اخبار ویژه
دستهای بلند ایران
تا اراضی اشغالی
هنوز آوار خانههای تخریب شده در اراضی اشغالی توسط موشکهای ایران، جمعآوری نشده که آوار دیگری بر سر مقامات رژیم صهیونیستی فرو ریخته
است. این بار خبر از نفوذ اطلاعاتی ایران در ساختار دولتی و نظامی اسرائیل و جاسوسی فراگیر شده ساکنان اراضی اشغالی برای ایران است.
شبکه «کان» رژیم صهیونیستی با انتشار گزارشی از نفوذ اطلاعاتی ایران در حفاظتشدهترین و امنیتیترین دستگاههای اسرائیل خبر داد و گفت: «جاسوسان ایران تا درون دفتر رئیس ستاد ارتش اسرائیل نفوذ کردهاند.» بنا بر اعلام این شبکه جاسوس ایران «داخل مرکز فرماندهی و کنترل زیرزمینی ارتش اسرائیل در «کریا» هم رفتوآمد داشته است.» به ادعای شبکه «کان» این ساکن اراضی اشغالی که به جاسوسی برای ایران میپرداخته توانسته از برخی مناطق حساس از جمله خانه مقامات رژیم صهیونیستی فیلمبرداری کرده و برای رابطان ایرانی خود بفرستد.
در همین زمینه روزنامه عبری زبان «یدیعوت آحارانوت» نیز به انتشار گزارشی از نفوذ اطلاعاتی ایران در داخل اراضی اشغالی پرداخت و اطلاعاتی از برخی موارد کشف شده توسط رژیم صهیونیستی را منتشر کرد. «آحارانوت» در گزارش خود که با عنوان «ایران چگونه یک شبکه جاسوسی در داخل اسرائیل راه انداخت؟» منتشر کرده، آورده است: «از ماه سپتامبر، مقامات اسرائیلی ۳۵ پرونده جاسوسی مرتبط با ایران را کشف کردهاند و شهروندان اسرائیلیِ جذبشده توسط تهران از یک نوجوان ۱۳ساله گرفته تا سربازان ارتش اسرائیل را به اتهام انتقال اطلاعات حساس، ایجاد آشوب و مشارکت در توطئههای نافرجام تحت پیگرد قرار دادهاند.»
این روزنامه صهیونیستی در ادامه گزارش خود آورده است: «دهها شهروند اسرائیلی به ظن جاسوسی برای ایران بازداشت شدهاند. برخی مأمور شده بودند از خانههای وزرا، نمایندگان کنست یا مقامهای سیاسی ارشد پیشین از جمله یسرائیل کاتس وزیر دفاع و نفتالی بنت نخستوزیر پیشین عکاسی کنند. برخی دیگر اطلاعاتی درباره پایگاههای ارتش اسرائیل میدادند. در مواردی، درخواستها صریحتر بود: آتشزدن خودروها، ایجاد آشوب و حتی اجرای ترور... در برخی موارد افراد بهتنهائی عمل میکردند و در برخی دیگر بخشی از هستههای سازمانیافته بودند.»
«یدیعوت آحارانوت» بر اساس مجوز انتشاری که مقامات اسرائیلی صادر کردهاند جزئیاتی از این پروندهها را منتشر کرده است. بر این اساس ایران توانسته با تطمیع مالی ساکنان اراضی اشغالی از شهروندان عادی گرفته تا مهندسان، نیروهای ذخیره و کارکنان ارتش اهداف خود در اراضی اشغالی را پیش ببرد. پرداختها عمدتا از طریق ارزهای دیجیتال و در مواردی به صورت نقد انجام گرفته است. همچنین برخی از این افراد به صورت پنهان به ایران نیز سفر داشته و با رابطان عملیاتی خود دیدار کردهاند.
طبق گزارش «آحارانوت» این شبکه از جاسوسان توانستهاند دادههای مربوط به هواپیماها و جابهجایی نیروها در اراضی اشغالی، دادههای حساس مربوط به گنبد آهنین(سامانه پدافندی اسرائیل)، اطلاعات درباره رآکتور دیمونا، اطلاعات زیرساختها و اماکن حساس در بندر حیفا و... را به رابطان ایرانی خود منتقل کنند.
برخی از این افراد نیز طبق درخواستی که از آنان شده بود وظیفه عکسبرداری و کارگزاری وسایل برای رصد تحرکات مقامات ارشد رژیم صهیونیستی مانند رونن بار(رئیس شاباک)، بنی گانتس (نخستوزیر پیشین رژیم صهیونیستی)، یسرائیل کاتس(وزیر دفاع)، نفتالی بنت(نخستوزیر پیشین رژیم صهیونیستی) و... برعهده داشتهاند.
در حالی که رژیم صهیونیستی هنوز از رسیدگی به بخش کشف شده جاسوسی ساکنان اراضی اشغالی برای ایران فارغ نشده، روز گذشته گروه هکری «حنظله» از هک تلفن همراه رئیسدفتر نتانیاهو خبر داد. گروه هکری «حنظله» اعلام کرد که به تلفن همراه تساحی براورمن، رئیس دفتر بنیامین نتانیاهو، نفوذ کامل کرده و به اطلاعات محرمانه، پیامهای رمزنگاریشده و اسناد حساس دسترسی یافته است. این گروه عملیات خود را «بیبی گیت» نامیده و مدعی شد نفوذ آنها طی سالها انجام شده و شامل ارتباطات در سفرهای خارجی و نشستهای محرمانه نیز میشود.
به نظر میرسد همانقدر که سامانه گنبد آهنین رژیم صهیونیستی برای جلوگیری از نفوذ موشکهای ایران ناتوان بود، ساختارهای اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل نیز برای جلوگیری از نفوذ عناصر وابسته به ایران در داخل اراضی اشغالی ناتوان هستند. مقامات رژیم صهیونیستی با تبلیغات رسانهای سعی میکنند از خود قدرتی افسانهای بسازند در حالی که واقعیتهای میدانی چیز دیگری میگوید. آنها نه در برابر ایران که حتی در برابر گروه کوچکی مانند حماس نیز به شدت نفوذپذیر
و آسیبپذیرند.
کجا با این عجله؟
دولت چهاردهم هویت و قوه عاقله فرهنگی ندارد؛ این را میشود از پیامهای تسلیت این روزهای دولتمردان دید. آنها بدون هیچ شناختی از جریانشناسی فرهنگ ایران به خصوص در سالهای پس از انقلاب و بدون هیچ ذهنیت مؤلفی در حوزه فرهنگ و هنر، واکنشهایی مقلدانه در سطح دلباختگان چهرهها (سلبریتیها) در شبکههای مجازی از خود نشان میدهند.
پس از سراسیمگی رئیسجمهور و دیگر دولتمردان در صدور پیام تسلیت برای مرگ کامران فانی، آنها روز گذشته در صدور پیام تسلیت برای مرگ بهرام بیضایی یک بار دیگر دستپاچه شدند و گوی سبقت را از یکدیگر ربودند. دستکم پنج مقام رسمی دولت که ارتباط چندانی هم با حوزه فرهنگ و هنر نداشتند طی بیانیههایی جداگانه این ضایعه(!) را تسلیت گفتند. معلوم نیست معاون اجرائی رئیسجمهور، معاون توسعه روستایی و مناطق محروم، دستیار اجتماعی و رئیس شورای اطلاعرسانی دولت چه سنخیتی با این حوزه داشتهاند که وظیفه خود دانستهاند بدون شناخت کافی از متوفی و جریان ضدفرهنگی حامی او در این موضوع ورود کنند. از طرف دیگر روزنامههای زنجیرهای نیز به سوگواری برای بهرام بیضایی پرداخته و مثل همیشه مرگ او در خارج از کشور را دستمایه خودتحقیری قرار دادهاند.
کیهان معمولا بنا ندارد به سوابق افراد تازه درگذشته بپردازد اما با توجه به واکنش تعجببرانگیز دولتمردان مناسب دانستیم گوشهای از سوابق بهرام بیضایی را مرور کنیم. بیضایی که در خانوادهای بهائی متولد و بزرگ شده بود، پیش از انقلاب ارتباطات وثیقی با رژیم پهلوی به خصوص دفتر فرح داشت و برای دفاتر فیلمسازی وابسته به اشرف پهلوی و برادران رشیدیان(از عوامل کودتای 28 مرداد) کار میکرد. بیضایی حتی متقاضی استخدام در ساواک شد اما با نظر منفی مدیران مربوطه به آرزویش نرسید!
با این حال و با نظر خطاپوش جمهوری اسلامی، او پس از پیروزی انقلاب هم به فعالیت پرداخت و عمده کارنامه کاری خود را در این مقطع به ثبت رساند. علیرغم این رواداری، بیضایی همواره مدعی بود به دلیل بیکاری و محدودیتها ناگزیر از مهاجرت به آمریکا شده، و سال 99 در اظهاراتی خلاف واقع مدعی شد 30 سال در ایران شغلی نداشته و بیکار بوده است! این در حالی است که وی طی 30 سالی که اظهار داشت بیکار بوده (یعنی سالهای 1359 تا 1389 که مهاجرت کرد) بیش از 40 کتاب (اعم از فیلمنامه و نمایشنامه و گفتوگو و مقاله) منتشر نمود، شش نمایشنامه به روی صحنه برد، هشت فیلم کوتاه و بلند ساخت و به اکران عمومی درآورد، هشت فیلم کارگردانان دیگر را تدوین کرد و چهار فیلمنامه برای سایر فیلمسازان نوشت، از جمله فیلمنامه اولیه «روز واقعه» که شامل بسیاری از تحریفات در مورد تاریخ اسلام بود ولی با اقدام برخی مسئولین سینمایی وقت، توسط مرحوم صفایی حائری(ع.ص) اصلاح شد. چنانچه بارها خود بیضایی اذعان داشت، فیلم «روز واقعه» به هیچوجه به فیلمنامهای که او نوشته بود، شباهت ندارد! او همچنین مؤسسه تولید و پخش فیلم به نام «لیسار» تاسیس نمود و در برخی از دانشکدهها و آموزشگاههای هنری به تدریس مشغول بود. این حجم از فعالیت گسترده او پس از انقلاب در حالی بود که بیضایی در سالهای پیش از انقلاب تنها 3 نمایش روی صحنه برد و 6 فیلم بلند و کوتاه ساخت!
بیضایی نیز مانند اغلب عناصر جریان شبهروشنفکری سکولار، بیگانه با مردم و حتی متنفر از مردم ایران بود. او اگر چه خود را بیش از آنکه بهائی بداند، لاییک میدانست اما همواره به دفاع از بهائیت و خانواده بهائی خود میپرداخت و در این زمینه از مردم ایران که فرقه ضاله بهائیت را فرقهای ضد دین و دستساز استعمار میدانستند،کینه داشت. او طی گفتوگویی در سال 1399 با رسانه دولتی آمریکا(رادیو فردا) به صراحت مردم ایران را متهم به سانسور و فشار بر خودش، فیلمها، خانواده و خاندانش کرد و با عصبانیت از مردم گفت: «[سانسور در زندگی من] از همان روز یا نیمه شبی که به دنیا آمدم و گریه میکردم [شروع شد]، احتمالاً برای همین گریه میکردم.... از وقتی خودم را شناختم با رفتارهای غیرمعمول [مردم] با خودم روبهرو شدم، چه بهخاطر عقاید پدر و مادرم و چه بهخاطر رنگ چشمم و چه بهخاطر نوع حرف زدنم...»«هرکس را دور و بر خود نگاه میکردم، طرد شده بود.» همین نگاه بدبینانه و نفرتآور بیضایی به مردم ایران در آثارش هم بروز داشت تا جایی که برخی کارشناسان، فیلم «باشو غریبه کوچک» او را بیش از آنکه فیلمی ضد جنگ بدانند اثری ضدمردم ارزیابی کردند که نگاهی متفرعن و متکبرانه به مردم ایران داشت.
سنجیدهترین واکنش نسبت به مرگ بهرام بیضایی از جانب دولتمردان «سکوت» بود اما دولتمردان چهاردهم بار دیگر نشان دادند دچار ضعف مفرط در بنیانهای فکری و فرهنگی هستند و کنشهایشان صرفا از روی جوزدگی صورت میگیرد؛ و یا شاید آنها آنقدر پایگاه اجتماعی خود را سست و ناچیز میبینند که برای کسب اعتبار اجتماعی ناگزیر به آویزان شدن از چهرهها(سلبریتیها) میشوند.
لازم به یادآوری است چندی پیش نیز رئیسجمهور و برخی دیگر از دولتمردان برای مرگ کامران فانی پیام تسلیت صادر کرده بودند. کامران فانی نیز از عناصر فرقه ضاله بهائیت بود که با دست بردن در شناسنامهاش نام خود را از «رضوان» به «کامران» تغییر داد تا رد او در اسناد گذشته پنهان شود. کامران فانی همسو با خط مشی بهاییان برای تحریف تاریخ و جعل روایات تاریخی به نفع خود، متولی انتشار دایرهالمعارفی بود که توسط یکی دیگر از خانوادههای بهائی سرشناس تأمین مالی میشد.
اصلاحطلبان
خدایگان تناقضاند!
مستند تازه پگاه آهنگرانی با محوریت ترانه علیدوستی و روایت او از وقایع موسوم به «زن، زندگی، آزادی»، در ظاهر تلاشی است برای ثبت تجربه زیسته یک چهره مشهور سینمایی، اما در عمل، بیش از آنکه واجد خصیصههای یک مستند حرفهای باشد، شباهت به پروژهای برای بازسازی پسینی یک کنش سیاسی دارد.
روزنامه شرق در شماره روز شنبه خود به استقبال ماجرای روایت دروغ ترانه علیدوستی رفته و نوشته است:
«اما پرسش اصلی این است که چه چیزی در این مستند ۵۰دقیقهای بود که چنین مورد استقبال قرار گرفت و بسیاری را به واکنش واداشت؟ تفکر و اندیشه، کنش و تصمیم، خنده وگریه، اشک و شادی، مرور خاطرات سهساله یکی از بازیگران ایرانی که در آثار مهم سینمای ایران نقشی اساسی ایفا کرده، در این فیلم مستند روایت شده است. آنچه مستند «ترانه » را چنین پرطرفدار کرده است، روایت صمیمی او جلوی دوربین دوست بیستوچندسالهاش «پگاه آهنگرانی» است. او همان اول میگوید اینجا خودم هستم و نقش ایفا نمیکنم.»
این روزنامه اصلاحطلب با تطهیر این مستند مینویسد:
«از سویی این مستند اشاره داشت به بازتاب یک انتخاب؛ اینکه یک تصمیم چگونه میتواند روند زندگی «ترانه علیدوستی» را تغییر دهد. هرچند او تأکید کرد من خودم را آماده کرده بودم، اما بیماری خودایمنی غیرمنتظره او را دچار شوک کرده بود. سبب شد تا او برای روییدن دوباره پوست و بازگشتن چهرهاش یک سال از منظر عمومی غایب باشد. دستهای او اما هنوز تحت تأثیر این بیماری مهلک و ماندگار است.»
در مورد پخش این مستند از رسانه روباه پیر انگلیس بیان چند نکته ضروری است:
1- مستندساز میتوانست بپرسد این چه مبارز انقلابی است که روزی با مفسدان اقتصادی و رانتخواران در محصولات ریزودرشت همسفره بوده و دستمزد هنگفت دریافت میکرده است؟ آنهم باوجودآنکه بر کسی پوشیده نبود بودجه این آثار از جیب فرهنگیانی که بخش قابلتوجهی از آنان را بانوان تشکیل میدادند تأمین شده است!
2- البته چنین انتظاری از آهنگرانی بعید و بسیار دور است؛ اما اصول حرفهای مستندسازی این پرسشها را خودبهخود مطرح میکند که کار این فمینیسم سانتیمانتال، درست مانند عدالتخواهی سانتیمانتال، بیش از آنکه موضعی اخلاقی باشد، پروژهای رسانهای است؛ پروژهای که در آن رنج برخی دیده میشوند و رنج برخی دیگر عامدانه نادیده گرفته میشوند، چون هزینه دارد، چون الگوریتمها دوستش ندارند و چون روایت استاندارد را به هم میزند.
3- این مستند تلاشی آشکار برای تطهیر وقایع پاییز۱۴۰۱ و بازسازی روایت شکستخورده آن بود. بیبیسی کوشید از آن رخداد ناکام با عنوان «انقلاب» یاد کند؛ واژهای که حتی جریانهای برانداز نیز واژه انقلاب را برای وقایع پاییز 1401 به سخره گرفتند.
4- یک سؤال اساسیتر وجود دارد که اصلاحطلبان و رسانههای آنها که این روزها با پخش این مستند دروغ و روایت سازی غلط قند در دلشان آب شده است، چرا وقتی کسی داخل کشور حرف از قانون حجاب میزند سخن از؛ « اتحاد بعد از جنگ 12 روزه را بههم نزنید و رواداری کنید» را مطرح میکنند ولی وقتی بیبیسی مستندی درباره بازداشتی 1401 با یادآوری وقایع تلخ آن سال علیه جمهوری اسلامی پخش میکند، «احسنت، هوراااا، این رنج همه بود!» سر میدهند. راست میگویند که اصلاحطلبان خدایگان تناقضاند.