قلادههای طلا (شعر)
محمد مهدی سیار
سخت است گفتن اما/ زان سختتر نگفتن
اين راز برملا را/ از اين و آن نهفتن
در جامه شباني/ گرگان روزمزدند
با قافله رفيقند/ اما شريك دزدند
در سر هزار فتنه/ نيرنگهاي رنگي
اهل كدام مرزند/ اين روميان زنگي
اوضاع از اين قرار است/ اين اصل ماجرا بود:
پاداش گردن كج/ قلاده طلا بود
مشغول درس و مشقند/ سرگرم رونويسي
سر ميرسند ناگاه/ با كيف انگليسي
هم همنشين دشمن/ هم همپياله با دوست
با همهمه خوشند و / سوغاتشان هياهوست
اوضاع از اين قرار است/ اين اصل ماجرا بود:
پاداش گردن كج/ قلاده طلا بود