چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟(چشم به راه سپیده)
آرزوی باران
در کوچههای یخ زده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
ما عابران کوچه تنهایی، در منجلاب حادثه پوسیدیم
مولا میان پنجه تاریکی، در امتداد این شب طوفانی
با آرزوی آمدن باران، در انتظار روی تو خشکیدیم
امروز خون عاطفه میبارد، از آسمان زخمی دل هامان
ما مرگ شعر آینهها را باز، در انقباض ثانیهها دیدیم
پشت نگاه شهر عروجی نیست، یعنی هبوط، عادت مردم شد
دیشب طنین غم زدهای میگفت: سمت بلوغ فاجعه تبعیدیم
حالا اگرچه نبض غزل کندست، اما نگاه ملتمسش جاریست
در کوچههای یخ زده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
فرزانه سعادتمند
***
دلت میآید؟
تو که درد آشنای اهل دردی
تو که دست کسی را رد نکردی
بگو حالا که دلهامان شکسته است
دلت میآید آیا، برنگردی؟
***
جمعه وصال
غرق غمم و قرار جانم مهدیست
دل خستهام و تاب و توانم مهدیست
هر جمعه رسد به چشم گریان گویم
من بنده و صاحب الزمانم مهدیست
***
از بس که هواها و هوس دارم من
در هجر تو، تنگی نفس دارم من
آقا تو بیا که حال من خوب شود
دانی که زیاده،خار و خس دارم من
***
در غیبتی و به تو خیانت کردم
با هر گنهم تو را جسارت کردم
امروز تو را قسم دهم بر زهرا
آقا تو ببخش اگرچه غفلت کردم
***
انگار فرج برای ما حاصل نیست
انگار که توبههای ما کامل نیست
از بس که گناه کردهام، میدانم
این جمعه وصال، بهر ما شامل نیست
محمد مهدی عبداللهی
***
میدانم که میآئی
میآیی از آن دورها میدانم این را
پر میکنی از عدل، دامان زمین را
در انتظار گامهایت میکنم فرش
این دل، دل شیدایی بی بغض و کین را
سر مینهم بر شانههایت تا بیایی
تسکین دهی یک لحظه این جان حزین را
موعود من کی خواهی آمد؟ میشمارم
تا آن زمان این لحظههای واپسین را
وقتی بیایی مهربان از شوق دیدار
برخاک درگاه تو میسایم جبین را
در ظهر یک آدینه میگویند ای خوب
میآیی و فریاد خواهی کرد دین را
میآیی و شمشیر سرخ عدل در دست
امضا کنی آن وعدههای راستین را
از ریشه میگویند خواهی کند ای مرد
در لحظه موعود نسل ناکثین را
سیدعلمدار ابوطالبینژاد