kayhan.ir

کد خبر: ۹۰۷۸۶
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۳۹۵ - ۲۱:۵۵
نگاهی به زندگی مرحومه مرضیه حدیدچی

خواهر دباغ‌؛ از مبارزه در پوشش گدایی تا مسافرکشی شبانه



سرویس سیاسی‌-
مرضیه حدیدچی در سال ۱۳۱۸ در شهر همدان در خانواده‌ای مذهبی و فرهنگی به دنیا آمد‌،  تحصیلات خود را از مکتب‌خانه آغاز کرد و از معلومات پدرش در یادگیری قرآن و نهج‌البلاغه بهره فراوان برد.
او در سال۱۳۳۳ با محمدحسن دباغ ازدواج کرد. در آغازین روزهای زندگی مشترک به تبعیت از همسرش به تهران مراجعت کرد. در تهران توانست تحصیلات علوم دینی خود را تا سطح (‌شرح لمعه‌) ادامه دهد و از محضر استادانی چون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی، حاج شیخ علی خوانساری، شهید آیت‌الله محمدرضا سعیدی و شهید سید مجتبی صالحی خوانساری استفاده کند.
دباغ در حالی به تحصیل ادامه می‌داد و به فعالیت‌های سیاسی مبادرت داشت که مادر هشت فرزند بود. فعالیت‌ها و حرکت‌های سیاسی دباغ با پخش و توزیع اعلامیه در سال‌های ۴۱-۴۰ آغاز می‌شود و با ورود به تشکیلات تحت هدایت شهید سعیدی در تهران شدت می‌یابد. همچنین در این دوره با دانشجویان مبارز دانشگاه‌های تهران‌، ملی [شهید بهشتی]‌، صنعتی آریامهر [شریف] و علم و صنعت همکاری و تعامل داشته است.
حدیدچی(دباغ) پس از شهادت آیت‌الله سعیدی در۱۳۴۹ به مبارزه و تبلیغ خود علیه رژیم شاه شدت بخشیده و سرانجام در سال 1352 توسط ساواک دستگیر می‌شود. در کمیته مشترک به همراه دخترش شدیدترین شکنجه‌ها را تحمل کرده به سختی بیمار می‌شود و در زمانی که امیدی به زنده ماندنش نبود از زندان آزاد می‌شود‌، در حالی که دخترش (رضوانه) همچنان در زندان بود.
دباغ پس از آزادی تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد و از مرگ نجات می‌یابد و پس از چند ماه دوباره دستگیر و زندانی می‌شود. در این دوره از زندان به تقابل ایدئوژیک با گروه‌های مارکسیستی برمی‌خیزد و زنان مسلمان زندانی را پیرامون خود جمع می‌کند. دباغ در۱۳۵۳ برای ادامه مبارزاتش به خارج از کشور می‌رود و تا پیروزی انقلاب اسلامی در هجرت به سر می‌برد.
آموزش چریکی در مرز لبنان و سوریه
وی در پایگاه‌های نظامی واقع در مرز لبنان و سوریه آموزش‌های رزمی و چریکی را طی و با گروه روحانیت مبارز خارج از کشور زیر نظر شهید محمد منتظری همکاری می‌کند‌. پایگاه و مرکز فعالیت این گروه در لبنان و سوریه بود و خانم دباغ به سبب ماموریت‌ها و برنامه‌های گروه به کشورهای مختلفی از جمله عربستان‌، انگلیس، فرانسه و عراق تردد داشت.
مرحومه دباغ در بسیاری از حرکت‌ها و فعالیت‌های مبارزان در خارج از کشور راهپیمایی‌ها‌، تظاهرات و اعتصابات شرکت فعال داشت. وی پس از هجرت امام به پاریس در سال۱۳۵۷ به خیل یاران ایشان پیوست و وظایف اندرونی بیت امام را به عهده گرفت و لحظاتی گرانمایه را برای خود رقم زد.
مرضیه حدیدچی در خارج از کشور با عناوین خواهر دباغ‌، خواهر زینت احمدی نیلی و خواهر طاهره شناخته می‌شد. اکنون عنوان طاهره دباغ برای او به یادگار مانده است.
مبارزه در پوشش گدایی
مرحومه دباغ برای مبارزه با رژیم پهلوی حتی از پوشش گدایی نیز استفاده می‌کند‌، وی در خاطرات خود می‌گوید: من بر اساس برنامه‌ریزی صورت گرفته، نزدیک به بیست روز با لباس فقرا و کولی‌ها در خیابان منتهی شده به کاخ سعد‌آباد گدایی می‌کردم. فرح و ولیعهد بیشتر در آن کاخ زندگی می‌کردند... بچه‌ها لازم بود تا اطلاعات جامعی در مورد رفت و آمد و.. داشته باشند.
مسئولیت‌ها پس از پیروزی انقلاب
مرحومه مرضیه دباغ پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کشور بازگشت و در مصدر بسیاری از امور از جمله: فرماندهی سپاه همدان و مسئولیت بسیج خواهران قرارگرفت‌، و سه دوره نماینده مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی بود. علاوه بر آن در دانشگاه علم و صنعت و مدرسه عالی شهید مطهری به تدریس پرداخته و قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی بوده است.
وی در ۲۷ بهمن 1357 به ایران باز می‌گردد‌،  در اوایل درگیری‌هایی با منافقین روی می‌دهد و به دنبال آن جلساتی با تعدادی از آقایان برگزار شده و خانم دباغ به همراه این آقایان  ماموریت می‌یابد که برای تشکیل سپاه به منطقه غرب برود.
این گروه در پاوه‌، کرمانشاه‌،  ایلام و چند شهرستان بزرگ دیگر سپاه تشکیل می‌دهند و بعد به همدان می‌روند که به دلیل جو خاص این شهر و این که همه گروه‌ها آنجا پایگاه داشتند آیت‌الله شهید مدنی در جلسه‌ای به این نتیجه می‌رسند که فرماندهی سپاه همدان را مرضیه دباغ برعهده گیرد تا سپاه منسجم شود. تا اواسط سال ۱۳۶۰ مسئولیت سپاه همدان با خانم دباغ بود.
مرضیه دباغ پس از آن مسئولیت آموزش بسیج را به عهده گرفته و سپس ۳ دوره نماینده مجلس شورای اسلامی می‌شود. مرحومه دباغ مسئولیت زندان‌های تهران و بازرسی زندان‌های کل کشور را نیز مدتی به عهده داشت.
مرحومه دباغ به همراه آیت‌الله جوادی آملی یکی از سه نماینده‌ای بود که در سال 1367 پیام امام خمینی(ره) را به گورباچف رساند.
روایت شکنجه یک مادر و دختر
مرحومه دباغ در بیان خاطرات خود از دوران مبارزه می‌گوید: یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود‌، دیدم. پشتم به شدت درد می‌کرد و زخم‌هایم می‌سوخت...از شدت خستگی چشم‌هایم را نمی‌توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم. چشم‌هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد ـ خدا عذابش را زیاد کند ـ... جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می‌آمد،‌ هر چه می‌پرسید اظهار بی‌اطلاعی می‌کردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی‌حس و بی‌نفس می‌شدم.
یک مرتبه‌، مرا بر روی تختی خواباندند و دست‌ها و پاهایم را از طرفین بستند‌، وقتی شکنجه‌گر وارد اتاق شد‌، سیگار روشنی بر لب داشت‌، بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره گفت «آخ! سیگارم خاموش شد!» و دوباره سیگار دیگری روشن کرد...
حدود 16 روز از بدترین و وحشتناک‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کردم‌، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و بااهمیتی به ماموران نگفته بودم. این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثت‌آمیز زدند؛ دختر دومم را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود دستگیر و به کمیته نزد من آوردند. آنها فکر می‌کردند با چنین اقدامی و ایجاد فشار روحی و روانی‌، مقاومت مرا در هم شکسته و مرا به حرف درمی‌آورند زهی خیال باطل!
شب اول‌، آن محیط برای رضوانه خیلی وحشتناک و خوف‌آور بود‌، دائم به خود می‌لرزید و دستش را به دستان من می‌فشرد....مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق‌آویز شدن،‌ چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آنها از این کار، دریدن حجاب ـ نماد زن مومن و مسلمان ـ و شکستن روحیه ما بود‌، از این‌رو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و به جای چادر استفاده می‌کردیم. عمل ما در آن تابستان گرم برای ماموران خیلی تعجب‌آور بود‌، آنها به استهزا و مسخره ما را «مادر پتویی! دختر پتویی!» صدا می‌کردند.
آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند چون پتو به سر داشتیم، خنده‌های تمسخرآمیز و متلک‌ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!... پتو پتویی!» و ... یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و...» خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره می‌کردند.
وقتی از کارها و وحشی‌بازی‌هایشان نتیجه نگرفتند‌، ما را از هم جدا کردند. لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا را فراگرفت. به خود می‌لرزیدم‌، بغضم ترکید و گریستم‌، به خدا پناه بردم و از درگاهش برای رضوانه‌، تحمل در برابر این همه شدت و سبعیت التماس کردم. با وجود این همه شکنجه‌، رضوانه چیزی نداشت که بگوید. برای من هم همه چیز پایان یافته بود و از خدا شهادت را طلب می‌کردم. ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می‌زدم. ... صدای زنجیر در را شنیدم... به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین،‌ دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می‌آورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین‌ها رها شده رضوانه! جگر پاره من است.
یک خاطره دیگر؛ مسافرکشی برای تامین هزینه زندگی چند خانواده نیازمند
مرحومه دباغ خاطرات زیادی از دوران مبارزه و پس از انقلاب دارد‌، او می‌گوید: در دوره دوم نمایندگی‌ام در  مجلس شورای اسلامی، هر ماه مبلغی را برای کمک به چند خانواده نیازمند اختصاص می‌دادم. دوره نمایندگی که به پایان رسید پول چندانی برایم باقی نمی‌ماند که به آنها کمک کنم. برای همین شب‌ها بعد از خوابیدن بچه‌ها و همسرم، با ماشین به فرودگاه یا میدان آزادی می‌رفتم و مسافرکشی می‌کردم. وقتی این خبر پخش شد، آقا (رهبری) خیلی ناراحت شده بودند و فرمودند: خرج این سه خانه را من می‌دهم و شما دیگر حق ندارید مسافرکشی کنید.
موضع‌گیری صریح در برابر فتنه 88
وفاداری به اصول و ارزش‌های انقلاب تا آخرین مراحل زندگی او ادامه داشت. روایت مرحومه دباغ از مشاهداتش در فتنه 88 این حقیقت را بازگو می‌کند: «مسائلی که پیش آمد در فتنه 88 همه را آزار داد. روزی که تظاهرات بود من از بیمارستان مرخص شده و  به سمت منزل حرکت می‌کردم و واقعا وقتی زن‌هایی را می‌دیدم که با آن ظاهر نامناسب تکه‌ای نوار سبز به دست‌شان بسته بودند و داد می‌زدند: «موسوی، حمایتت می‌کنیم» گریه کردم... من در پل یادگار امام از زنانی که طرفدار موسوی بودند کتک مفصلی خوردم... اگر من و خانم زهرا مصطفوی می‌دانستیم قضایا به اینجا کشیده می‌شود، به موسوی رای نمی‌دادیم.»