kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۴۷۱۰
تاریخ انتشار : ۰۱ مهر ۱۳۹۶ - ۱۸:۴۹
به بهانه بزرگداشت شهید الدور نوری

جانبازی که پرونده جانبازی تشکیل نداد


تهیه و تنظیم: سید محمد نورایی

شهید الدور نوری به سال 1306 در پیرنق از توابع شهر اردبیل چشم به جهان گشود. پدرش کشاورز بود و شش فرزند -سه پسر و سه دختر- داشت. شهید الدور فرزند سوم خانواده بود. هنوز 40 روز از تولدش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و پس از گذشت یک سال از داشتن نعمت پدر نیز محروم شد و دوران کودکی‌اش را زیر نظر نامادری و پس از آن خواهرش طی کرد به همین دلیل شهید الدور نتوانست تحصیل کند و با سواد گردد، او نیز همچون پدرش به کشاورزی پرداخت در تاریخ 6/7/1345 ازدواج کرد و ثمره زندگی شان 9 فرزند (پنج دختر و چهار پسر) است. شهید نوری با پیروزی انقلاب به عضویت بسیج در آمد. با شروع جنگ تحمیلی در سال 1365 چند بار افتخار حضور در جبهه را پیدا کرد و علی رغم مشکلات زندگی و مخالفت‌های خانواده، سه بار به جبهه جنوب(شلمچه، فاو و دزفول) رفت. وی در عملیات فاو شیمیایی شد اما پس از دو ماه استراحت مجددا به جبهه رفت و سرانجام در عملیات کربلای چهار در دزفول به تاریخ 4/10/65 ترکش بمب به کمرش اصابت کرد و به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر پاکش پس از تشییع در روستای محل تولدش به خاک سپرده شد. مراسم بزرگداشت شهید الدور نوری، امروز یکشنبه دوم مهر از ساعت 10 صبح در تالار اجتماعات نیروگاه سیکل ترکیبی پاکدشت برگزار می‌شود. به همین مناسبت، زندگی و شهادت این رزمنده را به روایت گل سوده آقازاده، همسر شهید الدور نوری، تقدیم می‌شود:
دفاع از کشور سن و سال نمی‌شناسد
هنگامی که می‌خواست به جبهه برود من مخالف بودم. چون رسیدگی به امور زندگی با داشتن 9 فرزند برایم سخت بود و گاهی او را تهدید می‌کردم که اگر تو بروی من طلاق می‌گیرم. اما او آنقدر مصمم بود که در جوابم گفت تحت هر شرایطی باید جبهه برود. می‌گفتم این همه جوان داریم، چرا تو با این سن و سال و بچه‌های کوچک باید بروی؟ می‌گفت؛ «مهم این نیست که چند ساله هستم، مهم این است که از مملکت و ناموسم دفاع می‌کنم. ما باید به جوانان کمک بکنیم تا راه پیشروی برایشان هموار شود.» وی گاهی آرپی جی زن بود و گاهی هم در امداد کمک می‌کرد.
هنگامی که می‌خواست در عملیات شرکت کند، دکتر همراهشان وقتی نظم و تمیزی شهید الدور را دیده بود از او درخواست کرده بود که به صورت امدادگر در کنار او باشد و او هم قبول کرده بود.
 شیمیایی شد و ما بی‌خبر ماندیم
علیرغم مخالفت‌های من دو بار به جبهه رفت و یکبار در عملیات فاو شیمیایی شده بود که به همین دلیل 6 ماه در بیمارستانی در اصفهان بستری شده بود و فقط برادرم از او خبر داشت. اما ما مطلع نبودیم و برای اینکه ناراحت نشویم برادرم به جای او برایمان نامه می‌فرستاد و خبر سلامتی می‌نوشت و پس از 6 ماه به منزل برگشت و خبردار شدیم که شیمیایی شده است. مدت شش ماه هم در منزل استراحت کرد. بعد از آن هرچه دکترش و فرمانده‌اش سفارش کردند که نباید جبهه برود قبول نکرد و گفت جوان‌های مردم در جبهه منتظرم هستند من بمانم چه بکنم.
 پرونده جانبازی تشکیل نداد و وصیت کرد
شهید الدور نوری به مسئول بسیج روستا وصیت‌هایش را کرده بود و هر چه آنها اصرار کرده بودند که برای جانبازی‌اش تشکیل پرونده بدهد قبول نکرده بود. هنگام شهادتش پسر کوچکم یکسال و نیمه بود. سه روز قبل از شهادت چهره‌اش بسیار نورانی شده بود اما می‌گفت: «من لیاقت شهادت را ندارم.»
موقع رفتن به من گفت هرچه در این خانه هست مال خودت است. یک گاو بزرگ داشتیم. گفت اگر شهید شدم برای مراسم ختم آن را بفروش و احسان کن. سفارش کرد که بچه‌ها نباید از هم پراکنده بشوند و باید زیر نظر خودت بزرگ شوند. هنگامی که سوار اتوبوس شد، دائم به ما نگاه می‌کرد و مرتب سفارش بچه‌ها را می‌کرد. وقتی که به جبهه رفته بود هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند و ترکش بمب به کمر و پایش اصابت کرده بود و در اثر خونریزی زیاد به شهادت رسید؛ دکتر‌ها گفته بودند وقتی به او می‌رسند که در دریاچه‌ای از خون غرق شده بود، من خودم چند روز قبل از شهادتش در خواب دیدم که کسی ستون‌های خانه را می‌سوزاند و این زمانی بود که من مخالف رفتنش بودم. آن شخص به من گفت تا تو اجازه ندهی و رضایت بر رفتنش نداشته باشی ما این کار را ادامه می‌دهیم و همین باعث شد که برای جبهه رفتنش رضایت کامل داشته باشم و شهید خودش تعجب کرد و به من گفت؛ «بالاخره خوف خدا در دلت قرار گرفت، وگرنه تو که راضی نبودی؟»