kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۹۹۴۳
تاریخ انتشار : ۲۴ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۹:۵۶

بوی مرداب از بوی باران



منصور مهدوی
«عروس تاریکی» نام سریالی بود که حتی نامش به مذاق مخاطب خوش نیامد و بر این اساس، سازندگان سریال به اجبار این نام را به «بوی باران» تغییر دادند. پس از چند قسمت محتوای سریال نیز بسیاری از مخاطبان را آزرد و بنا بر بعضی نقل‌قول‌ها تغییرات زیادی در سریال ایجاد شد و برخی بخش‌ها حذف و بخش‌هایی نیز بدان اضافه شد تا به نحوی خطاهای پیش آمده را جبران کند. ولی معلوم نیست چه مقدار در این امر توفیق یافت.
با این همه در بررسی محتوای سریال می‌کوشیم تا برخی سرفصل‌ها و پیام‌های سریال را مرور کنیم.
ضعف مفرط ساختار
سریال بوی باران از حضور بازیگران سرشناسی برخوردار بود ولی بازی ارائه‌شده از سوی آنها در طول مجموعه سریال معمولی بود و کمتر صحنه‌ای به چشم می‌خورد که درخششی در نقش‌ها پدید آید. رفتارها فاقد هرگونه باورپذیری بود. این امر ناشی از ضعف کارگردان در توانایی بازی‌گیری است به نحوی که کیفیت سریال را در حد بسیار نازلی پایین آورده ‌است. بسیاری صحنه‌ها از بیان محتوای خود عاجزند و مخاطب نمی‌تواند سخنان بازیگران را به مثابه یک رخداد بپذیرد. برای مثال وقتی آرمان و فرشته در حال بازگویی شکنجه فرشته به دست آرمان هستند فضای سریال هیچ حسی را به مخاطب انتقال نمی‌دهد. افزون بر این، بسیاری از صحنه‌ها تصنعی بوده و مخاطب فقط سخنان بازیگران را می‌شنود و حرکات رفتاری آنها را می‌بیند و خودش باید حس کند که فلان رفتار یا گفتار چه معنایی می‌تواند داشته باشد.
فیلم‌نامه فاقد شخصیت‌پردازی مناسب و کشش‌های داستانی است. انبوهی از داستان‌های اصلی و فرعی در کنار هم چیده شده‌اند که شخصیت‌های مشترکی در آنها ایفای نقش می‌کنند ولی پیوند منطقی بین آنها برقرار نیست. مثلا برای ما معلوم نیست که چرا باید مادرشوهر‌ ترانه با آن همه فخرفروشی، ویراستار کتاب یک کارگر افغانستانی باشد.
سیاه‌نمایی از جامعه
شروع سریال با مادری است که در حال فروش نوزاد خودش است و حتی حاضر نیست به او شیر بدهد. این سکانس به خوبی نشان از محتوای سریالی دارد که مطابق نام اولیه‌اش، تاریکی‌های جامعه را به مخاطب نشان می‌دهد. جامعه‌ای که مادری به راحتی فرزند خود را می‌فروشد و از شیردادن به نوزاد خود ابا دارد، انبان ناهنجاری‌ها و آسیب‌های اجتماعی است و سریال کوشیده است به نحو اغراق‌آمیزی نه تنها آسیب‌های اجتماعی را نشان بدهد بلکه خود سرخط آسیب‌های جدیدی را به جامعه معرفی نماید.
یک کارخانه تفکیک زباله بستر فعالیت برخی از شخصیت‌هاست و بسیاری رخدادها و داستان‌های سریال در همین کارخانه و در میان زباله‌ها شکل می‌گیرد. این فعالیت‌ها می‌توانست در هر کارگاه دیگری رخ دهد ولی انتخاب یک کارگاه تفکیک زباله به‌عنوان محمل اصلی سریال، می‌تواند کنایه سنگینی به جامعه باشد.
خانواده‌هایی که در سریال به نمایش در می‌آیند عموماً خانواده‌هایی از هم‌ گسیخته‌اند. زن و شوهرها یا جدا از همدیگر زندگی می‌کنند و یا فرزندانی ناخلف دارند که آرامش را از زندگی آنان ربوده است.
سیاوش (مدیر کارخانه)، گذشته سیاهی داشته است. او با توزیع داروهای تقلبی بسیاری از افراد جامعه را دچار مشکلات جسمی‌کرده است. وی از همسرش جدا زندگی می‌کند و در پی بهانه‌ای است که زندگی خود را از نو آغاز کند ولی جز در پایان سریال، نمی‌تواند به این هدف برسد.
فضای تیره و تاری که سریال از جامعه به تصویر کشیده و هر فرد را غرق در انواع گرفتاری نشان می‌دهد وقتی با حضور بازیگرانی چون نرگس محمدی که نماد فیلم‌های غمبار و تیره‌بخت است توأم می‌شود گویی قصد دارد که فضای جامعه را تا حد اعلا سیاه نشان دهد.
این رویه چندباره در رسانه ملی در حالی است که مقام معظم رهبری درباره محتوای برخی سریال‌ها به صراحت از تزریق غم و ناامیدی به جامعه از سوی سریال‌های سیما گلایه کردند.
دخترانی تبهکار
ترانه دختری است که برای یافتن راهی جهت نجات برادرش است. بر این اساس به نحوی نقش قهرمان را بازی می‌کند. هدف و عملکرد‌ ترانه که «یانگوم» جواهری در قصر را به یاد ما می‌آورد، نمی‌تواند توجیه‌کننده عملکرد او باشد چرا که وی برای رسیدن به هدف خویش از اقدامات مجرمانه و غیراخلاقی ابایی ندارد.
به طور معمول در فیلم‌ها و سریال‌های تبهکاری، یک مرد نقش مدیریت باند تبهکاران و آدم کشان را بر عهده‌ دارد. البته برخی فیلم‌های غربی برای افزودن بر جذابیت‌های سینمایی از زنان استفاده می‌کنند. سریال «بوی باران»، در مقایسه نمونه‌های مشابه خود یک گام تبهکارانه را برداشته و دو دختر (مرجان و فرشته) را - که به‌طور طبیعی باید نماد معصومیت باشند - در نقش رهبری باند تبهکاران نشانده است. گام تبهکارانه دیگر سریال این است که مرجان - دختری که در رأس باند قرار گرفته- از به دام انداختن و بعد کشتن پدر و عموی خود نیز ابایی ندارد. این امر، کاری است که حتی در خشن‌ترین فیلم‌های غربی هم کمتر نمونه مشابهی برای آن می‌توان یافت. یعنی خانواده‌های ایرانی بیش از دو ماه دختری را در رسانه ملی دیدند که پدر و عموی خودش را کشت. چنین کاری را نمی‌توان با هیچ بهانه هنری و فیلم‌نامه‌ای توجیه کرد. چرا که حتی در فیلم‌های آمریکایی، کشتن پدر خط قرمزی است که تبهکاران و بردگان نیز از نزدیک شدن به آن به شدت پرهیز دارند.1 حال رسانه ملی سریالی را به مخاطب ایرانی نشان داده است که یک دختر ایرانی مسلمان، دست به چنین گناه بزرگی می‌زند و محترم‌ترین هنجارهای جامعه را زیرپا می‌گذارد.
 مرجان و فرشته مجموعه‌ای از خشن‌ترین جرم‌ها مانند آدم‌کشی، آدم‌ربایی، پولشویی و... را مرتکب شده‌اند. این اندازه از قساوت برای دو دختر، می‌تواند به معنای قبح‌زدایی از جرائم سنگین برای دختران جامعه باشد. این امر بوی مرداب را در سراسر سریال پراکنده است.
پس از مدتی مخاطب در می‌یابد که اداره‌کننده اصلی باند تبهکاران، فرشته است و او در این میان مرتکب قتل‌های متعدد شده و حتی یک پلیس و همسرش را به قتل می‌رساند. در قسمت پایانی سریال که گویا با شتابزدگی در پی توجیه ماجراها و ختم سریال است، انگیزه فرشته در اقدام به جرم‌های متعدد را فقر خانوادگی معرفی می‌کند و هنگامی که در جلسه بازجویی قرار می‌گیرد در پاسخ به پرسش پلیس که درباره قتل همکارش از فرشته پرس‌وجو می‌کند، فرشته ریشه این قتل را مربوط به زمان‌های دور می‌داند. بلافاصله پس از این صحنه، کودک بجا مانده از پلیس مقتول را می‌بینیم؛ یعنی باید ریشه همه جرم‌های فرشته را در کودکی او جست‌وجو کنیم. آیا صرف فقر خانوادگی می‌تواند دلیل مناسبی برای این همه کشتار و دزدی، آدم‌ربایی و... باشد. اگر چنین باشد هر انسان فقیری باید تبدیل به یک تبهکار و آدم‌کش بشود که البته چنین نیست.
بی‌سر و سامانی اجزای قانون
علیرضا یک افسر پلیس است. پلیسی که ظاهرش بیشتر یک طلبه را به ذهن تداعی می‌کند و گویا مشکل تنفسی دارد که گاه حرکاتی مشمئز‌کننده از او سر می‌زند. علیرضا در عین اینکه افسر آگاهی است، بازجو هم هست، دادستان نیز هست. تجمیع این همه نقش و مقام اجتماعی در یک فرد نشانه مثبتی را به جامعه القا نمی‌کند.
با این همه علیرضا در زندگی خود شکست خورده است و جدا از همسرش زندگی می‌کند. در این سریال، پلیس فردی فاقد کفایت لازم برای انجام وظیفه نمایانده می‌شود تا جایی‌که حتی از پیگیری مجرمان نیز عاجز است. افزون بر این رفتارهای قاضی و پلیس در موارد متعدد خلاف قانون و یک‌جانبه‌گرایانه است؛ پس از کشف ماجرای ساختگی بودن قتل فرشته و در حالی که حکم اعدام پیمان به‌عنوان قاتل صادر شده است. به‌طور طبیعی قاضی باید جلوی حکم اعدام را بگیرد و پلیس به دنبال مقتولی بگردد که اکنون تبدیل به معمای داستان شده است. ولی با کمال تعجب می‌بینیم قاضی و پلیس به دنبال قصاص هستند.
در فصل پایانی سریال نیز هنگامی که قاضی اموال مهندس را مصادره کرده است وکیلِ همسر مهندس، اسنادی را ارائه می‌کند تا اموال شخصی موکلش را که از طریق ارث به او رسیده است آزاد کند، قاضی بر خلاف اصل بی‌طرفی به‌گونه‌ای رفتار می‌کند که گویی قصد بررسی اسناد را ندارد و بی‌توجه به اسناد قانونی، قصد دارد حکم خود را اجرا کند.
در طول سریال همواره پلیس، شخصیتی کاهل و فاقد حساسیت‌های لازم برای پیگیری جرم دارد تا جایی‌ که بارها با اعتراض همسر سابقش که وکیل نیز هست مواجه می‌شود. پلیس نسبت به هشدارهای وکیل برای پیشگیری از وقوع جرم‌های بعدی، بی‌تفاوت بوده و تنها تماشاگر حوادث است و از هر اقدام قانونی و پیشگیرانه پرهیز می‌کند تا جایی‌که مخاطب سکوت پلیس را زمینه‌ساز جرم‌ها و قتل‌های بعدی می‌داند.
 مرجان و فرشته جرم‌هایی را مرتکب شده‌اند که یکی از آنها کافی است تا نهادهای انتظامی ‌یک جامعه به سرعت علیه آنها اقدام کرده و آنان را دستگیر کند. ولی می‌بینیم که پلیس به مثابه حافظ امنیت جامعه، توان و کفایت لازم برای مواجهه با دو «دختر بچه» خلافکار - به تعبیر فرشته - را ندارد و تنها در قسمت‌های پایانی، سریال به نحوی می‌کوشد تا برای حفظ حیثیت خود اقداماتی انجام دهد.
مواجهه پلیس با وکیلی است که می‌کوشد از حقوق متهمان دفاع کند و از قضا این وکیل همسر سابق کارآگاه مزبور بوده است. این امر از سویی ارتباطات اجزای قانون را نشان می‌دهد و از سوی دیگر فروپاشیدگی و تخاصم فعلی بین آنها را به تصویر می‌کشد.
توهین به افغانستانی‌ها
در این سریال تصویری نامطلوب از کارگران افغانستانی ارائه شده است. همسر سمیه که یک افغانستانی است، او و فرزندش را به حال خود رها کرده و رفته است. از سوی دیگر یک کارگر زن افغان که شوهرش مفقود شده است، خودش را به سیاوش، رئیس کارخانه، نزدیک کرده و با او ازدواج می‌کند. مدتی بعد خبری درباره زنده بودن همسرش می‌شنود و از سیاوش جدا شده و به افغانستان می‌رود.
وقتی راجع به افغان‌ها سخن می‌گوییم باید بدانیم که گویی درباره خراسانی‌ها یا اصفهانی‌ها صحبت می‌کنیم. آنچه اکنون بین ما و افغان‌ها فاصله انداخته است شمشیر استعمار است. هر اقدامی که باعث افزایش فاصله ما با اجزای پیکره ایران واقعی بشود حرکتی در جهت خواست استعمارگران است.
به چالش کشیدن نظام سیاسی
سهیل قصد شرکت در انتخابات را دارد. دکتر که یکی از سران باند قاچاق مواد مخدر است حامی اصلی اوست. نگرانی‌های سهیل و نزدیکان او درباره احتمال تأثیر جرم اثبات نشده پیمان در فرآیند تأیید صلاحیت سهیل، حاکی از توجه عوامل سازنده سریال به فضای سیاسی کشور است و تمایل آنها برای به چالش کشیدن فرآیندهای قانونی است.
در فصل دیگری از سریال می‌بینیم دکتر با سامان دادن موسسات متعدد خیریه می‌کوشد تا درآمدهای به دست آمده از راه قاچاق مواد مخدر را در حساب‌های متعدد به گردش درآورده و پولشویی کند. دکتر در واقع از کارهای خیریه و افراد مذهبی برای پیشبرد اعمال تبهکارانه خود بهره می‌جوید. از این رو وی با به میدان آوردن یک فرد موجه، می‌کوشد او را به‌عنوان نامزد نمایندگی در انتخابات معرفی کند. تلاش سرکرده یک باند قاچاق که در ساختار قانونی کشور نفوذ کرده و در پی نماینده‌سازی است، کنایه سنگینی است.
آسیب‌های اجتماعی
 بهانه تخریب خانواده
مدتی است که صدا و سیما آسیب‌های اجتماعی را مورد توجه قرار داده و در این راستا سریال‌هایی را نیز تدارک دیده است. چنان‌که سریال «پریا» به بیماری ایدز پرداخت؛ در آن سریال پریا که از حبیب (همسر سابقش) جدا شده و با کیوان - که ایدز دارد - ازدواج کرده است. پس از مدتی گویی پریا همچنان روابطی صمیمانه با حبیب دارد، این رفتار او با اعتراض کیوان مواجه می‌شود ولی پریا، کیوان را توبیخ می‌کند. چندی بعد پریا حامله می‌شود و هنگام وضع حمل به منزل حبیب می‌رود تا فرزندش را به دنیا بیاورد. این رفتار یک زن حامله در جامعه، ضدارزش تلقی شده و خود یک هنجارشکنی بسیار بزرگ است. این سریال بیش از آنکه راه‌های درمان ایدز را نشان دهد، در حقیقت از این پدیده قبح‌زدایی کرده و مسائلی را مطرح ساخت که کمترین ارتباطی با این بیماری نداشت.
بعد از سریال بوی باران، شبکه اول برنامه‌ای با عنوان «حوالی نگاه» ارائه کرد که حاکی از این بود که گویی این سریال هم، چنین قصدی داشته است. ولی اگر بدون این برچسب‌ها به خود سریال بنگریم نمی‌توانیم وجود این همه خشونت، ناهنجاری، سست نشان دادن کانون خانواده و... را در جهت مقابله با آسیب‌های اجتماعی توجیه کنیم بلکه باید منصفانه اذعان کنیم که این سریال خود منشأ آسیب‌های اجتماعی جدیدی خواهد بود.
در واقع روش در مواجهه با آسیب‌های اجتماعی در برخی سریال‌ها، بیش از آنکه چاره‌ای برای آنها باشد بستر بروز آسیب‌های بیشتری را فراهم می‌کند. تخریب هویت خانواده و زن ایرانی در بعضی سریال‌ها مهم‌ترین آسیبی است که در فضای رسانه ملی رواج یافته است. ارائه یک شخصیت فاقد اخلاق و دارای‌ گریز از چارچوب خانواده، به یقین کمکی به درمان آسیب‌های اجتماعی محسوب نمی‌شود. دیدارهای شبانه فرشته و شهرام به‌عنوان دو تبهکار در سریال «بوی باران»، کشتن افراد به شیوه فیلم‌های‌هالیودی و به تصویرکشیدن صحنه‌های شکنجه در یک کارخانه بیش از آنکه چاره‌ای برای دردهای اجتماعی باشد، خود دردهای جدیدی را تولید می‌کند که به تدریج خود را نشان خواهد داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سریال «ریشه‌ها» که اخیرا از صداو سیما پخش شده نمونه خوبی برای نشان دادن این نکته است که حتی در جامعه آمریکا نیز کشتن پدر یک خط قرمز است و قابل اغماض نیست.