kayhan.ir

کد خبر: ۵۳۱۸۶
تاریخ انتشار : ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۲
گفت و گو با نویسنده کتاب « فرنگیس»، مهناز فتاحی

چون سربازی از مافوقم اطاعت کردم

لیلا کریمی

 «سرباز پاپتی، توی آب چشمه ایستاده بود. همین که خواست به طرفم برگردد، تبر را بالابردم و با تمام قوت پایین آوردم. مثل وقت‌هایی که با تبر چیلی می‌شکستم، سرش دامبی کرد و با صورت افتاد توی چشمه.
با تعجب و خشم نگاهش کردم. توی یک چشم بر هم زدن، آب چشمه قرمز شد. سریع به سرباز دیگر نگاه کردم. وحشت کرده بود. به طرفم آمد. من هم ترسیده بودم. به اطرافم نگاه کردم. تبرم توی فرق سرباز عراقی جا مانده بود. پدرم هیچ حرکتی نمی‌کرد. خشک شده بود ؛ مثل یک مجسمه.  چشمم به سنگ کنار چشمه افتاد. تصمیم خودم را گرفتم. نباید اسیر می‌شدم. اگر به دستشان می‌افتادم ،کارم تمام بود. یک لحظه یاد حرف‌های پدرم افتادم: «تو هاو پشتمی » ......   
این سطرها جریان شجاعت  فرنگیس، زنی گیلان غربی از مردم روستای آوزین است که مهناز فتاحی -خاطره نگار- آن را به زیبایی نگاشته است. مهناز فتاحی  از نویسندگان کودک و نوجوان است که بیشتر آثار او در زمینه دفاع مقدس و کودک و نوجوان است. او را بیشتر با کتاب‌های «طعم تلخ خرما»، «دلم یک دوست می‌خواهد»/ کانون پرورش فکری/1391 «،قلب کوچک سپهر/ کانون پرورش فکری1391» می‌شناسند. فتاحی، جایزه معتبر «پروین اعتصامی» را در سال 1390 برای اثر طعم تلخ خرما به دست آورد. با وی درباره کتاب جدیدش «فرنگیس» گفت و گو کرده‌ایم.
***

 با توجه به آثار کودک و نوجوان شما در زمینه شعر و داستان و... چه شد وارد خاطره‌نویسی دفاع مقدس برای گروه سنی بزرگسال شدید ؟
کارهای اولیه من کار کودک و نوجوان است اما با موضوع دفاع مقدس. کتاب «طعم تلخ خرما» اولین کتابی است که چاپ کردم و برگرفته از خاطرات خودم از زمان جنگ است. شروع نوشتن‌ام بدین گونه است که من در مقطع پنجم دبستان در قصر شیرین درس می‌خوانم و پدرم نظامی است و ما با اولین صدای خمپاره‌ها و خمسه خمسه‌ها متوجه می‌شویم که جنگی شروع شده است. شروع نوشتن من با تاثرات از شروع جنگ اتفاق افتاد و بعد از آن این خاطرات را جمع آوری کردم و با موضوع دفاع مقدس برای کودکان نگاشتم .این گونه نیست که من قبلا با ژانر دفاع مقدس آشنا نبودم. حتی اولین کارهایی که در سن 12 سالگی برای کیهان بچه‌ها فرستادم واگویه‌ها و درددل‌هایم از جنگ بود.آن زمان مرحوم فردی و حسین فتاحی که از اساتید من بودند مرا به نوشتن تشویق کردند و از دوران نوجوانی به بعد کارهای من در کیهان بچه‌ها چاپ شد. بحث و پرداختن به دفاع مقدس همیشه از دغدغه‌های من بوده است و از زمانی که به خاطر دارم برای کیهان بچه‌ها و مجله رشد در این زمینه قلم زده‌ام.
در مقدمه کتاب، شما درباره مراحل نوشتن کتاب سخن گفتید اما برای آشنایی بیشتر مخاطب کمی بیشتر توضیح دهید ؟
تندیسی از خانم فرنگیس در پارک شیرین کرمانشاه نصب است. این تندیس در قلب شهر است و من خیلی وقت‌ها از کنار آن رد می‌شدم و همه می‌دانستند که یک خانمی در گیلان غرب در یکی از روستا‌ها یک سرباز عراقی را کشته و دیگری را اسیر کرده است. من همیشه به عنوان یک نویسنده به اطرافم توجه زیادی دارم و برایم مهم بود که این تندیس چه حکایتی درونش نهفته است و آرزو داشتم این خانم را از نزدیک ببینم. ولی درگیر کارهای دیگر بودم اما در گوشه ذهنم بود.
با خودم قرار گذاشتم در اولین فرصت او را ببینم. به جاهای مختلف مراجعه کردم و آدرس ایشان را به دست آوردم و شنیده بودم این خانم مایل نیست در زمینه خاطراتش  (فقط در حد یک تعریف کوچک از آن حادثه) صحبت کند.
چگونه  فرنگیس راضی شد همه خاطرات خود را بازگو کند ؟
از طریق یکی از دوستان گیلان‌غربی منزل ایشان را پیدا و به دیدارش رفتم. بار اول او موافقت نکرد و عنوان کرد من ماجرا را برات می‌گویم ولی بیشتر از آن نمی‌خواست، صحبت کند. تا حدی ماجرا را برایش باز کردم و گفتم خودم بچه جنگ و در همین منطقه زندگی می‌کنم و پدرم در این منطقه جنگیده است. در واقع خیلی واضح و روشن به فرنگیس توضیح دادم اگر خاطراتش را بگوید به عنوان یک اسوه زن اسلامی و ایرانی می‌تواند در نگاه خانم‌های دیگر موثر باشد.
به فرنگیس گفتم کار شما مهم بوده  و در تاریخ جنگ ثبت شده است و.... بالاخره رضایت به گفت‌و گو داد و به او اطمینان دادم که کتابش چاپ و به دستش می‌رسد. من متوجه سختی‌های کار بودم و با یک کار معمولی روبرو نبودم. واقعا مسافت دور بود و هفت ساعت رفت و برگشت بود تا بتوانم یکی دو ساعت مصاحبه داشته باشم. شما باید جاده‌های مرزی و جاده خاکی را طی می‌کردی تا به روستای فرنگیس برسی.
و از طرفی من خودم کارمند هستم و باید از اداره مرخصی می‌گرفتم و دنبال کار می‌رفتم. زمانی که خدمت فرنگیس می‌رسیدم متوجه شدم او در سخن گفتم محدود است.  مثلا می‌خواستند اسم یک خانم را بیاورند که زخمی شده و دستش از بدنش جدا شده و... فرنگیس می‌گفت این موضوع را ننویسید ممکن خانواده‌شان موافق نباشند. خیلی از موضوعات را نمی‌گفت که شاید راضی نباشند! خلاصه اینکه ایشان در زمینه نوشتاری کتاب توجیه نبود و اینکه ما از آن چه چیزی می‌خواستیم. می‌خواستیم او با جزئیات همه چیز را بگوید و این برای زنی که درد و رنج کشیده جنگ است، سخت بود.
قلم شما بسیار شیوا و ناظر بر رویدادها بود. شما عنوان کردید که فرنگیس در سخن گفتن سخت بود چگونه توانستید همه اتفاقات را به زیبایی مکتوب کنید ؟
در وهله اول، وقتی از او درباره ماجرای آن زمان پرسیدم، گفت: یکی از سربازان عراقی را کشتم و یکی را اسیر کردم.  زمانی که توضیح بیشتری خواستم، فرنگیس در پنج دقیقه تمامش کرد ! شما باید آن‌قدر صبور باشی تا بتوانی از کسی که مایل به بیان خاطراتش نیست و کم‌گو و خلاصه‌گو است، خاطراتش را مکتوب کنی.
فرنگیس را چگونه زنی دیدید؟
بیان جزئیات کار برایش مهم نبود و خیلی از صحبت‌ها را بد می‌دانست. ماجرای ازدواجش و عراق بردنش و برگردانده شدنش توسط گرگین خان را به من اصلا نگفته بود ! و زمانی که از مادرش درباره کودکی فرنگیس پرسیدم، مادرش گفت: هنگامی که به فرنگیس گفتم چرا ماجرای ازدواجش و بردن او به خانقین عراق را نگفته(!) به من گفت: آخرش مادرم کار خودش را کرد .(دقیقا جمله‌ای بود که فرنگیس به من گفت).
بالاخره با این طرز فکر چگونه کنار آمدید ؟
من یاد گرفتم در این موارد صبور باشم و مطمئن بودم نتیجه می‌دهد. هدفم برایم مقدس بود. من در این مسیر حرف‌های زیادی شنیدم و خیلی رنج‌ها و حرف‌های دلسردکننده‌ای از افراد مختلف شنیدم. مثل اینکه: حالا حوصله داری دنبال این کار می‌روی ! ما از این زن‌ها زیاد داشتیم، چرا فرنگیس ! و...
در مقدمه کتاب عنوان کردید که بعد از اینکه رهبر معظم انقلاب تاکید کردند بر ثبت خاطره این خانم، انگیزه بیشتری پیدا کردید؟
بله، انگیزه  مقدسی بود اما  حرف‌های دلسرد‌کننده و سخت پیش رفتن کار نوشتن مرا اذیت می‌کرد. مثلا من چهار ساعت مصاحبه می‌کردم اما به اندازه یک پاراگراف نمی‌شد، نوشت. مهر ماه سال 90 که من در سختی کار بودم، شنیدم از رادیو که افراد بسیاری اعلام آمادگی برای نوشتن کتاب کردند و... حقیقتا یک بغضی ته گلویم بود که چرا یک نفر نمی‌گوید یک خانمی این کار را شروع کرده است. مثلا مسئولین و کسانی که در جریان امر نوشتن من بودند ! زمانی که رهبر معظم انقلاب عنوان کردند این بانوی بزرگ باید خاطراتش نوشته شود، من از این سخن نیرو و تاثیر لازم را گرفتم و با خودم عهد کردم این کار را به سرانجام برسانم. چون آقا عنوان کردند این کار انجام شود خودم را سربازی  می‌دیدم که باید دستور مافوقش  را اطاعت کند. هر چقدر کار پیش می‌رفت به فرنگیس نزدیک‌تر می‌شدم. فهمیدم از طرف اشخاص مختلف آزار دیده و زیاد با او مصاحبه کردند و فیلم گرفته‌اند و...
فرنگیس زمانی که مقاومت و ایستادگی مرا در این کار دید، به من گفت خانم فتاحی از این به بعد با تو فقط حرف می‌زنم چون مطمئنم تو می‌توانی این کار را انجام دهی. تا این اواخر که ما کاملا جدا از یک نویسنده و راوی، با هم دوست شدیم. دو خانمی که درد هم را می‌شناسند. فرنگیس مرا مهمان لحظه‌هایی از زندگی اش کرده بود که تا آن موقع با هیچ کس در موردش حرف نزده بود. آرام آرام از جزئیات بیشتر زندگی‌اش برایم گفت و برای او توضیح می‌دادم این خاطره‌ها شاید در نگاه تو مهم نباشد ولی موثر در روند کتاب هستند.
همه ماجراهای کتاب براساس مستندات است؟
فرنگیس همه اسامی را به خوبی یادش بود. او در عین حال که سواد زیادی ندارد اما باهوش بود. ماجرا‌ها به خوبی یادش بود. من برای اینکه کتاب کاملا مستند و واقعی باشد برای اطمینان بیشتر، زمانی که درباره یک خاطره سخن می‌گفت ؛ من دوباره 9 ماه دیگر هم از همان خاطره می‌پرسیدم عینا مثل یک فیلم آن خاطره را تعریف می‌کرد. همچنین برای اینکه کار مستند و واقعی باشد، فقط به گفته‌های فرنگیس اکتفا نمی‌کردم بلکه به سراغ افرادی که درگیر در آن اتفاق بودند می‌رفتم و از قول آنها هم جریان را می‌شنیدم. به عنوان مثال ؛ زمانی که آقای نوربخش در عملیات مرصاد از دل منافقان فرنگیس و سهیلا (دخترش) را نجات داده بود، به سراغ آقای نوربخش رفتم و ماجرا را عینا چون فرنگیس تعریف کرد.  
شما علاوه بر اینکه از روایت‌های فرنگیس در خاطره‌نویسی بهره بردید از  روایت‌های دیگران هم که درگیر همان موضوع بودند استفاده کردید‌؟
 بله، به نوعی افرادی که درگیر لحظات جنگ بودند و فرنگیس را می‌شناختند. من پیش دایی‌اش رفتم که او هم  چون فرنگیس اسیر گرفته بود. پیش اقوام فرنگیس تک به تک، مردمی که در آن روستا زندگی می‌کردند، مردم گیلان غرب ،مردمی که فرنگیس را می‌شناختند.
نگاه مردم گیلان غرب به جنگ چگونه بود؟
مردم گیلان غرب و به خصوص گور سفید و آوزین خیلی زخم خورده و درد کشیده‌اند و هنوز هم درگیر جنگ هستند و هنوز هم مین در آن روستا است و هنوز در تن مردم آن روستا ترکش است.  حقیقتا افراد این روستا ناراحت هستند و می‌گویند به درد‌های ما رسیدگی نشده است. می‌گویند زمانی فکر دفاع کردن از شهر و کشورمان بودیم. اگر هم زخمی می‌شدیم پرونده تشکیل نمی‌دادیم و دوباره به جنگ می‌رفتیم. آنها انتظار رسیدگی به پرونده‌هایشان را دارند خصوصا روستای آوزین و گورسفید که هر دو خط مقدم جنگ بوده است. مردم روستایی که 80 نفر شهید بدهد، شما نگاه کنید در آن روستا چه خبر بوده ؟ اهالی این روستا انتظار مساعدت و کمک دارند. وقتی خاطرات آن دوران را از مردم روستا می‌پرسیدیم بعضی‌ها می‌گفتند چرا فقط خاطرات فرنگیس، پس ما چی؟ مگر ما نجنگیدیم و رشادت نکردیم ! من  به مردم روستا توضیح می‌دادم من در کتاب اسم همه شما و زخمی‌ها و شهیدان جنگ را می‌آورم و اسم منطقه و مردم شما را می‌آورم ! این کتاب فقط درباره فرنگیس نیست. آنها می‌خواستند کسی بیاید روایت آنها را هم بنویسد و زمانی که پای درددلشان می‌نشستی، می‌دیدی آنها کم از فرنگیس ندارند. مردانی که یک روز به خانه آمدند و ۹ ماه در جنگ بودند؛ غیرتی که مردان کرد داشتند باعث شد از پا ننشینند .
کشش داستانی کتاب بسیار عالی است، آیا در کتاب دخل و تصرف داشتید و شاخ و برگ به آن اضافه کردید؟
کتاب کاملا مستند و خاطرات فرنگیس است و من از تخیل خودم مطلقا در بیان خاطرات فرنگیس استفاده نکردم.  اما ادبیات کتاب بخشی فرنگیس و بخشی من هستم. من باید از ادبیات درست و ادبیاتی که این کتاب را جذاب کند، استفاده می‌کردم. از جملات و کلماتی که بر غنای کار بیفزاید. من از المان‌های قوی ادبی استفاده کردم تا خواننده را به خواندن کتاب جذب کنم. خصوصیات کار من این گونه است که نمای تصویری و روشنی در جلوی روی خواننده می‌گذارد. کتاب «طعم تلخ خرما» و کتاب «قلب کوچک سپهر» که ماجراهای فرزندم است.  در کتاب قلب کوچک سپهر هم خاطرات مرا می‌خوانید اما ادبیات و واژه‌ها آن‌قدر شما را درگیر می‌کند که محال است، کتاب را زمین بگذارید. سعی من بر این است که بیانم در کتاب ساده و قابل فهم باشد و از جملات فاخر و سخت که مخاطب را خسته می‌کند، دوری می‌کنم.
فکر می‌کنید مخاطب با اثر فرنگیس چقدر ارتباط برقرار کند ؟
من فکر می‌کنم مهم است که مخاطب کتاب را در دست بگیرد و صفحات اولیه را بخواند و مطمئنم کتاب را دوست خواهد داشت خصوصا نسل جوان. به دختر و پسر‌های جوان توصیه می‌کنم  با توجه به اینکه فاصله شان با جنگ زیاد است ؛ به عنوان کسی که مربی بچه‌ها هستم و دوستشان دارم و می‌گویم؛ این کتاب را ورق بزنند و اگر شروع کنند تا پایان کتاب را می‌خوانند.
در سال‌های اخیر  کتاب‌های خاطره نویسی دفاع مقدس رشد بسیار خوبی داشته است، به نظر شما این کتاب‌ها و این روند چه فرصتی به مخاطب می‌دهد ؟
اگر ما فقط یک کتاب خشک و صرف روایت از جنگ را بنویسیم؛ معمولا خواننده فکر می‌کند کتاب تاریخی می‌خواند و جذب نمی‌شود. اما نویسنده‌هایی که الان به خوبی در بحث دفاع مقدس قلم می‌زنند  سعی کرده‌اند ادبیات جذابی در نگارش کتاب به کار گیرند. مثلا کتاب شینا را خانم ضرابی زاده نوشتند. در این کتاب بسیار قشنگ و احساسی به خاطرات خانمی که همسرش در جبهه است می‌پردازد و... در این کتاب با خاطرات خشک یک بانو مواجه نیستیم. با عشق این زن به همسرش و بالعکس مواجه هستیم.  من فکر می‌کنم جوانان امروز اگر کتاب‌های امروز دفاع مقدسی را بخوانند  طرز فکر آنها  نسبت به این ژانر عوض می‌شود.
در حقیقت بعضی‌ها می‌گویند چاپ کار دفاع مقدسی راحت است اما این گونه نیست. در نگاه اول فکر می‌کنند که کار دفاع مقدسی است همه حمایت می‌کنند و... اما نوشتن در این زمینه بسیار دشوار است و از طرفی باید به مستندات و واقعیات تکیه کنی و از طرفی هم ادبیات درست را لحاظ کنی. در نوشتن  کتاب « فرنگیس» یک سری تحقیقات میدانی داشتم. بیش از 10 الی 15 جلد کتاب‌های دفاع مقدسی از منطقه گیلان غرب را مطالعه کردم. یعنی شما تاریخ جنگ منطقه را باید بشناسی و عملیات‌های آن منطقه چه بوده؟ من کاملا منطقه گیلان غرب  را کوه به کوه دیده‌ام. بعد از آن با افراد مختلف پیر و جوان و کودک ملاقات می‌کردم. به راستی مردم قوم کلهر واقعا مردمان مقاومی هستند.
 یکی از نویسندگان عنوان می‌کرد اگر به خاطره نویسی با دید تعلیمی نگاه کنید سبک زندگی افراد را در آن می‌توان پیدا کرد. سبک زندگی مردم روستای آوزین و فرنگیس و قوم کلهر را چگونه دیدی؟
در زندگی آنها با سبک زندگی اسلامی روبرو هستی و از نزدیک آن را حس می‌کنی. این زن همه‌جوره با اینکه همسرش زیاد از لحاظ مالی درآمدی ندارد و از زندگی مرفه امروزی  خبری نیست اما یاد گرفته حرمت شوهر را نگه دارد. یاد گرفته کار و کارگری کند و یاد گرفته واجباتش را در هر لحظه‌ای درست انجام دهد. زمان اذان که می‌شد فرنگیس سخنش را قطع و سکوت اختیار می‌کرد و زیر لب شروع  به دعا و صلوات می‌کرد و همان لحظه هم نماز می‌خواند ؛ این برای من جالب و ارزشمند بود. این زن با این همه سختی و رنج قلبش به پروردگار وصل بود. رنج و مرگ و زخمی شدن عزیزانش را دیده، خانه به دوشی و در به دری داشته و... لحظه به لحظه شاکر خدا است و من فکر می‌کنم عزت و سربلندی و حرمتی که الان خداوند به آن بخشیده به خاطر همه خوبی هایش است. زندگی برای او یعنی شجاعت و غیرت و ایمان و اخلاق نیکو.
خاطره نویسی درباره زنانی که از جنگ خاطره دارند را  ادامه می‌دهید ؟
قطعا این کار را می‌کنم. کتاب «باغ مادر بزرگ» را در دست چاپ دارم.
 مادر بزرگ من هم یکی از بزرگان منطقه‌ای در کرمانشاه هستند و 9 تا فرزند داشتند و مقید و متدین بودند و همه دخترها و پسرها و دامادهایشان درگیر جنگ بودند. در زمان جنگ از نوه هایش نگه داری می‌کرد و از آواره‌های جنگ حمایت می‌کرد. ایشان یک باغی را به همراه پدربزرگم درختکاری کرده بودند و با خدا این باغ را شریک شده بودند -  زمانی که نهال درختی را می‌کاشتند می‌گفتند خدایا یکی برای من و یکی برای تو- هیچ وقت میوه‌های باغ را نمی‌فروختند و برای مردم آزاد بود. در زمان بمباران شیمیایی حلبچه چون  منطقه مادربزرگم  با حلبچه همسایه بود، آوارگان حلبچه نزدیکی باغ مادربزرگ و داخل باغ مادربزرگ چادر زدند و مادربزرگم از همان روز حمایتش را هم از آنان دریغ نکرد .
درحقیقت  بعد از کتاب فرنگیس احساس می‌کنم باید تا جایی که توان دارم از زنان در جنگ بنویسم. چون مردان شاید در بیان خاطراتشان راحت‌تر باشد و نویسندگان آقا هم زیاد است و سراغ بزرگان جنگ می‌روند و خاطراتشان را می‌نویسند  اما زنان بزرگی که در قصر شیرین و گیلان غرب هستند که تا الان کسی سراغشان نرفته و دارند یکی یکی از این دنیا می‌روند. مثل مادربزرگم که من خیلی خوشحالم که خاطرات او را هم ثبت کردم گرچه دوست داشت کتابش را ببیند اما همین فروردین امسال به دیار باقی رفت. امیدوارم زنان نویسنده توجه داشته باشند الان زمان ثبت رشادت‌ها و شجاعت‌ها و مظلومیت‌ها از جنگ است. شاید برای بعدها غیرقابل باور به نظر آید و چقدر خوب است  که خاطرات ثبت و ضبط  شود تا آیندگان بدانند چنین افرادی بودند که زندگی عجیب و سختی داشتند و حاضر بودند تا از جان و  مال و زندگیشان برای
به دست‌آوردن ارزش‌ها بگذرند.
کاری در دست دارید ؟
در حال حاضر خاطرات خودم را از جنگ می‌نویسم. از آغاز جنگ غیررسمی، جنگ را تجربه کردیم. ما در مرز کشور، قصر شیرین بودیم و این خاطرات از کلاس پنجم دبستان من شروع می‌شود و تا پایان جنگ  و پس از آن ادامه دارد. شما در این کتاب  لحظه‌ای کودک شادی را می‌بینی که می‌خندد و لحظه دیگر گریان و خاطرات تلخی از جنگ را تجربه می‌کند.
و در آخر ...؟
من برای مرحوم آقای امیرحسین فردی خیلی احترام قائل هستم. با ایشان درباره نوشتن کتاب فرنگیس و از علاقه ام برای نوشتن کتاب صحبت کردم.
آقای فردی عنوان کرد یک مطلبی درباره کار این خانم - فرنگیس- بنویس و در صفحه ادب و هنر روزنامه کیهان چاپ کنیم. این سفارش را قبول کردم ولی آن زمان انجام نشد. تا اینکه شما بعد از این همه سال و بعد از فوت آقای فردی با من درباره کتاب «فرنگیس» مصاحبه کردید.
من احساس می‌کنم آن مقاله را برای آقای فردی فرستاده‌ام. زمان‌هایی است که احساس می‌کنی بعضی آدم‌ها همیشه زنده‌اند و دنبال یک کاری هستند که به اتمام برسانند و این یکی از کارهایی بود که آقای فردی دوست داشت، انجام شود  و من خوشحالم این مصاحبه را انجام دادم.