاید بتوان نام این نوشته را بیشتر چیزی گذاشت که «دل‌نوشت»اش می‌گویند و معمولاً از یک درد برمی‌خیزد و متفاوت با نوشته‌های معمول علمی و حتی ژورنالیستی است. این درد را اما با هر دوستی در میان گذاشتم، از نگارنده خواست موضوع را به یک یادداشت تبدیل کنم. شاید، این تجربه و اندوخته، ارزش سهیم شدن شما را داشته باشد. چندی پیش کتاب «اراده قدرت» نوشته فردریش نیچه فیلسوف نیهیلیست آلمانی را مطالعه می‌کردم که این مطالعه، همزمان شد با تمرکز تصادفی روی یک برنامه معروف شبکه سی.ان.ان به نام African voices و نتایج جالبی عایدم شد.
شهرت نیچه در ایران بیشتر به خاطر این جمله معروفش بوده که «خدا مرده است»؛ بسیاری نیز او را فردی ضدخدا می‌دانند که اعتقادی به وجود خدا ندارد و این مسئله، روح حاکم بر نوشته‌ها و جهان‌بینی وی را تشکیل می‌دهد. اهل نظر اما آگاهند که منظور نیچه از مرگ خدا، حذف اعتقاد به خدا از جامعه غربی و مسیحی است. در این میان، آنچه مهم است و نیچه نیز در «اراده قدرت» بدان می‌پردازد، احوال جامعه غربی «پس از مرگ خدا»ست. نیچه علت مرگ خدا در جامعه مسیحی را در واقع‌ فروپاشی مسیحیت و «اخلاق مسیحی» در مواجهه با «واقعیات جهان» می‌داند. مسیحیت کلیسایی در نظر او نه توانسته این جهان را به انسان غربی بشناساند و نه آن جهان را. این است که او می‌گوید، پس از هزاران سال تازه فهمیده‌ایم آنچه کلیسا به ما گفته دروغ بوده و همین، به ناباوری به خدا منجر شده است:‌ «آن زمان که ما باید تقاص دو هزار سال مسیحی ماندن را پس بدهیم، فرا رسیده است؛ داریم گرانیگاهی را که به ما امکان زیستن می‌داد، از دست می‌دهیم؛ برای مدتی گم‌گشته می‌شویم. به ناگاه در ارزش‌گذاری‌های متضاد فرو می‌رویم... اکنون همه چیز سراسر دروغ است». اما فیلسوف نیهیلیست در عین حال معتقد است انسان، نمی‌تواند از یک مرجع فوق انسانی که اهداف و وظایف و مقصد و مقصود او را تعیین می‌کند، بی‌نیاز باشد. او می‌نویسد:‌ «چون آدمی ایمان به این امر [خدا] را از یاد برد، همچنان این عادت کهن را دنبال می‌کند و مرجعی دیگر می‌جوید که بتواند بی‌قید و شرط سخن گوید و هدف‌ها و وظایف را فرمان دهد. اقتدار «وجدان» اینک به ردیف نخست گام می‌نهد تا کمبود یک اقتدار شخصی را جبران نماید.»
نیچه معتقد است «اخلاق» و «وجدان» در جامعه مسیحی و اروپایی جای خدا را گرفته است، اما «هر نظام ارزشی صرفاً اخلاقی به هیچ‌انگاری منجر می‌شود: در اروپا چنین انتظار می‌رود. آدمی هنوز به امید آن است که بدون زمینه مذهبی با اخلاق‌گرایی کنار بیاید؛ اما این ضرورتاً به هیچ‌انگاری می‌انجامد.»
در چنین شرایطی است که هیچ‌انگاری و نیهیلیسم حادث می‌شود و بشر غربی، پس از انکار خدا، برای فرار از این پوچی و بی‌هدفی و بی‌سر و ته بودن «جهان بی‌خدا»یی که ناچار است در آن زندگی کند، دنبال راهی برای توجیه زیست خود می‌گردد، راه‌حل‌هایی «این جهانی» می‌یابد تا بلکه فقدان یک نظام فکری منسجم که هستی او را معنی بخشد، جبران شود. در نگاه نیچه، «تخدیر»، این راه حل است: «در واقع و در نهایت نمی‌دانیم به کجا می‌رویم. خلأ. تلاش می‌کنیم با بی‌خودی و سرمستی از این خلأ بیرون آییم. سرمستی به صورت موسیقی؛ سرمستی به صورت بی‌رحمی در لذت فاجعه‌آمیز از نابودی شریف‌ترین موجودات؛ سرمستی به صورت اشتیاق کور (یا کینه) نسبت به برخی موجودات انسانی یا نسبت به دورانی معین؛ هنر برای هنر و «دانش محض» به عنوان حالات تخدیر آلود». هیچ‌گاه دیده‌اید کسانی را که خدا را نمی‌پرستند و در کمال تعجب! قادرند در عین این اعتقاد به بی‌فرجامی  زندگی، «دیوانه نشوند» و بعضا در طول روز «شاد و خندان و سرمست» نیز مشاهده می‌شوند؟ اینان زندگی‌شان را با همین «تخدیر»ي قابل تحمل ساخته‌اند که نیچه می‌گوید! اشتغال به موسیقی و عشق و کینه‌های انسانی و سرزمینی و... به آنها اجازه می‌دهد به تفکر درباره هستی نپردازند و مجنون نگردند!
شاید لیبرال‌های غربی در جست‌وجوی همین شیوه‌های تخدیر بوده‌اند که «فردگرایی» و «لذت» را مبنای همه ارزش‌های خود و معنی‌بخش حیات بشری قرار دادند و هر چه به این لذت مدد می‌رساند را تحسین کردند و ترویج نمودند: لذت در آزادی حیوانی! حتی انسان نیز بر همین مبنا تعریف شد؛ حیوانی که تنها تفاوتش با حیوانات جنگل در ساختن ابزارهای پیشرفته برای کامجویی و لذت‌بری است: انسان ابزارساز!
در گذر زمان منافع سرمایه‌داری نیز اتفاقا با همین «لذت‌گرایی فردی» پیوند خورد. هر چه مصرف بیشتر و لذت بیشتر، منافع فراهم‌کنندگان اسباب لذت نیز تامین‌تر، این باور چنان شایع شد که در مقطعی (دهه 1960) سازمان ملل متحد این تعریف «والت ویتمن روستو» از توسعه را به عنوان تعریف رسمی خود پذیرفت که توسعه یعنی «مصرف انبوه». حلقه مفقوده این «لذت‌جویی» را هم که به پیش می‌کشی و می‌گویی «میلیون‌ها نفر در جهان بیسکویت گل می‌خورند تا زنده بمانند و این، نتیجه همان مصرف انبوه جمعیتی دیگر است»، می‌گویند «طبیعت» (جنگل؟) نیز همین‌گونه است که ضعفا قربانی لذت‌جویی قدرتمندان می‌شوند.
طبیعی است که هر چه این ارزش‌های لیبرالی در جهان بیشتر مورد پذیرش قرار گیرد، هر چه مصرف انبوه‌تر باشد، منافع سرمایه‌داران نیز بهتر تامین می‌شود. لذاست یکی از مهم‌ترین، بلکه اهم کارکردهای رسانه‌های وابسته به جریان سرمایه‌داری، لیبرالیزه کردن قلوب و اذهان مردم جهان می‌شود. اینجا دیگر کل ماجرا عوض شده و اگر تا دیروز بشر غربی منکر مسیحیت کلیسایی، می‌خواست با تخدیری که نیچه می‌گفت، از تفکر  درباره فلسفه هستی بگریزد، امروز جریان لیبرال سرمایه‌داری برای گسترش دایره ثروت و قدرت خود، می‌خواهد این فرهنگ لیبرالی «مصرف و لذت» را بر همه جهان حاکم سازد و کاری به دین و فلسفه و جهان‌بینی قربانیان ندارد. اینجاست که کسانی در میان ملت ما نیز یافت می‌شوند که بدون طی کردن راهی که مسیحیت غربی طی کرده و به پوچی رسیده و می‌خواهد با مصرف و لذت خود را تخدیر کند، می‌خواهند و دوست دارند و آرزو می‌کنند که «از فرق سر تا ناخن پا فرنگی» شوند: عریانی و کامجویی و مصرف انبوه و موسیقی و رقص و شرب خمر و مستی و سرمستی و دنیاگریزی(؟!): سبک زندگی غربی؛ وقتی هم می‌خواهند کمی عمیق‌تر به ماجرا بنگرند، اساسی‌ترین مشکل و مانع در مسیر این «توسعه» را نیز به صراحت «نمردن خدا» در جامعه ایران می‌دانند: «جامعه ایران فاز سنتی خود را پشت‌ سر گذاشته و می‌خواهد مدرن و صنعتی شود. اما در این جامعه هنوز خدا نمرده است. بنابراین ما چگونه می‌توانیم به این وضعیت چیره شویم» (جمله متعلق به علیرضا علوی‌تبار است). در همین چارچوب است که می‌توان تلاش‌های پسامشروطه جریان لیبرال و «اصلاح‌طلب» و البته سرمایه‌دار برای به توپ بستن اسلام و «کشتن خدای مسلمانان» و هم‌سرنوشت کردن اسلام و مسیحیت را تحلیل و تبیین کرد.
رسانه متعلق به جریان لیبرال سرمایه‌داری وظیفه دارد آن سبک زندگی غربی را که ذکرش رفت ترویج کند. تشکیل لایه‌های فراملیتی لیبرال که لذت‌جویی و منفعت‌طلبی فردی سرلوحه افعالشان باشد، هر مرزی را از مقابل تاخت و تاز لیبرال سرمایه‌داری و انباشت ثروت و قدرت این جریان خواهد برداشت. دراین مسیر، غرب حتی به آن آفریقایی مفلوکی که در آن دوردست‌ها با حداقل‌ها روز را به شب می‌رساند، رحم نمی‌کند. بحثی که نگارنده درباره برنامه
 African Voices شبکه سی.ان.ان داشت دقیقا همین‌جاست. غرب، امروز بیش از آن که به روی کار آمدن جریان‌های سیاسی همسو در کشورهای جهان فکر کند، به تغییر فرهنگ مردم آنها می‌اندیشد؛ چه اینکه چو صد آید نود هم پیش اوست. سی.ان.ان روزانه بیش از یک ساعت از آنتن خود را در اختیار برنامه‌ای درباره آفریقا قرار می‌دهد. تهیه‌کنندگان این برنامه، «عوامل مروج» ارزش‌های لیبرالی در قاره سیاه را شناسایی کرده‌اند و هر روز، یکی از آنها را تبدیل به الگو می‌کنند. طراح لباسی که در مغازه‌ای کوچک در یک کشور آفریقایی، لباس‌های برهنه زنانه طراحی و تولید می‌کند، یک ساعت آنتن سی.ان.ان در اختیارش قرار داده می‌شود و از روند کار و تعامل با مشتری‌ها و موفقیت‌ها و ریزه‌کاری‌هایی که برای مخاطب جذابیت دارد، مستند تهیه شده و به خورد افکار عمومی داده می‌شود؛ تا هم از خود آن طراح الگو بسازد و دیگران را به «او گونه شدن» تحریک نماید و هم محصولاتش را ترویج و تبلیغ کند. سراغ خواننده رپ آفریقایی می‌رود و مستندی مشابه و جذاب درباره حیات روزمره و تمرین و تعاملات و محبوبیت و جذابیت‌ها و «لذت‌ها» و «سرمستی‌ها»ی توأم با موسیقی او می‌سازد. سی.ان.ان نگران این نیست که چنین ظرفیت رسانه‌ای عظیمی، برای آن طراح و این خواننده، «تبلیغ» باشد و کسب و کارش رونق بگیرد و به ثروت و محبوبیت و شهرت و... برسد. بلکه اتفاقا همین را می‌خواهد. هر چه آن گونه طراحان و این گونه خواننده‌ها زیاد و ثروتمندتر شوند و هر چه برهنگی بیشتر و اشتغال به موسیقی و بزم در جوامع بیشتر باشد، منافع راهبردی غرب بیشتر تامین شده است.
راقم این سطور علاقه‌مند است نوشته حاضر را با تعدادی سؤال به پایان برد. آیا کاری را که سی.ان.ان درباره ارزش‌های لیبرالی می‌کند. رسانه‌های ما درباره ارزش‌های اسلامی انجام می‌دهند؟ اساسا ارزش‌های اسلامی کدامند؟ عوامل مروج این ارزش‌ها در جامعه چه کسانی هستند؟ ما برای تکثیر این عوامل چه کرده‌ایم؟ آیا پندار ما این است که پرداختن به این عوامل ترویج سبک زندگی اسلامی، «تبلیغ» آنها می‌شود و نباید؟ آیا می‌توان با برگزاری نشست و کنفرانس و میزگرد در رسانه و «حرف زدن» درباره موضوعی به نام سبک زندگی، به سبک زندگی اسلامی در جامعه رسید؟