کد خبر: ۳۲۵۲۷۳
تاریخ انتشار : ۰۷ دی ۱۴۰۴ - ۲۱:۳۶

خشونت در DNA آمریکا از نسل‌کشی بومیان تا سرکوب‌های امروز

امین‌الاسلام تهرانی

در آستانه سالروز یکی از تاریک‌ترین فصل‌های تاریخ آمریکا- کشتار «ووندد نی» در ۲۹ دسامبر ۱۸۹۰ (8 دی 1269)- مرور این رویداد نه تنها یادآوری یک فاجعه تاریخی است، بلکه ضرورتی اخلاقی و سیاسی برای درک ریشه‌های عمیق خشونت سیستماتیک در ساختار قدرت آمریکا به‌شمار می‌رود. این قتل‌عام، که در آن ارتش آمریکا صدها بومی بی‌دفاع را به خاک و خون کشید و حتی آن را با مدال افتخار ستایش کرد، نمادی از نژادپرستی نهادینه و سیاست‌های نسل‌کشانه‌ای است که ادعای «تمدن‌سازی» را پوششی برای غصب و سرکوب قرار داد. اهمیت این مرورهای تاریخی در آن است که نشان می‌دهند چنین خشونتی نه یک اشتباه گذرا، بلکه بخشی از DNA سیاسی آمریکا بوده و همچنان در اشکال مختلف- از سرکوب اقلیت‌ها تا سیاست‌های تبعیض‌آمیز معاصر- تکرار می‌شود؛ فراموش کردن آنها به معنای چشم‌پوشی از عدالت برای قربانیان و تکرارِ بی‌توجهی به چرخه ستم است.
در اواخر قرن نوزدهم، امپراتوری آمریکا با سیاست‌های استعماری و نسل‌کُشانه‌، بومیان قاره را به مناطق محصور و فقیرانه رانده بود، جایی که قحطی، بیماری و سرکوب سیستماتیک زندگی آنها را نابود می‌کرد. «لاکوتاها»، بخشی از ملتِ بومیِ «سیو»، که زمانی در دشت‌های وسیع داکوتای جنوبی آزادانه زندگی می‌کردند، حالا تحت کنترل ارتش آمریکا قرار داشتند، ارتشی که با توجیه «تمدن‌سازی»، زمین‌های «مقدس»شان را غصب کرده و فرهنگ‌شان را پایمال می‌کرد. این سیاست‌های نژادپرستانه آمریکا نه‌تنها منابع طبیعی بومیان را به یغما بُرد، بلکه هویت معنوی‌شان را نیز تهدید کرد و زمینه را برای فاجعه‌ای هولناک فراهم آورد که نماد بی‌رحمی «قدرت سفیدپوست» شد.
در میان این ناامیدی، جنبشی معنوی به نام «رقص روح» در میان بومیانِ سرخ‌پوست ظهور کرد، که توسط رهبری به نام «وووکا» از قبیله «پایوت» آغاز شده بود و وعده بازگشت به زندگی سنتی، احیای گله‌های بوفالو و ناپدید شدن مهاجمان سفید را می‌داد. این جنبش، که با آوازها و حرکات دایره‌وار همراه بود، برای بومیان نماد امید و مقاومت مسالمت‌آمیز بود، اما برای دولت آمریکا، که همیشه از هر نشانه‌ای از اتحاد بومیان وحشت داشت، به عنوان تهدیدی شورشی تعبیر شد. ارتش آمریکا، با نگاهی تحقیرآمیز و پارانوئید، این جنبش را بهانه‌ای برای افزایش حضور نظامی در مناطق محصور قرار داد و به جای درک ریشه‌های فرهنگی آن، آن را با سرکوبی خشن پاسخ داد، که این رویکرد نشان‌دهنده عمق نژادپرستی نهادینه در ساختار حکومتی آمریکا بود.
تلاش برای سرکوب جنبش با دستگیری رهبران بومی آغاز شد، و یکی از قربانیان برجسته «سیتینگ بول»، رهبر مشهور هانکپاپا لاکوتا، بود که پیش‌تر در پیروزی بر ارتش آمریکا در نبرد «لیتل بیگ هورن» نقشی مهم داشت. پلیس مناطق محصور، که اغلب از بومیان استخدام‌شده اما تحت کنترل سفیدپوستان بودند، به دستور ارتش برای دستگیری عمل کردند و در درگیری ناشی از مقاومت، «سیتینگ بول» کشته شد. این مرگ، که بیشتر شبیه ترور دولتی بود، موجی از ترس و خشم در میان لاکوتاها ایجاد کرد و آمریکا را به عنوان ماشینی بی‌رحم برای حذف رهبران بومی افشا کرد، ماشینی که حتی از کشتن نمادهای مقاومت ابایی نداشت.
پس از مرگ «سیتینگ بول»، گروهی از «مینیکونجو لاکوتا» به رهبری «بیگ فوت» (که به دلیل بیماری ریوی ضعیف شده بود) تصمیم به پناه بردن به منطقه محصور «پاین ریج» گرفتند، جایی که «رد کلود»، رهبر دیگری، ساکن بود. این گروه، شامل حدود ۳۵۰ نفر که بیشترشان زنان و کودکان بودند، در سرمای شدید زمستان حرکت کردند، در حالی که ارتش آمریکا آنها را به عنوان تهدید تعقیب می‌کرد. این تعقیب، بخشی از استراتژی آمریکا برای کنترل کامل بومیان بود و نشان می‌داد چگونه دولت آمریکا حتی گروه‌های صلح‌جو را با سوءظن نظامی می‌نگریست و آنها را به حاشیه می‌راند تا هرگونه مقاومت بالقوه را در نطفه خفه کند.
در ۲۸ دسامبر ۱۸۹۰ (7 دی 1269)، هنگ هفتم سواره‌نظام آمریکا به فرماندهی «کلنل جیمز دبلیو. فورسایث» گروه «بیگ فوت» را در نزدیکی نهر ووندد نی محاصره کرد و آنها را به اردوگاهی برد. ارتش، با ادعای خلع سلاح برای امنیت، بومیان را وادار به تسلیم اسلحه‌هایشان کرد، در حالی که بسیاری از آنها فقط ابزار شکار داشتند. این فرآیند، که با جست‌وجوی خشن و تحقیرآمیز همراه بود، تنش را افزایش داد، و آمریکا را به عنوان نیرویی اشغالگر نشان داد که حتی در ظاهر صلح، به دنبال تحمیل سلطه کامل بود و حقوق اولیه بومیان را نادیده می‌گرفت.
فاجعه اصلی در ۲۹ دسامبر ۱۸۹۰ (۸ دی ۱۲۶۹) رخ داد، زمانی که در حین خلع سلاح، یک تفنگ (شاید به طور تصادفی توسط یک بومی ناشنوا به نام «بلک کویوت») شلیک شد، و ارتش آمریکا بلافاصله با توپ‌های «هاتچکیس» و تفنگ‌هایشان به سمت جمعیت بی‌دفاع آتش گشود. زنان و کودکان در حال فرار کشته شدند، و اجسادشان در برف یخ‌زده پراکنده شد، در حالی که سربازان حتی به تعقیب فراریان پرداختند و آنها را تا کیلومترها دورتر قتل‌عام کردند. این کشتار وحشیانه، که بیش از ۱۵۰ تا ۳۰۰ لاکوتا را به کام مرگ برد، شاید اوج بی‌رحمی آمریکا بود که ارتشِ آن به جای حفاظت، به ماشین کشتاری تبدیل شد که نسل‌کشی را توجیه می‌کرد.
پیامدهای این کشتار نه‌تنها پایان عصر مقاومت بومیان را رقم زد، بلکه آمریکا را با اعطای مدال افتخار به ۲۰ سرباز درگیر، به عنوان حکومتی ستایشگر خشونت علیه اقلیت‌ها رسوا کرد. سال‌ها بعد، این رویداد به عنوان نمادی از نژادپرستی سیستماتیک آمریکا باقی ماند و تلاش‌های دولت برای پنهانکاری و توجیه آن، تنها عمق فساد اخلاقی‌اش را برجسته کرد، جایی که عدالت برای بومیان همیشه قربانی منافع استعماری شد. این خوی بی‌رحمانه، که ریشه در ایدئولوژی برتری سفیدپوستان داشت، همچنان در تاریخ معاصر آمریکا ادامه یافته است؛ از سرکوب جنبش‌های حقوق مدنی سیاه‌پوستان در دهه‌های ۱۹۶۰، تا کشتارهای پلیس علیه اقلیت‌ها در قرن بیست‌ویکم، و حتی سیاست‌های مهاجرتی که خانواده‌های لاتین‌تبار را جدا می‌کند یا حملات به جوامع مسلمان پس از رویدادهای تروریستی. این الگو نشان می‌دهد که آمریکا، علی‌رغم ادعای دموکراسی، حقوق بشر و... همچنان به ابزارهای سرکوب برای حفظ سلطه نژادی و اقتصادی متکی است و فجایعی مانند «ووندد نی» را نه به عنوان اشتباهات گذشته، بلکه به عنوان بخشی از DNA سیاسی‌اش تکرار می‌کند، جایی که صدای حاشیه‌نشینان همیشه با خشونت خاموش می‌شود.