و همچنان « در خدمت و خیانت روشنفکران....»
علیرضا چخماقی
این که زنده یاد جلال آل احمد، چه هیزم تری به جماعت روشنفکر نما و غرب زده فروخته است که درهر فرصت ممکن و به هر بهانهای، به مناسبت یا بیمناسبت، عقدههای آشکار و نهان خود را، بر سر او خالی میکنند، البته ممکن است برای عدهای، چندان عیان و ملموس نباشد؛ اما برای آنان که از سیر تحول زندگی فردی و اجتماعی - سیاسی آل احمد با خبرند و با کم و کیف افکار و عقاید و خصوصیات اخلاقی وی آگاهند و حداقل کتابهایی همچون «غرب زدگی»، «در خدمت و خیانت روشنفکران»، «خسی در میقات» و مانند اینها را از این نویسنده متفکر خواندهاند، خوب میدانند که ازهیزمتر نوشتههای این کتابها، چه دودی به چشم خودباختگان بیهویت و پرمدعا رفته
است... !
بله !... اتفاقا این بار، اقتضای حال و احوال زمانه آل احمد، چنان بوده (و هنوز هم هست) که بر خلاف نفی این ضرب المثل مشهور، باید گفت آن مرحوم، چنان هیزم تری به روشنفکر نمایان بیبهره از اندیشه فروخته است که هنوزهم پس از گذشت نزدیک به نیم قرن از درگذشت وی، دود آن هیزم، چشم هایشان را میسوزاند و دل هایشان را نیز .... و البته حکایت این سوزش دل و چشم، بیشتر به خاطر اشکال در گیرنده روشنفکران قلابی است و گرنه آتشی که از هیزم افکار و روشنگریهای زنده یاد آل احمد در طی این نیم قرن بر افروخته شده، گرما بخش و روشنی ده دلها و دیدگان جویندگان حقیقت و پویندگان کمال بوده است .
و اما این مختصر، برای این آمد تا در ادامه، به تازهترین کینه ورزی آقایان روشنفکر، که در قالب مقالهای تهمت آمیز و مغرضانه، در دوازدهمین شماره ماهنامه «شهر کتاب» چاپ شده است اشاره کنیم .
خلاصه و عصاره این مقاله چهار صفحهای، که اگر نقاشی تمام صفحه و تیترهای روی جلد نشریه یاد شده را هم به آن اضافه کنیم، به پنج صفحه میرسد این است که در مهرماه سال 1340، یعنی پنجاه و پنج سال پیش نمایشنامهای به اسم «گلدان» به نویسندگی و کارگردانی بهمن فرسی، روی صحنه میرود که در آبان ماه همان سال، نقدی در باره آن نمایش، به قلم جلال آل احمد در نشریهای به نام «آرش» چاپ میشود که در خلال آن نقد، آلاحمد، نویسنده و کارگردان نمایش یعنی بهمن فرسی را، به خاطر اینکه توانسته با استفاده از استعاره و کنایه و فنون نویسندگی، از پیچ و خم سانسور به سلامت عبور کند، این چنین مورد تحسین قرار داده است:
« راستش من دست مریزاد گفتم به حضرات که چنین نرم و کشدار و انعطاف پذیر از پیچ و خم سانسور و مقررات و وابستگی به فلان اداره پر مدعا گذشته بودند. شاید هم قسمت اعظم گریز حضرت فرسی به استعاره و کنایه و ادا و اطوار و قلمبه گویی و ملقلق خوانی به این علت بود ... »
درج همین چند سطر، به زعم نویسنده مقاله نشریه شهر کتاب، رهنمود و اشاراتی است از سوی آل احمد، برای ماموران ممیزی و سانسور رژیم شاهنشاهی تا در آینده، چشم و گوش خود را باز کنند تا مبادا نویسندگان در نوشته هایشان از کنایه و استعاره استفاده کنند!... و چون آل احمد، مهارت نویسنده نمایشنامه گلدان ، یعنی بهمن فرسی را در فرار از سانسور با ذکر مثال بیان و او را مورد تشویق قرار داده، پس آل احمد، به نوعی همراه و همکار سانسور چیان عصر پهلوی به حساب میآید و به تبع آن ما باید از او بدمان بیاید و انگار نه انگار که او دلیرترین و بیپرواترین نویسنده دوران اختناق است که نه تنها رژیم پهلوی، بل که اربابان آمریکایی آن نظام وابسته را هم مورد شدیدترین انتقادها قرار داده و در عین اینکه پرده از چهره کریه غرب و مدعیان دموکراسی و تمدن برداشته، خواهان پاسداری از هویت ملی، اصالتهای بومی و ارزشهای اسلامی است .
با چنین مشخصاتی از آل احمد و در زمانهای که همه هم و غم و تلاش گروهی از مدعیان روشنفکری این مرز و بوم، کرنش و به خاک افتادن در برابر غرب و بد و کهنه جلوه دادن داشتههای خودی است، حمله به وی چندان غیرطبیعی نیست و سعی در خاموش کردن چراغ اندیشه او، کمترین تعجبی ندارد و هنوز هم «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلال، کتابی است خواندنی، عبرت آموز و البته ناتمام.