حديث دشت عشق
به ياد شهيد «اصغر اميني»
خوشا از «عينخوش» پرواز کردن!
خورشيد زندگياش سال 1342 در فلک عشق زمينيان درخشيدن گرفت و با بر تن کردن پرنيان مهر مادري که تار و پودش همه بافته از ايثار بود و آويزه گوش نمودن گفتار صادقانه پدري که اميد به زندگي را بر صفحه دل مينگاشت؛ قدم به جاده پر پيچ و خم زندگي گذاشت.از همان دوران، نسيم عشق الهي به گلستان دلش وزيده بود و روحش براي رهايي از دنيا و رسيدن به دوست همچون اسيري بيقراري ميکرد. در کتاب بندگي آنچه آموخته بود آن بود که تنها لحظات ناب زيستن، زماني است که غنچههاي سرخ دعا به هنگام خواندن سرود عبوديت حق شکوفا ميشود.از اينرو براي آنکه دل شيدا را بيش از پيش مست باده ناب آسماني کند، پيوسته در جلساتي که به مرور آيههاي نوراني کتاب آسماني ميپرداختند، حاضر و خلوت تنهايي خود را با آيههاي بندگي منور ميساخت. اين چنين اهل دلي شده بود که سرود زندگياش را با نتهاي مهرباني و خوشرويي با ديگران خواندن آغاز کرده بود.درپي آموختن الفباي دانايي به مکتب علمآموزان قدم گذارده بود و پس از هشت سال، همراهي با آنان را ترک گفته بود همزمان با شنيدن حديث بيداري امام(ره) با آنکه سن چنداني نداشت، خود را به حلقه مريدان او رساند و همراه او شد.پس از آن با هجوم دشمن بعثي، راهي ديار عشق و ايثار شد و يک سال و نيم ساکن اين ديار بود و در عشق شهادت ميسوخت تا اينکه سرانجام سال 1360 در منطقه «عين خوش» با اصابت آرپيجي به کتف نازنيناش درحالي که دو دستش شکسته بود، جام زرين شهادت را لاجرعه سرکشيد.