موانع معرفتی سبک زندگی اسلامی
شناخت و معرفت یکی از مهمترین مسایل در زندگی بشر است. مباحث فلسفی و اندیشهای بشر است که سبک زندگی او را تعیین میکند. از این رو در آموزههای وحیانی اسلام، بیش از هر چیزی بر معرفت و شناخت قطعی و عقلانی تاکید شده است، چرا که تعقل و اندیشهورزی که میوه آن شناخت و معرفت است، زندگی انسان را مشخص میسازد و خوشبختی و بدبختی فرد و جامعه را رقم میزند، زیرا انسان حقایق هستی را این گونه درک و فهم میکند و اصول خود را انتخاب و براساس آن هستیشناسی و جهانبینی، اصول زیست خود را مشخص میسازد.
علی کمالوند
براساس آموزههای اسلامی، اصول دین از اموری است که باید از روی شناخت قطعی و عقلانی و از طریق تعقل و خردورزی اثبات شود و ایمان، زمانی شکل واقعی به خود میگیرد که این اصول به شکل یقینی پذیرفته شود.با این همه برخی از موانع درونی و بیرونی، مانع از تحقق شناخت و معرفت و در نتیجه ایمان و اعتقاد به حقایق و اصول اساسی زیست میشود. نویسنده در این مطلب براساس آموزههای وحیانی قرآن، عناصر سهگانهای را به عنوان موانع درونی شناخت معرفی کرده است.
معرفت، پایه سبک زندگی بشر
هر انسان و جامعهای، سبک خاصی از زندگی را انتخاب و براساس آن زیست میکند. سبک زندگی مسیحی یا سبک زیست بودایی که برپایه تفکرات فلسفی یا آموزههای وحیانی است، هر کدام با یکدیگر در کلیات و اهداف و حتی روشهای زیستی متفاوت است. مثلا سبک زندگی سرخپوستان قاره آمریکا با سبک زیست سیاه پوستان آفریقایی تفاوت دارد.
خاستگاه متفاوت سبکهای زیست بشر را میتوان در تفکرات بشری جستوجو کرد. تفکرات بشر موجب میشود تا حقایق هستی را به گونهای بشناسند و تفسیر کنند که متفاوت با شناخت و تفسیر دیگران است و این تفاوت شناختی و تفسیری از هستی و جهان و انسان موجب میشود تا اهداف و روشها و رویههای خاصی برای رسیدن به آن اهداف در پیش گرفته شود که همین امر موجب تفاوتهای بنیادین میان سبکهای زیستی بشر میشود.
هر چند که همگان از عقل و ابزارهای شناختی یعنی حواس پنجگانه و قلب (اعراف، آیه 179) برخوردارند و فطرت الهی، ایشان را در مسیر شناخت درست و منطقی قرار میدهد، ولی به علل و عوامل بیرونی تفاوتهای شناختی و معرفتی نسبت به خود و بیرون از ذات پدید میآید که همین امر موجب میشود تا معرفت انسانها نسبت به یکدیگر متفاوت باشد.
در مباحث فلسفی به ویژه مباحث مکتب صدرایی و حکمت متعالی آن، به مباحث وجود ذهنی پرداخته شده و در آنجا اثبات میشود که چگونه انسان حقایق درونی و بیرونی را درک و فهم میکند. شناخت انسان نسبت به جهان هستی از طریق وجوداتی است که بر ذهن و قلب آدمی نقش میبندد و این وجودات بازتابی از نفسالامر و واقعیتهای خارجی و وجودی هستند. وجود ذهنی در کنار وجود خارجی ونفسالامری و نیز وجود کتبی و وجود لفظی مطرح شده است. براساس مطالعات صدرایی این وجودات ذهنی خود حقایقی هستند که حقایق خارجی را بازتاب میدهند و اینگونه نیست که تنها خیالاتی باشد که سوفسطائیان بر آن تأکید دارند.
شناخت انسان نسبت به هستی که همان وجود ذهنی است، تصویری درست و واقعی از جهان بیرونی است. هرچند که معلوم بالذات ما همین وجودات ذهنی هستند، ولی این معلوم بالعرض همان موجودات و وجودات خارجی هستند و اینگونه نیست که وجودات خارجی چیزی باشد و آنچه ما در ذهن از آنها در اختیار داریم و به عنوان وجودات ذهنی میشناسیم، چیزی دیگر باشند؛ هرچند که تفاوتهای میان وجود ذهنی و وجود خارجی را نمیتوان رد کرد، ولی این بدان معنا نیست که حقایق هستی که از طریق وجودات ذهنی در ما انعکاس یافته است، غیرقابل درک و فهم باشد.
به سخن دیگر، انسان نسبت به خود و هستی دو دسته شناخت و علم را داراست که شامل علم حضوری و علم حصولی است. علم حضوری یا علم شهودی همانند علم انسان به ذات خودش که بیواسطه و مستقیم است و غیرقابل تشکیک و تردید میباشد؛ اما علم حصولی یا علم اکتسابی به سبب آنکه به واسطه صورت میگیرد میتوان در برخی از جزئیات آن تشکیک وارد کرد؛ چرا که ممکن است واسطه، به خوبی آنچه را هست به نمایش نگذارد.
با این همه ما وجودات ذهنی را بیانگر وجودات خارجی و حقایق بیرونی میدانیم؛ زیرا همه انسانها در کلیات آنچه میبینند و درک میکنند مشترک هستند. البته در مکتب صدرایی و حکمت متعالی دلایل بسیاری برای اثبات معرفت و شناختی که از طریق وجودات ذهنی برای انسان حاصل میشود بیان شده که در اینجا به آن اشاره نمیشود.
به هرحال، معرفت انسان یا مبتنی بر علم حصولی است یا علم حضوری. البته ما راه دیگر معرفتی نیز داریم که مبتنی بر وحی است و آن را معرفت وحیانی میشناسیم که بازگشت آن به یکی از دو علم حصولی و حضوری باتوجه به شرایط دریافت کننده معرفت وحیانی خواهد بود.
معرفتهای انسانی که از طرق مختلف کسب میشود، بنیاد فلسفه زیست فرد و جامعه را تعیین میکند؛ زیرا اگر معرفت شخص، محدود به دایره محسوسات شود و منکر معقولات گردد یا این که تنها جهان مادی را حقیقت دانسته و منکر متافیزیک و جهان غیرمادی شود، در این صورت سبک زیست این دو متفاوت خواهد بود؛ زیرا فلسفهای که براساس این شناخت شکل میگیرد تنها در دایره فلسفه نظری باقی نمیماند و تنها عقل نظری او را متأثر نمیسازد، بلکه عقل عملی او را نیز دگرگون کرده و فلسفه زیست او را تعیین میکند و احکام عقل عملی او نیز متفاوت از یکدیگر خواهد بود.
مثلا کسی که حقایق را تنها در دایره محسوسات و دنیای مادی محدود میکند، چیزی به نام عوالم دیگر غیرمادی را نمیپذیرد و منکر مثلا خدا و قیامت خواهد شد و میکوشد تا خوشبختی و سعادت را در زندگی در همین دایره عالم دنیا و مادیات تعریف کرده و برای کسب مادیات و لذت بیشتر مادی تلاش کند. بر همین اساس حتی مفاهیمی چون عدالت، آزادی، حقوق بشر، صداقت و دیگر فضایل اخلاقی تنها در مدار لذت، ساماندهی میشود و عقل عملی احکامی را صادر میکند که این موارد برای او یا بخشی از جامعه مرتبط با او تامین شود. این گونه است که دایره آزادی در لذتجویی، چنان وسیع میشود که هیچ چیزی را مانع نمییابد و میکوشد به گونهای از آزادی خود بهره گیرد که بیشترین لذت را به همراه داشته باشد. پس اگر گاه آزادی خود را محدود به اموری میکند و میگوید آزادی من تا جایی است که مانع آزادی دیگری نباشد، به این معناست که اگر این محدودیت را نپذیرد میتواند آزادی لذتجویی خودش مخدوش شود و اگر شرایط به گونهای رقم بخورد که آزادی او مخدوش نشود مانند زمانی که قدرت مطلق باشد دیگر هرگز آزادی لذتجویی خود را محدود به همان چیز نمیکند بلکه آزادی مطلق را برای خود اثبات کرده و بدان سمت میرود، چرا که مانع قانونی وعقلانی و عرفی در برابر خود نمییابد تا بخواهد آزادی لذتجویی خود را محدود به چیزی سازد.
اما اگر کسی نسبت به هستی، معرفتی دیگر پیدا کند و به این حقیقت برسد که افزون بر محسوسات و مادیات، حقوق دیگری وجود دارد که غیرمحسوس و غیرمادی است و در پس این هستی شناختی، به خداشناسی و رستاخیز و حساب و کتاب قیامت برسد و حکمت الهی را در پاداش و مجازات ببیند و برای جهان، هدفی غیر از لذتجویی مادی بشناسد، در این صورت خوشبختی از نظر او تغییر خواهد کرد و مفهوم تازهای به خود میگیرد. از نظر او خوشبختی تنها در دنیا و لذات مادی نخواهد بود بلکه در آخرتی است که لذات معنوی در آن بر لذات مادی میچربد و آخرتی را معتقد میشود که بهتر و باقی است. به نظر این شخص بدبخت کسی است که به دنیا و لذات مادیاش بسنده کرده و آخرت خویش را تباه ساخته است. (سوره اعلی)
چنین شخصی در سبک زندگیاش نیز تغییرات محسوس رخ میدهد، چرا که هدف زندگی او تغییر کرده و روش خاصی را در پیش میگیرد که آخرت و خوشبختی ابدی او تضمین شود. اینجاست که مفهوم آزادی در نظر او تنها آزادی در محدوده لذتجویی نیست، بلکه آزادی را در حد و مرزی میبیند که به خوشبختی ابدی او ضربه و لطمهای وارد نسازد. پس گاه آزادی خود را چنان محدود میکند که از بسیاری از لذتهای مادی دنیوی چشمپوشی کرده و به جای این که خود را ارضا کند، در اندیشه عدالتخواهی غرق میشود تا بتواند سبکی از زندگی را در پیش گیرد که در آخرت پاسخگوی رفتار خود نسبت به خود و دیگری باشد.
براساس این دو معرفت مختلف و سبکهای زندگی مبتنی بر آن، برای یکی آزادی مطلق در لذتجویی اصالت مییابد و برای آن دیگری عدالتمطلق در همه حال اصالت دارد. (حدید، آیه 25) این گونه است که آزادی لذتجوی مادیگرا، عدالت را تباه میسازد، ولی عدالتخواهی مومن به آخرت، آزادی را محدود به عدم ظلم به خود و دیگری میکند.
بنابراین، دانسته شد که چگونه معرفت میتواند سبکهای زندگی بشر را تغییر داده و مفاهیم کلیدی زندگی و ارزشها و ضدارزشها را جابه جا کند و روشهای مدیریت خود و جامعه راتحت تاثیر قرار داده و دگرگون کند. از همین رو معرفت و شناخت به عنوان تاثیرگذارترین اصل در مساله زیست بشر و چگونگی انتخاب سبک زندگی معرفی شده است.
موانع سه گانه شناخت حقایق هستی
چنانکه گذشت، شناخت، بنیاد زندگی بشر را تشکیل میدهد و هر انسانی براساس شناخت خود فلسفهای دارد که براساس آن فلسفه سبک زندگی خود را انتخاب میکند.
خداوند در آیات قرآن به این مسئله پرداخته که هر انسانی دارای فطرتی است که آن فطرت، او را به سوی شناخت حقایق سوق میدهد. (روم، آیه 30) اما این فطرت تحت تأثیر عوامل درونی و بیرونی چون وراثت، تعلیم و تربیت، محیطزیست و مانند آن دستخوش تغییر میگردد و سلامت خود را از دست داده و یا دفن و سرکوب میشود و امکان بهرهگیری از آن برای شخص دیگر نیست. (سوره شمس و آیات دیگر)
انسانها در زندگی خویش بهگونهای عمل میکنند که ابزارهای شناختی بویژه قلب، دیگر نمیتواند بدرستی آینهای صاف باشد تا حقایق هستی را بازتاب دهد و موجب درک و فهم درست از هستی برای انسان شود. گاه براساس برخی از رفتارهای درونی و بیرونی، انسانها قلب خویش را میپوشانند و پردهای بر آن میافکنند (بقره، آیه8) و گاه دیگر بر آن زنگار میگیرند (مطففین، آیه14) و گاه بر آن مهر میزنند. (بقره، آیه7؛ انعام، آیه46)
از مهمترین عواملی که موجب میشود تا واسطه ادراکی و ابزارهای شناختی، از کار بیفتد، گناهان است که در آیات قرآنی به آن اشاره کرده است. از اینرو خداوند از گناهان و پیروی از هواهای نفسانی به عنوان موانع شناختی و ایمانی پرهیز داده است. (جاثیه، آیه 23 و آیات دیگر)
در این میان سه مانع عمده در قلب انسان پدید میآید که قدرت شناخت و معرفت حقایق را از انسان میگیرد. این موانع عبارتند از تکبر و عجب و لجاجت که در ادامه به آنها براساس آیات و روایات پرداخته میشود.
1. تکبر، نخستین مانع معرفت شناختی: تکبر از ماده «کبر» گرفته شده و آن حالتی است که انسان براثر خودپسندی، خویش را برتر از دیگران ببیند. (مفردات الفاظ قرآنکریم، راغب اصفهانی، ص697، «کبر».) امام صادق(ع) در تعریف کبر میفرماید: الکبر ان تغمص الناس و تسفه الحق؛ تکبر، این است که مردم را تحقیر کنی و حق را خوار شماری (کافی، ج2، ص310، ح8).
خداوند به صراحت در آیه 35 سوره غافر از ممهور شدن قلب به سبب تکبر سخن به میان میآورد و آن را عامل مهم در عدم پذیرش حقایق از جمله حقایق قرآنی برمیشمارد. (ص، آیات 1 و 2)، امری که انسان را از درک و فهم معارف قرآنی (اعراف، آیه146) و از نصیحتپذیری محروم میسازد. (بقره، آیه 206) امام کاظم(ع) در اینباره میفرماید: زراعت در زمین هموار میروید، نه بر سنگ سخت و چنین است که حکمت، در دلهای متواضع جای میگیرد نه در دلهای متکبر. خداوند متعال، تواضع را وسیله عقل و تکبر را وسیله جهل قرار داده است. (تحفالعقول، ص 396)
همین تکبر بود که ابلیس را از پذیرش خلافت انسان بازداشت و به کفر کشاند. (بقره، آیه 34) امام علی(ع) میفرماید که کبر یکی از موجبات اصلی گناه در انسان است. ایشان میفرماید: الحرص و الکبر و الحسد دواع الی التفحم فی الذنوب؛ حرص و تکبر و حسادت، انگیزههای فرو رفتن در گناهانند. (نهجالبلاغه، حکمت 371)
2. عجب، مانع دیگر معرفت حقایق: عجب نیز نوعی خودپسندی است؛ کسی که دارای عجب است چنان به خود مغرور است که برتری خودش برای او شگفتآور است. خود را شخصی اعجابآور و نخبهای بزرگ میداند و در کبر و غرور به جایی رسیده که از خودش ممنون است، از این رو فخرفروشی و تفاخر میکند و به کسی محل نمیگذارد و سخن دیگری را گوش نمیدهد و به فکر و اندیشه کسی پشیزی ارزش قایل نیست. از نظر اسلام گناهی بزرگتر از عجب نیست. امام صادق(ع) میفرماید: انالله علم ان الذنب خیر للمومن من العجب و لولا ذلک ما ابتلی مومن بذنب ابدا؛ خداوند میدانست که برای شخص مومن گناه از عجب بهتر است و اگر اینطور نبود، شخص مومن هیچ وقت آلوده به گناه نمیشد. (کافی، ج2، ص 313)
تاثیر عجب در زندگی بشر چنان است که حتی حضرت امیرمومنان علی(ع) خطاکار اندوهگین را بهتر از معجب میداند و میفرماید: سیئه تسوئک خیر من حسنه تعجبک؛ خطایی که باعث ناراحتی تو شود، نزد خداوند از کار نیکی که باعث عجب تو شود بهتر است. (نهجالبلاغه، حکمت 460)
امام صادق(ع) میفرماید که عجب مهمترین آفت دینداری است (جهاد النفس، ح 545) چرا که عجب اجازه نمیهد که شخص سخن خدا و پیامبر(ص) را بشنود و بپذیرد. براساس آیات قرآنی عجب همانند کبر موجب میشود که انسان حقایق را نپذیرد و در اندیشه آخرت نباشد و در اندیشه لذتجویی باشد و آزادی لذتجویی را بر عدالت و احسان و دیگر اعمال و فضایل اخلاقی نیک و خوب ترجیح دهد. (غافر، آیه 83؛ محمد، آیه 14؛ قصص، آیات 76 و 77)
3- لجاجت، مانع دیگر حوزه معرفتشناسی: لجاجت در زبان عربی، به معنای پافشاری در انجام کاری که مخالف میل طرف مقابل باشد، آمده است. (مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ش، ج 10، ص 167) این واژه در فرهنگ قرآن به معنای پافشاری و اصرار ورزیدن بر انجام کاری است که از آن نهی شده است و شخص از روی عناد و دشمنی میکوشد تا آن را انجام دهد. (راغب اصفهانی، مفردات ص 736)
به هر حال، لجاجت که ریشه آن لج میباشد، به معنای پافشاری و سرسختی و اصرار بر امری و یا کاری و یا خواستهای بدون در نظر گرفتن خوب یا بد آن یا بدون در نظر گرفتن سود یا زیان آن است. چنین شخصی به سخن و یا نصیحت و یا راهنمایی هیچکس توجه نمیکند و اگر با او بحث هم بشود و با ادله تلاش شود تا بر عقل و منطق باشد، بر لجاجتش میافزاید و بدتر میشود. دراین حالت استوارترین و بهترین دلیل و استدلال هم در شخص لجوج تاثیری ندارد.
انسان لجوج، انسان جاهلی نیست، بلکه با آگاهی و دانایی کامل، مخالفت میورزد، زیرا پذیرش سخن دیگری برای او سخت است و تکبر و عناد و مانند آن اجازه نمیدهد زیربار سخن و یا کار حقی برود که حتی به حقانیت و درستی آن رسیده است.
در قرآن کریم هرچند کلمه لجاجت با صراحت نیامده، ولی عبارات و کلماتی وجود دارد که همین معنای اصرار و لجاجت را میدهد و از مشتقات معانی لجاجت هستند مانند کلمه «اصروا» در سوره نوح آیه 7: «وانی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی اذانهم و استغشوا ثیابهم» و «اصروا» و استکبر وا استکبارا ترجمه آیه: و من هر زمان آنها را دعوت کردم تا تو آنها را بیامرزی، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند.
امیرمؤمنان امام علی(ع) درباره لجباز میفرماید: من لج و تمادی فهو الراکس الذی ران الله علی قلبه و صارت دائره السوء علی رأسه؛ هرکس لجاجت کند و بر آن پافشاری نماید، او همان بخت برگشتهای است که خداوند بر دلش پرده ]غفلت[ زده و پیشامدهای ناگوار بر فراز سرش قرار گرفته است. (نهجالبلاغه، نامه 58)
لجاجت مانع جدی در معرفتشناسی و درک و فهم حقایق است. از نظر قرآن روحیه لجاجت و لجبازی موجب میشود تا قلب انسان مهر شود و در برابر مطالب معقول مقاومت کند و حتی معجزات و آیات روشن و بینات را نپذیرد. (اعراف، آیه 101؛ یونس، آیات 73 و 74) از این رو لجاجت و لجبازی از مهمترین موانع رشد و تزکیه انسانی بهشمار می رود، زیرا انسان را به گونهای میسازد که در برابر سخن حق سر فرود نیاورد و با آنکه گاه حتی حق را میشناسد و بر درستی آن آگاه است، ولی آن را انکار میکند و نمیپذیرد. (نمل، آیات 13 و 14)
انسان لجباز درعین آگاهی و دانایی، به مقابله حق و حقیقت میرود. کافران لجباز درعین آگاهی از حقانیت پیامبر(ص) و مشاهده معجزات و برهانهای قاطع، نهتنها پیامبری آن حضرت را نمیپذیرفتند بلکه به مقابله آن حضرت(ص) و حقیقت میپرداختند. (انعام، آیات33تا35) این خصلت عمومی همه کافران در طول تاریخ بشریت و هدایتهای آسمانی بوده است. همه پیامبران با کفار لجبازی مواجه بودند که در برابر برهانهای روشن و بینات پیامبران(ع) نمیتوانستند دلیلی را ارائه دهند و آن را باطل جلوه دهند، بلکه حتی به حقانیت آن رسیده بودند، با این همه به مخالفت و مبارزه با حقیقت و رسالت پیامبران میپرداختند. (ابراهیم، آیات9تا13)
از آیات41 تا 44 سوره فصلت این معنا به دست میآید که خصلت لجاجت در شخص اجازه نمیدهد تا حتی به مشاهدات خویش ایمان بیاورد. به این معنا که علم شهودی و قطعی و یقینی در این افراد هیچ تأثیری به جا نمیگذارد و بلکه در صورت اصرار بر حق و افزایش ادله و برهان، بر لجاجت آنها افزوده میشود و نسبت به حق و حقانیت، عناد و دشمنی بیشتر پیدا کرده و موضعگیری آنان نسبت به حقیقت تشدید میشود.
انسان لجباز تنها به انکار ادله عقلانی بسنده نمیکند؛ بلکه لجاجت موجب میشود تا حتی به تکذیب محسوسات نیز بپردازد. خداوند در اینباره چندین مورد را مثال میزند. از جمله در آیات 30 تا 44 سوره طور به داستان کافرانی اشاره میکند که با مشاهده عذابهای الهی بر بالای سر خویش به انکار آن اقدام کرده و آن را قطعهای از ابر میشمارند. در آیات 1 تا 6 سوره قمر نیزبه داستان رویگردانی کافران از پذیرش رسالت پیامبر(ص) اشاره میکند. در این آیات خداوند روشن میسازد که لجاجت، آدمی را تا کجا به ورطه سقوط میکشاند و سبب میشود تا لجباز به انکار محسوسات بپردازد. کافران مکه از پیامبر(ص) خواستار معجزه میشوند. آن حضرت(ص) برایشان سنگ را به سخن میآورد تا بر رسالت حضرت شهادت دهد و یا با درختی نیز اینگونه میکند و حتی گیاهی را به دو نیم کرده و قسمتی از آن را به حرکت درمیآورد. اینان میگویند که این سحر است و آن رابه عنوان دلیل و شاهدی بر معجزه و رسالت نمیپذیریم؛ ولی از آنجایی که سحر در زمین تأثیر میگذارد و در آسمان تأثیری ندارد، پس باید ماه را که آسمانی است دو نیمه کنید. اینگونه است که شقالقمر اتفاق میافتد و ماه به دو نیم تقسیم میشود. با این همه کافران لجباز مکه، به انکار این معجزه محسوس رو میآورند.