ناگفتهها و متن و حاشیه تاریخ انقلاب -1
ضربان زمان
بهمن درّی
در حالی که آب و آیینه به دست، به استقبال سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی میرویم و عطر و رایحه دلانگیز شهد شهادت مردان مرد بر در و دیوار ایران اسلامی پاشیده میشود، ضرورت بازخوانی ناگفتهها و متن و حاشیه رخدادهای روزهای بیداری و جوانه زدن مشتهای گره کرده و تبلور آرمانهای امام راحل از زاویه پنهان روزنهها و نگاه شفاف دردانهها، بیش از هر زمان دیگر احساس میشود و اینک هر روز در این ستون با یک یا چند خاطره، دل و دیده را از منظری نوین و کمتر بازگو شده به مهمترین واقعه تاریخ معاصر میسپاریم.
* * *
* روحالله از طرف آیتالله
«ماشینی که میخواست وارد دربار شود رنگش باید مشکی میبود و حتما یک سرنشین میداشت. او باید دم در ورودی از ماشین پیاده میشد و کلاهش را برمیداشت، لباس ملاقات میپوشید و وقتی وارد اتاق میشد میایستاد تا اجازه نشستن بیابد. حتی وضع طوری بود که چند ساعت قبل به فرد آداب ملاقات را یاد میدادند.
حضرت امام سوار ماشین سفید رنگی شد و به در کاخ که رسید، گفت: «روحالله از طرف آیتاللهالعظمی بروجردی!» نگهبان گفت: «باید از ماشین پیاده شوید.» امام گفت: «پس برمیگردم.» نگهبان هم به اجبار در را باز کرد و ماشین تا دم در کاخ رفت. با همان وضعیت و بدون تغییر لباس داخل شدند و روی صندلی شاه نشستند. شاه که وارد شد، صندلی نبود و مجبور شد بایستد تا صندلی بیاورند. به شاه گفت: «آیتالله بروجردی فرمودند که قاتلین بهائیان ابرقو باید آزاد شوند.» شاه گفت: «شاه مشروطه چنین کاری از دستش برنمیآید.» دوباره پیام آیتالله را تکرار کرده، بلند میشوند و میروند.
هیبت امام، شاه را گرفته بود و همان روز فرمان آزادی قاتلان بهائیان صادر شد.» (خاطرات حجتالاسلام مسعود خمینی/ جواد امامی/ تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381/ ص228)