ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
عاشقانههای براون به چه کسی نوشته شد؟
تشكيلات ماسوني پشت و پناه براون و تقيزاده
براون كه پس از يك سال اقامت در ايران مدتها قبل به انگلستان بازگشته و اكنون به دليل موفقيت در ماموريتش بنابر وعده قبلي بركرسي استادي زبان فارسي دانشگاه كمبريج تكيه زده بود، انباشته از اطلاعات و ارتباطات بود. او افراد زيادي را در ايران از طيف، حاكمان و وابستگان به آنها و نيز بابيان و بهخصوص ازليها كه براون در آغاز و پيش از سفر به عكا حساب ويژهاي بر روي آنها باز كرده بود، ميشناخت. با برخي از سياستمداران باب دوستي گشوده بود و وقتي انگلستان تصميم گرفت جريان مشروطهخواهي را رهبري كند، دست به كار شد.
براون كه به خوبي از مسايل مشروطه آگاهي داشت، ابتدا نامهاي به آخوند ملامحمدكاظم خراساني نوشت و شفاعت تقيزاده را كرد اما مرحوم آخوند خراساني تكفيرنامه تقيزاده را ملغي نكرد و از اين تاريخ به بعد بود كه باب مراوده و حمايت براون از تقيزاده با نامهنگاري آغاز شد.
البته حمايت براون از تقيزاده را تنها نميتوان در چهارچوب اقدامات سياسي انگلستان در رابطه با مشروطيت تعريف كرد؛ چون تقيزاده فراماسونر هم بود، رايين در اينباره توضيح ميدهد: «در سالهاي اخير يكمرتبه در شهر شهرت يافت كه فراماسونري مؤسسه سياسي است كه انگليسيها به رياست سيدحسنتقيزاده تشكيل داده و حل و فصل كليه امور معضله ايران را به دست آن سپردهاند.»
رايين در توضيح اين مطلب ادامه ميدهد:
«چند سال قبل سيدحسن تقيزاده به اتفاق عدهاي از رجال و فراماسونهاي ايراني لژ فراماسونري «مهر» را كه وابسته به گراندلژ آلمان «ژرمن لژ» بود و به فرماسونري جهاني بستگي داشت، در تهران تأسيس كرد. دامنه تشكيلات اين لژ به تدريج توسعه يافت و لژهاي ديگري به نام «ستاره سحر» و «آفتاب تابان» تشكيل گرديد.»
با توجه به اينكه براون نيز ماسون بود، حمايت او و تشكيلات ماسوني از تقيزاده و دوستانش را ميتوان اينطور نيز تفسير كرد: «اين حمايتها در قالب برادري ماسوني تا اطاعت يك جاسوس (تقيزاده) از كارفرماي خود (براون) مورد نظر واقع شده است.»
صمد سردارينيا نيز حمايت براون از تقيزاده را در چهارچوب تشكيلات فراماسونري قابل تفسير ميداند و مينويسد: «از جهاتي ميتوان او (تقيزاده) را از افراد عادي برتر دانست. مردي بود با تدبير، با هوش، موقع شناس، مؤدب، نطاق با نيروي بياني شايان توجه اما بسيار فرصتطلب، متخصص در حسابگري تا به حد يك معامله گر كهنه كار، بهعلت شخصيت مرموزي [كه داشت] نميتوان از چگونگي و هنگام ورود وي به جرگه فراماسونري به آساني پرده برداشت اما فراماسون بود و تا پايان عمر يك فراماسونر و وفادار و در حلقه فراماسونري وابسته به بريتانيا باقي ماند و با تمام هوش و درايت خود در خدمتگزاري به استعمار بريتانيا پيش رفت و به پاس خدمات خود عنوان استادمادامالعمر لژ فراماسونري را به دست آورد.
وي تمايلات ليبرالي در يك فراماسونر وابسته به بورژوازي تجاري ايران را داشت. از جهت كلي مبارزات او در مسير عمومي سياست مستعمراتي بريتانيا در ايران پيش ميرفت. براي او مسئله انقلاب ايران بهصورت پيروزي جناح انگليسي طبقه حاكمه، خاصه وابستگان لژ فراماسونري، برجناح رقيب مطرح بود. وي از بركت تلاشي كه در نقاب آزاديخواهي در اين زمينه مبذول داشت، توانست در بستر افتخارات قهرماناني راستين همچون علي مسيو و يارانش بخزد و از راه پرده كشيدن بر روي خدمات اين انقلابيون حقيقي، كاري كه از زمان نگارش «انقلاب ايران» به دست براون آغاز شد و سپس دستگاههاي تبليغاتي بزرگ در مدت نيم قرن به آن ادامه دادند، شهرت ناسزاواري را به دست آورد.» البته نه تنها حمايت براون از تقيزاده در قالب حمايتهاي ماسوني؛ بلكه همه روابط مشهور او با ايرانيان بر اساس روابط ماسوني و محفلي و تشكيلاتي بود.
لذا آن چه درباره نقش فراماسونرها در نظام سياسي ايران چه در دوران مشروطه و چه قبل از آن گفته ميشود، درباره كليه روابط براون با مشروطهخواهان و نخبگان سياسي آن دوران، در همين چارچوب قابل تعميم و تفسير است. در واقع وقتي سخن از حمايت براون از روشنفكران به ميان ميآيد، مقصود همان روشنفكراني هستند كه در چارچوب انديشههاي فراماسونري ميگنجند.
دعوتي كه لينچ از تقيزاده كرده بود، با نامه براون به تقيزاده به سرانجام رسيد و براون بيآن كه او را ديده باشد، دو بيت شعر عاشقانه برايش نوشت و از او دعوت كرد كه به لندن بيايد. تقيزاده خود در اينباره مينويسد:
«طولي نكشيد كه براون از مسافرت آمد و خيلي خوشحال شد يك روز بيشتر در لندن نميماند ولي خواست به كمبريج برود. گفت ناهار را در كلوب من برويم بخوريم، خيلي مهرباني كرد و گفت خيالتان چيست؟ من گفتم: آمدم اينجا را ببينم. اگر كاري بتوانم پيدا بكنم كه وسيله زندگي باشد اينجا ميمانم و اگر پيدا نشود، ناچار به پاريس برميگردم.
گفت: فكر كار نكنيد. اين قابل نيست. بعد گفت:
زيان ميكند مرد تفسير دانكه علم و ادب ميفروشد به نان
وليكن تو بستان كه صاحب خرد ز ارزان فروشان به رغبت خرد
گفت: شما اينجا مهمان ما باشيد، يك چند كه اينجا هستيد با هم بنشينيم وقايع تاريخ گذشته را با هم بنويسيم و هر كمكي ممكن است براي اعاده مشروطيت بكنيم. در افكار عامه اينجا تبليغ كنيم ولي آن چه گفت، من قبول نكردم. به قول معروف خيلي خشك بودم. اواخر متحير ماند چكار بكند؟ به من گفت: خيلي خوب شما در لندن يك چند روزي تأمل بكنيد، من بروم به كمبريج آنجا ببينم كاري كه براي گذراندن زندگي ممكن بشود، اگر پيدا كنم به شما بنويسم. من گفتم كه، من اگر اينجا بمانم و كمبريج بيايم يك رفيقي دارم در پاريس. گفت: بنويس او هم بيايد و يك اسكناس پنج ليرهاي به من داد كه بفرستيد براي رفيقتان كه بيايد و من به ميرزا محمدعليخان [تربيت]نوشتم [و او] آمد.
بعد او نوشت كه يك كاري براي شما در كمبريج پيدا كردهام به اينجا بياييد. وقتي ما به آنجا رفتيم، او گفت، كاري كه پيدا كردهام اين است كه در كتابخانه عمومي كمبريج (كه كتابخانه بزرگي است) كتب فارسي و عربي درست فهرست نشده است و محتاج به اشخاصي هستند كه اين زبانها را بدانند و فهرستي براي اينها درست بكنند و طريقه فهرست كردن را چنان كه ميان آنها معمول است، به ما ياد داد. ما در يك پانسيون خيلي ارزان منزل كرديم و روزها را به كتابخانه رفته در آنجا مشغول اين كار بوديم. غالباً با او يعني خود پروفسور براون محشور بودم. در اينجا اين جمله معترضه بهتر است گفته شود. چنان كه بيان شد امر معيشت ما از اين راه ميگذشت. مرحوم پروفسور قرار گذاشت كه ماهي ده ليره به ما داده بشود، در مقابل آن كاري كه ميكرديم. او به بانك سپرده بود كه ما آخر هر ماه رفته اين وجه را از بانك بگيريم.
دو سه سال بعد از آن وقتي كه من در طهران بودم، نسخهاي از خطابههاي مرحوم براون در پاريس را ديدم. فرانسويها او را براي نطق درباب مشروطيت ايران و غيره دعوت كرده بودند كه پاريس برود. او قبول كرده و رفته بود و شش خطابه در آنجا خوانده بود كه نسخهاي از آن چاپ شده بود و براي من ارسال داشته بود. در ضمن بيانات او ديدم كه از من حرفزده و گفته كه فلاني كه اينجا آمد وسيله زندگي نداشت و من هر كاري كردم كه به يك نحوي به او كمكي بكنم قبول نكرد، عاقبت مجبور شدم حيلهاي بكنم و به اسم كتابخانه [او را] مشغول بكنم و تصور كند كه پول از كتابخانه ميرسد. در صورتي كه خودش ميداده است و كتابخانه خبري از آن نداشت. او آدم دارايي بود. پدرش متمول بود. كشتيسازي و معدن زغال سنگ داشت خودش هم از پروفسوري عايدي خوب داشت.»
براون همين لطف و مهرباني را درباره ديگر دوستان ايرانياش همچون عيسي صديق، حسينعلي نواب، محمدعلي خان تربيت و ديگر مشروطهطلباني كه به لندن رفته بودند، اعمال كرد.
نامههاي براون به تقيزاده آن چه آمد و...
شنيدم صفات تو عاشق شدم/ به ديده نديده رخ فرّخت
به ياد تو برخاست صبر از دلمچهها خيزد آيا چو بينم رخت
نخستين نامه براون با شروعي اين چنين هر خوانندهاي را طوري به تعجب وا ميدارد كه از خود ميپرسد، تقيزادهاي كه بهدليل عضويت در انجمن آذربايجان و ترور و خشونت تبعيد و تكفير شده است، چه صفاتي دارد كه براون آنها را ميستايد؟
براون در ادامه از اطلاعاتي مينويسد كه از تهران برايش رسيده است؟
«از قراري كه از طهران نوشتهاند»
و از مأموريتي كه مجبور است آن را به انجام برساند.
«دلم هيچ نميخواهد بروم ولي چارهاي ندارم كه دولت مرا فرستاده است».