kayhan.ir

کد خبر: ۹۶۲۴۸
تاریخ انتشار : ۰۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۲:۲۶

مهدی ای آبی‌ترین احساس‌ها...(چشم به راه سپیده)



آبی‌ترین احساس
مهدی ‌ای آبی‌ترین احساس‌ها
ای معطر از شمیم یاس‌ها
ای تو خورشید شب یلدای من
ای همه انگیزه فردای من
ای نشانی از خدا، خال لبت
عاشقم، عاشق بسوزد در تبت
ای که دستت روی دوش آفتاب
چشم من با یاد تو رفته به خواب
ای که جاری از کلام تو غزل
صاحب دنیا تو بودی از ازل
ترجمان لحن  خیس اشک‌ها
رازدار گفت‌وگوهای خدا
ای که با دریا تکلم می‌کنی
برکه‌ها را پرتلاطم می‌کنی
ای قرار ما همه آدینه‌ها
در میان سبزی سبزینه‌ها
مهدی! ای از نسل گل‌های سپید
ای شفابخش دل مجروح بید
غیبت تو فصل زرد بی‌کسی ست
انتظارم، رویش دلواپسی ست
یاد تو تا در دلم آمد فرود
شعر من بی‌اختیار از تو سرود
بعد از این من باغبانی می‌شوم
باغبان بی‌نشانی می‌شوم
تا بکارم بذر ناب انتظار
در دل ابری خود، فصل بهار
* ملیحه سادات باقری

تمنا
ما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای سایه سار ظهر گرم بی ترحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریم
تو آبروی خاکی و حیثیت آب
دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریم
وقتی عطش می‌بارد از ابر سترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریم
شمشیرها را گو ببارند از سر بغض
از عشق، ما جز این تمنایی نداریم!
* سلمان هراتی

قبله‌گاه نور
ای کاش بشکنم که سبو را شکسته‌ام
تا عالم عالم ست به پایت نشسته‌ام
ای سوز اشک‌های زمان، قبله‌گاه نور!
من آمدم به سوی تو با اینکه خسته‌ام
قلب مرا به دست تو دادند از ازل
خود را به بند بند وجود تو بسته‌ام
«ای آیه دوازده سوره زمر»1
مصراع بعد آیه به آیه گسسته‌ام
تا جمعه‌های وصل تو را می‌کنم مرور
مانند اشک‌های شما دسته دسته‌ام
شرقی‌ترین ستاره شب‌های تار من
ای کاش بشکنم که سبو را شکسته‌ام
* حسین سنگری

شام غریبان جمعه‌ها
مردیم و به پای عشق تو جان داریم
کوریم و به دیدار تو ایمان داریم
هر جمعه نماز عشق، عاشورایی است
ما شب نشده، شام غریبان داریم
* سارا سادات باختر

فصل خزان
تقویم، روی فصل خزان ایستاده است
گویا پس از تو نبض زمان ایستاده است
حس می‌کنم که پشت همین چشم‌های شاد
مردی همیشه دل نگران ایستاده است
در تو هزار بغض سترون نشسته است
در من هزار درد نهان ایستاده است
در چشم‌هات، این دو پریشان در به در
طرح دو تا پلنگ جوان ایستاده است
این واژه‌های تلخ معطل درون من
دیری در انتظار بیان ایستاده است
پشت دریچه‌های شب‌آلود ذهن من
اندوه شاعران جهان ایستاده است
پاییز در دقایق من مکث کرده است
انگار بی‌تو نبض زمان ایستاده است
* مرتضی آخرتی

روشنای محض
صبح است تا سر از شب غیبت برآوری
خورشیدی از مدار کرامت برآوری
با برق یک نگاه خود ای روشنای محض
از چشم‌های صاعقه حیرت ‌برآوری
در خلوتم بریز که در نوبت دعا
دستی از آستین اجابت برآوری
ای ناگهان حضور زمان در طواف تو
کی در زمین شود که قیامت برآوری؟
درگیر و دار معرکه‌ای کاش زودتر
شمشیر از نیام عدالت برآوری
لبریز از سکوتی از این دست مانده‌ایم
لب‌های تو کجاست به صحبت برآوری؟
* مصطفی عابدی