ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
میرزا آقاسی در نامهای درباره باب مینویسد:
جمیع گفتههای او از روی نشئه حشیش است
چهرة مرموز در درون حاكميت قاجار
منوچهرخان گرجي مشهور به معتمدالدوله را فردي با كفايت ولي بسيار قسيالقلب معرفي كردهاند كه به خاطر كفايتاش مورد علاقه فتحعلي شاه بود، تا جايي كه با شاه قاجار قمار ميكرد. او با كمك ليندسي كه يك صاحب منصب انگليسي بود، با سركوب دو شاهزاده قاجار براي بقاي حكومت شاه زحمات زيادي كشيده بود، همانند ساير حكام و مأموران دولت در مدت عمرش، ثروت هنگفتي براي خود فراهم آورد و در زمان حياتش از متمولين درجه يك ايران به شمار ميآمد.
منوچهر خان برادري هم داشت به نام ميرزا ابراهيم يا آبراهام كه مسيحي بود و در دستگاه روسها در قفقاز خدمت ميكرد.
لرد كرزن در كتاب ايران و مسئله ايران درباره معتمدالدوله مينويسد: «معتمدالدوله منوچهرخان كه از حكام خونخوار ايران بوده در سال 1840 م = 1256 هـ.ق، سيصد نفر را در نزديكي شيراز زنده زنده گچ گرفت.» از آنجا كه معتمدالدوله يكي از حاميان سيد علي محمد در اصفهان بود، در كتابهاي بابيه درباره او خيلي چيزها نوشته شده از آن جمله ميگويند كه روزي معتمدالدوله به سيد علي محمد گفت كه اگر شما به من اجازه بدهيد من ميتوانم تا دو سال با دولت ايران محاربه كنم و اين امر را به قهر و غلبه نفوذ دهم و ميخواست كه با ايل شاهسون و بختياري كه تحت اطاعتش بودند، شاه را مجبور به تسليم آيين سيد باب نمايد.
در اين كه معتمدالدوله از اوضاع متزلزل و هرج و مرجي كه به واسطه سلطنت محمد شاه عليل و هميشه بيمار و حاج ميرزا آقاسي بيكفايت در سراسر ايران ايجاد شده بود، ناراضي بود و دلش ميخواست كه از اين شرايط سوء استفاده كند، شكي نيست. همچنان كه ميتوان گفت، گرايش او به سيد علي محمد به هيچ عنوان علتي اعتقادي نداشت; چرا كه معتمدالدوله ارمني بود و اعتقادي به مسئله امامزمان نداشت كه تحت تأثير تبليغات گرايشي به مدعياش پيدا كند.
واقعيت اين بود كه معتمدالدوله چنان قدرتي نداشت كه در مقابل شاه قد علم كند. او پيش از هر چيزي نگران علماي اصفهان بود. نفوذ و قدرت علما در اصفهان به حدي بود كه در كتابهاي تاريخ از سفر محمد شاه به اصفهان به عنوان قدرتنمايي حكومت در مقابل علما ياد شده است. بنابراين وقتي سر و صداي سيد علي محمد بلند شد و جنجال و هياهوي ادعاي او به گوش منوچهر خان رسيد، وي موقعيت را براي شكستن قدرت علماي اصفهان مناسب ديد و فرستاد تا سيد علي محمد را با تجليل به اصفهان بردند. او با زيركي جلسهاي را ترتيب داد كه اميد داشت، از آن به نفع خود و حكومت استفاده كند. به زعم او اگر همان علماي دعوت شده موفق ميشدند، سيد علي محمد را در مباحثه شكست دهند، اتفاق خاصي نميافتاد; چون سيد علي محمد در واقع جواني معمولي بود كه شكست دادنش كار مهمي محسوب نميشد اما اگر او در مباحثه بر علما غلبه پيدا ميكرد، شكستي بزرگ در كار علما پيدا ميشد كه البته چنين نشد و جامعه علمي اصفهان نقشهاش را به هم زد و جلسهاي به طور رسمي تشكيل نشد، گو اين كه مشخص بود در صورت عجز و ناتواني سيد علي محمد در پاسخ دهي، باز خواجه گرجي جانب او را ميگرفت و حمايتاش ميكرد.
در منابع بابي همچنين آمده است كه منوچهرخان خواست دخترش را به ازدواج سيد علي محمد درآورد.
در اين باره بايد گفت كه همانند بسياري از نوشتههاي غلوآميز بابيان، اين مطلب به هيچ عنوان صحت ندارد. در واقعيت، منوچهر خان خواجه بود و نميتوانست دختري داشته باشد كه به سيد علي محمد بدهد; چرا كه او جزو اسرايي بوده است كه آغا محمد خان قاجار در سال 1209 هـ.ق از انگليس به ايران آورده بود و پيش از اين كه به وزارت و پيشكاري و بعد حاكمي و واليگري برسد، در دربار فتحعلي شاه قاجار منصبهاي مختلفي مانند خواجه حرمسرا، غلام و پيشخدمت خاص، خواجه باشي و ايشيك آقاسي باشي دربار را داشت. بنابراين او نميتوانست دختري داشته باشد تا بخواهد آن را به سيد علي محمد بدهد!
نتيجه اين كه منوچهرخان براي حمايت سيد علي محمد دلايل خاص خودش را داشت. او خانهاي بختياري را با پول، زور و نيرنگ، هر طور بود، رام ميكرد اما از عهده علماي اصفهان برنميآمد. ضمن اين كه علماي اين شهر بسيار مقتدر بودند و به حكومت سياسي محلي نميگذاشتند، حتي حدود شرعيه را ولو اعدام به دست خود اجرا ميكردند.چنان كه مرحوم حجةالاسلام شفتي عده زيادي از مجرمين و مستحقان اعدام را مجازات كرد.
***
تا وقتي منوچهرخان زنده بود، كسي نتوانست بر سيد علي محمد دست يابد و بعد از مرگ او بود كه ميرزا آقاسي وي را به ماكو تبعيد كرد.
تاريخ از فرستادن بدون محاكمه سيد علي محمد در ابتدا به عنوان اشتباه محض ميرزا آقاسي ياد ميكند، بد نيست كه اين نكته را هم به اشتباهات ميرزا اضافه كنيم كه اگر او را در ماكو تحت نظر گرفته و از ديدار وي با يارانش به طور جدي ممانعت ميشد، شايد حوادث بعدي كه به كشتار جمعي از مردم به دست بابيان و متقابلاً كشتار بابيان منجر شد، اتفاق نميافتاد.
مأموريت عامل انگليس در درون بابيگري
ملاقات ملاحسين بشرويهاي و به عبارتي جاسوس انگليسيها، كه پياده از خراسان به ديدن عليمحمد آمده بود و ملاقات ديگر ياران و مريدان وي، اين تفكر را در بين بابيان به وجود آورد كه بايد براي رهايي سيد علي محمد از زندان كاري كرد; حتي يكي از علتهاي مهم اجتماع بدشت را مذاكره براي رهايي وي ذكر كردهاند.
البته درباره ميرزا آقاسي هم گفته مي شود كه او هم چون صوفيمآب بود و از علماي ديني و فقها - آن هم علماي صاحب نفوذ اصفهان، دل خوشي نداشت ـ در ابتدا بدش نميآمد كه سيد علي محمد مايه وحشت براي علما باشد اما وقتي متوجه شد كه وجود وي باعث فتنه و آشوب شده است، او را به ماكو فرستاد.
در هر حال وقتي معتمدالدوله مرد، برادرزادهاش نامهاي به ميرزا آقاسي، وزير شاه نوشت و در اين زمينه كسب تكليف كرد. در همين زمان نامه عدهاي از علما و روحانيون هم به دست ميرزا آقاسي رسيد. او در پاسخ چنين نوشت:
«خدمت علماي اعلام و فضلاي ذويالعز والاحترام مصدع ميشود كه درباب شخص شيرازي كه خود را باب و نايب امام ناميده نوشته بوديد كه چون ضال مضل است بر حسب مقتضيات دين و دولت لازم است مورد سياست اعلي حضرت قدر قدرت قضا شوكت شاهنشاه اسلام پناه روحالعالمين فداه - شود تا آينده را عبرتي باشد. آن ديوانه جاهل و جاعل دعوي نيابت كرده، بلكه دعوي نبوت كرده; زيرا كه از روي كمال ناداني و سخافت رأي در مقابل با آن كه آيه شريفه «فأتوا سورة من مثله» دلالت دارد كه مقابله يك سوره اقصر محال است، كتابي از مزخرفاتي جمع كرده و قرآن ناميده [...] و بدين نمط مزخرفات و اباطيل ترتيب داده. بلي حقيقت احوال او را من بهتر ميدانم كه چون اكثر اين طايفه شيخي را مداومت بر جرس و بنك است، جميع گفتهها و كردههاي او از روي نشئه حشيش است كه آن بدكيش به اين خيالات باطل افتاده. من فكري كه براي سياست او كردهام اين است كه او را به ماكو فرستم كه در قلعه ماكو حبس باشد. اما كساني كه با [به] او گرويدهاند و متابعت كردهاند مقصرند، شما چند نفر از تابعين او را پيدا كرده و به من نشان بدهيد تا آنها را مورد تنبيه و سياست شوند. باقي ايام فضل و افاضت مستدام باد.»