kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۷۴۶۰
تاریخ انتشار : ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۹:۳۸
گفت‌وگوی کیهان با همسر و دختران شهیدالقدس علی آقازاده‌نژاد

آقازاده واقعی

 
 
 
 حجت احسان بخش
شهیدالقدس، علی آقازاده نژاد در خانواده‌ای شهیدپرور در 1 مهر 1356 به دنیا آمد. پدر شهید در کوره آجرپزی کار می‌کند و با نان حلال خود اکنون پدر سه شهید والا مقام است. شهید عباس آقازاده نژاد که در 15 سالگی به جبهه‌های دفاع مقدس رفت و در 8 فروردین 1366 در خرمشهر به شهادت رسید. دیگر پسرش شهید ابوالفضل آقازاده نژاد بود که در راه دفاع از حرم در سوریه در 2 آذر 1397 به شهادت رسید و در نهایت شهیدالقدس علی آقازاده نژاد که در راه آزادسازی قدس به همراه چند مستشار ایرانی دیگر در 30 دی 1402 در دمشق به شهادت رسید.
همسر شهید علی آقازاده نژاد، سرکار خانم نفیسه کرمانی که دانشجوی مامایی است در سال 79 با علی آقا ازدواج کرد و طی این مدت حدود 23 سال عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و می‌گوید با اینکه غم دلتنگیِ نبودِ همسرش برایش بسیار سخت است ولی خوشحال است که شوهرش به آرزوی دیرینه‌اش که همان شهادت بود رسید. ثمره این ازدواج، 4 فرزند دختر است که آخرین دخترشان 40 روز بعد از شهادت علی آقا به دنیا آمد و نامش را زینب گذاشتند. جالب است که هر کدام از دخترها در یک مناسبت زیبا به دنیا آمده اند؛ فاطمه آقازاده نژاد دختر اول‌شان متولد 28 مرداد 1384 است که در روز ولادت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به دنیا آمد. زهرا آقازاده نژاد دختر دوم‌شان در 15 آذر 1388 همزمان با عید غدیر به دنیا آمد. دختر سوم‌شان صالحه آقازاده نژاد نیز در 23 خرداد 1392 در روز میلاد حضرت ابوالفضل علیه‌السلام متولد شد و در نهایت دختر چهارمشان که حدود 40 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد زینب آقازاده نژاد است که در 7 اسفند 1402 همزمان با روز ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متولد شد. همسر و دختران شهید بسیار از پاسخ موشکی ایران به رژیم صهیونیستی خوشحال هستند و آن را غرورآفرین عنوان می‌کنند...
خدمت همسر و دختران شهید عزیز علی آقازاده نژاد،عرض سلام دارم و تشکر می‌کنیم از اینکه وقتی در اختیار ما قرار دادید! به عنوان سؤال اول از همسر شهید؛ چه طور با علی آقا آشنا شدید و قبول کردید که با ایشان ازدواج کنید؟
خانم نفیسه کرمانی همسر شهید: من هم سلام عرض می‌کنم و از شما تشکر می‌کنم. خب از طریق یکی از دوستان مشترک با هم آشنا شدیم و اولین دیدار ما بر می‌گردد به اولین شب قدر ماه رمضان سال 79، وقتی علی آقا آمدند خواستگاری و همین که متوجه شدم از خانواده شهید هستند خیلی برای من دلگرم‌کننده بود و این مسئله بیشتر باعث شد قبول کنم با ایشان ازدواج کنم و در همان جلسه اول که باهم صحبت کردیم انگار هر دو متوجه شدیم که عاشق هم شدیم و برای هم هستیم و هم کفو همیم. ایشان سال آخر دانشجویی دانشگاه پاسداری امام حسین علیه‌السلام بودند و من دانشجوی رشته مامایی دانشگاه زنجان بودم ولی خودم علاقه داشتم بعد از ازدواج در خدمت خانواده باشم و بچه داری کنم و علی آقا هم مخالف کار کردنم نبود و این مسئله را به عهده خودم گذاشته بودند که من این طوری دوست داشتم. 
کمی از خصوصیات اخلاقی شهید علی آقازاده نژاد برای ما بگویید.
علی آقا خیلی مهربان، خیلی اخلاق مدار، متواضع و خوش برخورد بودند. یادم نمی‌آید که از ایشان تندخویی دیده باشم. خیلی تعهد کاری داشت، بسیاری از مواقع اضافه کاری می‌ایستاد و بعضی وقت‌ها دوسه ساعت بیشتر از وقت معمول هم کار می‌کرد. می‌گفت ممکن است که در طول روز کم کاری داشته باشم که این طور جبران می‌شود که نشان از تعهد کاری علی آقا بود. به شدت اهل مراعات این مسائل بود. همسرم تمام تلاشش را می‌کرد که رضای خدا و اهل بیت علیهم‌السلام را داشته باشد و شب و روز دنبال این بود. ایشان سعی می‌کرد همیشه دائم الوضو باشد و نمازهای خود را با طمأنینه و آرامش می‌خواند و حتی ما بر فرض برای رفتن به جایی هم عجله هم داشتیم باز باعث نمی‌شد که در نماز خواندن خود عجله کند. بعد از نمازها به اهل بیت علیهم‌السلام سلام می‌دادند و هرشب قبل از خواب حتما برنامه تلاوت قرآن داشتند. در قم که بودند سعی می‌کردند حتما جلسات اساتید اخلاق را شرکت کنند و مقید بودند به استفاده از علما و پای درس آنها می‌رفتند. اهل مطالعه کتاب بود مخصوصا کتب دینی و تاریخی را زیاد مطالعه می‌کرد. در سوریه هم بودند با اینکه بسیار سرشلوغ بودند و شغل حساسی داشتند و محدودیت شدید زمانی داشتند ولی با این حال مطالعه کتاب را فراموش نمی‌کردند و یادم است که این اواخر مشغول مطالعه کتاب نصایح اخلاقی عرفانی امام خمینی(ره) بودند.
با توجه به سختی کار علی آقا و نبودن همیشگی‌شان برای شما سخت نبود که چند بچه داشته باشید؟ چون بعضی از خانواده‌ها با این شرایط سخت این مسئله را به راحتی نمی‌پذیرند.
خب راستش، ما خودمان بچه زیاد دوست داشتیم و نسبت به اهمیت مسئله جوانی جمعیت هم آگاه بودیم. با اینکه شغل علی آقا سخت و حساس بود ولی این باعث نشد که بچه کم داشته باشیم و خدا به ما چهار دختر داد که زینب خانم 40 روز بعد از شهادت علی آقا به دنیا آمد.
شهید آقازاده از چه زمانی به سوریه رفتند و شما چه زمانی همراه ایشان به سوریه رفتید و سخت نبود زندگی در سوریه در آن شرایط سخت جنگی و نبود امکانات آن هم با چند بچه کوچک؟
علی آقا از سال 92 به سوریه رفت و تقریبا از ابتدای جنگ سوریه حضور داشت، البته دائم در رفت و آمد بود. بالاخره تصمیم گرفتیم که همراه ایشان به سوریه برویم و آنجا زندگی کنیم. ما حدود دو سال و نیم همراه علی آقا در سوریه بودیم. احساس کردم اگر ما سوریه باشیم هم برای آرامش خودم و علی آقا بهتر است و هم برای کارشان؛ چون اگر ایشان سوریه بودند و ما ایران، جدا از دلتنگی به کارشان هم لطمه می‌خورد، چون باید چند وقت اونجا بودند و دوباره برمی‌گشتند ایران و این رفت و آمدها و فاصله افتادن‌ها به کارشان لطمه می‌زد. البته بچه‌ها محیط سوریه را دوست نداشتند چون هم امکانات ندارد و هم دوری از دیگر اعضای خانواده هم مشکل است.
چه طور از شهادت همسرتان مطلع شدید و کمی از احساستان در آن موقع بگویید.
ما فردای روزی که علی آقا به شهادت رسید قرار بود به ایران برگردیم، به خاطر همین یک مهمانی کوچک خداحافظی با تعدادی از خانواده‌های ایرانی که سوریه بودند گرفته بودم و خانم‌هایی که آمدند خانه ما اول به روی خودشان نیاورده بودند ولی کم کم به من گفتند... آن لحظاتی که مطلع شدم که علی آقا بالاخره به آرزوی دیرینه‌اش رسیده با اینکه خیلی ناراحت بودم ولی خوشحال شدم که شوهرم به آن چیزی که می‌خواست رسید. گاهی اوقات شوخی می‌کرد که خودش را در حد شهادت نمی‌دانست. بعد از شهادتش خدا واقعا به من صبر داد که بتوانم این دلتنگی بسیار سخت و شدید را تحمل کنم وگرنه محال بود بتوانم این فراغ را تحمل کنم. نمی‌گویم راحت است و واقعا خیلی سخت است نبودن ایشان ولی خدا صبر به ما داد.
شهید آقازاده خیلی با شهید سعید کریمی که در کنار هم شهید شدند رفیق بودند، کمی از این رفاقت برای ما بگویید!
بله، با اینکه کمی فاصله سنی با هم داشتند ولی خیلی با هم رفیق بودند، من چندین بار از علی آقا این جمله را شنیدم که به من می‌گفت آقا ابراهیم (سعید کریمی) خیلی بوی شهادت می‌دهد و اگر شهید بشود من خیلی شرمنده خانواده‌اش می‌شوم و اصلا نمی‌توانم در چشم خانواده‌اش نگاه کنم... این جمله را بارها از علی آقا شنیدم و بارها از آقا ابراهیم تعریف می‌کرد.
داستان این عکس زیبای حاج قاسم با شهید علی آقازاده که در کنار هم گرفته‌اند چیست؟ 
این عکس را در محل کارشان در تهران گرفتند. در واقع این عکس را بعد از جلسه‌ای گرفتند که در آن جلسه همسرم مسئله‌ای را مطرح می‌کند که باعث ناراحتی حاج قاسم می‌شود و در جلسه، حاج قاسم با علی آقا به نوعی دعوا می‌کند. جلسه که تمام می‌شود حاج قاسم می‌آید پیش همسرم و به علی آقا می‌گوید حرفت نشانه دغدغه‌‌ات است و بعد همدیگر را بغل می‌کنند و می‌بوسند و حاج قاسم می‌گوید پس بیا عکس هم بگیریم و این عکس را می‌گیرند، در واقع این عکس به پیشنهاد حاج قاسم گرفته می‌شود و به نوعی آشتی بعد از دعوا بود و این بزرگی حاج قاسم را می‌رساند.
وقتی زینب خانم دختر چهارم‌تان بعد از شهادت علی آقا به دنیا آمد، چه احساسی داشتید که این دفعه همسرتان در ظاهر کنارتان نیست؟
چهل روز بعد از شهادت علی آقا، زینب به دنیا آمد ولی باور کنید که هیچ وقت جای خالی همسرم را در این مدت احساس نکردم چون واقعا معتقدم شهدا زنده هستند و در این مدت به چشم دیدم که گاهی زینب بی‌قراری شدید می‌کند و‌ گریه می‌کند، به همسرم توسل می‌کنم به سرعت آرام می‌شود و کاملا حضور همسرم را در کنارم حس می‌کنم.
فاطمه خانم دختر اول شهید آقازاده! کمی از پدرتان برای ما بگویید.
فاطمه آقازاده نژاد: واقعا همان طور که شهید آوینی در وصف شهدا گفت که زبان قاصر و قلم ناتوان است که حال و هوای شهدارا توصیف کند. پدرم برخلاف خیلی از مردان که شاید خشک هستند، کوه احساس و عاطفه بودند و خیلی اهل ذوق بودند. با اینکه موقع تصمیم‌گیری اهل منطق بودند ولی در عین حال بسیار با عاطفه و با محبت بودند. بارها شده بود که مثلا غذا درست کرده بودم و می‌فهمیدم خوب نشده ولی پدرم می‌خوردند و از من تعریف می‌کردند که ناراحت نشوم. اگر در دو جمله کوتاه پدرم را توصیف کنم، پدرم بهترین پدر برای چهار دختر و با اخلاص‌ترین وگمنام‌ترین سردار بود. پدرم از کودکی عاشق شهدا بود چون برادر بزرگ‌ترش و عموی بزرگم شهید دفاع مقدس بودند و دیگر برادرش هم شهید شده بود لذا خیلی با شهدا انس خاصی داشتند. خودشان شروع‌کننده خیلی از فعالیت‌ها مخصوصا در زمینه شهدا بودند. سالها در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد در تفحص شهدا بودند و شروع‌کننده تفحص شهدا در دانشگاه امام حسین علیه‌السلام بودند و بعد از شهادتش فهمیدیم جزء بنیانگذاران تیپ زینبیون هم بودند. اسم جهادی پدرم علی محمودوند بود که اسم رفیق شهیدش در تفحص شهدا را به عنوان اسم جهادی خودش انتخاب کرده بود...
چه طور از شهادت پدر مطلع شدید و چه احساسی داشتید؟
من در دانشگاه قم دانشجوی مهندسی رایانه هستم و آن موقع ایام امتحانات دانشگاه بود و بعد از امتحانم، گوشی‌ام را چک می‌کردم که دیدم یک نفر از آشنایان که گاهی یک ماه یک بارهم پیام می‌داد به من پیام داده بود که از پدرت خبری داری که با دیدن پیامش کمی نگران شدم، بلافاصله به مادرم در سوریه تماس گرفتم که آن موقع بی‌خبر بود. رفتم سمت مزار شهید گمنام دانشگاه و آن موقع برخلاف خیلی از مواقع که خیلی شلوغ بود اما کسی نبود. کنار مزار شهید بودم و اخبار را چک می‌کردم که اسم جهادی پدرم یعنی علی محمودوند را دیدم یکی از کانال‌ها به عنوان یکی از شهدا زده بود. خیلی‌گریه کردم و چون کسی نبود بلند یا زینب و یا رقیه می‌گفتم و بعد دو رکعت نماز خواندم و قرآن خواندم که از خودش خواستم که صبر بدهد و بعد از آن آرامش خاصی پیدا کردم. دلتنگی خیلی سخت است ولی زنده بودن پدرم را حس می‌کنم. شهادت پدر خیلی زیبا است چون شهید با شهادتش زنده‌تر می‌شود و تحول‌آفرین می‌شود.
کمی از حس و حالتان بعد از شنیدن خبر عملیات «وعده صادق» و پاسخ موشکی ایران به رژیم صهیونیستی برای ما بگویید.
پدرم به دست اسرائیل به شهادت رسید و سالها دنبال ترور پدرم بودند... اقدام غرورآفرین موشک باران اسرائیل توسط ایران نه فقط دل خانواده شهدا و مردم ایران را بلکه همه آزادگان و مدافعین مظلومین در دنیا را شاد کرد و برای ما خانواده شهدا بیشتر حس غرورآفرینی و بسیار شرینی داشت. آنها می‌گفتند که آمریکا و اسرائیل قدرت دارند ولی با عملات «وعده صاق» مشخص شد در مقابل ما چیزی نیستند. واقعا برای ما شب شیرینی بود؛ هم برای مردم فلسطین که شبی بدون رنج خوابیدند. بدانید که همان طور که حضرت آقا فرمودند نابودی اسرائیل نزدیک است و یادم است پدرم بعد از شهادت سیدرضی می‌گفت که این جنایت‌های اسرائیل دست و پازدن‌های آخرش است. امیدواریم در مسیر شهدا باشیم و این مسیر را با قوت ادامه بدهیم و پشت سر نائب امام زمان امام خامنه‌ای باشیم و به زودی با نابودی رژیم صهیونیستی همه در مسجدالاقصی نماز بخوانیم.
صالحه خانم شما هم کوتاه از پدرتان بگویید و از حس و حالتان بعد از شنیدن خبر حمله موشکی ایران به اسرائیل؟
صالحه آقازاده نژاد: پدرم قهرمانی دلیر و بزرگ بود و دلی سرشار از مهربانی داشت، سرداری مقتدر و با قلبی پر از احساس بود و واقعا دلتنگ پدرم هستم. من هم از حمله ایران به اسرائیل بسیار خوشحال شدم و واقعا دل ما شاد شد و از سپاه تشکر می‌کنم.
زهرا خانم حس و حالتان بعد از شنیدن خبر حمله موشکی ایران به اسرائیل چه طور بود؟ کمی از احساستان برای ما بگویید. 
زهرا آقازاده نژاد: من از حمله ایران به اسرائیل بسیار شگفت زده شدم و خیلی خوشحال شدم و شاید کسی به اندازه من خوشحال نشده بود و از سپاه پاسداران تشکر می‌کنم و واقعا خسته نباشند چون خیلی برای امنیت و اقتدار کشور زحمت می‌کشند. واقعا بعد از شهادت پدرم این‌قدر خوشحال نشده بودم و از اینکه اسرائیل ضربه خورد از ته دل بسیار خوشحال هستم و همچنین خوشحالم که کودکان فلسطینی حداقل یک شب بدون ترسیدن از حمله رژیم صهیونیستی با آرامش خوابیدند. خیلی خوشحال شدم که ایران پاسخ رژیم صهیونیستی را داد و ما اینکه از کمترین امکاناتمان استفاده کردیم و صهیونیست‌ها از بیشترین امکانات قدرت دفاعی خودشان در مقابل موشک‌های ما استفاده کردند اما ما توانستیم ضربه بزرگی به آنها بزنیم.
چه احساسی بعد از شهادت پدرتان پیدا کردید؟ کمی از فضای بعد از شهادت پدرتان بگویید.
من افتخار می‌کنم که در خانواده‌ای متولد شده‌ام که نسل به نسلش در این بیداری مقدس نقش داشته‌اند.
پدرم شهید علی آقازاده‌نژاد، آقازاده‌ای گمنام بود که در سایه کرامت حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها تربیت یافت و به تعالی رسید...مردم ما شاید نام او را نشنیده باشند ولی لشکر زینبیون و رزمندگان خطوط درگیری سوریه و عراق با رژیم منحوس صهیونیستی و منافقان و تکفیری‌ها او را خوب می‌شناختند و می‌شناسند...ترور هدفمند او و سایر همرزمانش به‌دست اشقیای زمانه نشانه‌ای روشن از این حقیقت است... 
اگر بخواهی با پدر چند کلمه صحبت کنید چه می‌گویید؟
بابای عزیزم تو به آرزوی خود رسیدی اما من با این فراق چه کنم؟ من که می‌دانم آتش عشق تو به شهادت تا چه حد شعله‌ور بود و از درد فراق عموهایم و دوستان شهیدت در دل تو خبر داشتم.
اکنون خود به گلشن راز پرکشیدی و مرا با بار سنگین رسالت زینبی گذاشتی. شنیدم پیکرت همچون صاحب نامت حضرت علی اکبر امام حسین علیه‌السلام ارباً اربا شد...محب همیشه باید نشانی از محبوب داشته باشد و تو چه زیبا این عشق را به نمایش گذاشتی، شهد شهادت گوارای وجودت... و از این‌جا به رهبر عزیزم
دل من اگر که بشکست به فدای روی ماهت
سر خم می‌ سلامت شکند اگر سبویی