کد خبر: ۳۱۹۹۰۹
تاریخ انتشار : ۱۸ مهر ۱۴۰۴ - ۱۷:۳۵
نگاهی به مستند «جزیره مستحکم»(هالیوود زیر ذره‌بین)

روایتی از یک شهروند درجه چندم  در کشور رؤیاها

فاطمه قاسم‌آبادی

مسئله نژادپرستی در جوامع غربی، به قدری عادی است که دیگر هیچ تلاشی برای پنهان کردنش ندارند. این قضیه به خصوص در آمریکا که نژادهای مختلفی در آن جمع شده‌اند، به‌شدت بیشتری دارد و نابرابری و بی‌عدالتی نسبت به رنگین‌پوستان، همچنان در آن موج می‌زند؛ نگاه تحقیرآمیز نژادپرستان سفیدپوست، در آمریکا به سایر نژادها به قدری جاری است، که حتی رئیس‌جمهور آمریکا (دونالد ترامپ)، در مورد ایالتی مانند نیویورک که در آن مردم خواهان انتخاب شهردار مسلمانی به نام «زهران ممدانی» هستند، اعلام جنگ کرده است! 
قضیه تهدید نیویورک و شهردار احتمالی‌اش وقتی شدت گرفت که زهران ممدانی که مسلمانی شیعه و هندی‌تبار است، به خاطر خدماتش مورد علاقه و حمایت مردم قرار گرفت و این مسئله، جمهوری‌خواهان نژادپرست را عصبانی کرده است!
این ماجراها انسان را به این نتیجه می‌رساند که در کشوری که نژادپرستان در آن سلطه دارند، حتی اگر به مردم خدمت بکنید و برایشان ارزش قائل بشوید، باز هم تهدید و محدود می‌شوید؛ چراکه آن‌ها وجود انسانی شما را به رسمیت نمی‌شناسند و تنها شما را در قالب برده‌های تحت استعمار خود می‌خواهند، نه انسانی با حقوق برابر.
مستند «جزیره مستحکم» به کارگردانی «یانس فورد» محصول سال 2017 آمریکا است. این مستند پرونده قتل جوان سیاه‌پوستی را در شهر نیویورک بررسی می‌کند که عدالت در موردش اجرا نشد.
ماجرای قتل اتفاقی
ماجرای مستند جزیره مستحکم، در مورد پرونده قتل جوانی سیاه‌پوست، به نام «ویلیام فورد جونیور» است. 
در سال 1992 و در شهر نیویورک، در یک شب عادی، ویلیام توسط مردی سفیدپوست و سابقه‌دار به نام «مارک» به ضرب گلوله کشته می‌شود.
بعد از این اتفاق، مارک ادعا می‌کند که به خاطر ترس از اینکه شاید ویلیام به او حمله کند او را کشته است! این در حالی است که طبق گفته‌های دوست ویلیام قبل از این اتفاق هیچ دعوایی بین آن دو نفر نبود و مهم‌تر از آن، ویلیام هیچ اسلحه‌ای با خودش نداشت، در حالی که مارک مسلح بوده است... در ادامه مستند می‌بینیم کارگردان که خواهر مقتول است، با شاهدان صحبت می‌کند و همگی معتقدند که از طرف پلیس و دستگاه قضائی کم‌کاری‌های بسیار زیادی در این پرونده صورت گرفته است. 
در نهایت 23 نفر هیئت‌منصفه سفیدپوست دادگاه، بدون هیچ دلیل موثقی، قاتل سفیدپوست را بی‌گناه دانستند و این بی‌عدالتی باعث شد تا زخمی عمیق بر روح خانواده ویلیام باقی بماند.
ولی بی‌عدالتی به همین‌جا ختم نشد... بعد از آزادی قاتل، مزاحمت‌های تلفنی و آزارهای زیادی از طرف نژادپرستان اتفاق افتاد به این بهانه که چرا خانواده ویلیام روی شکایت‌شان پافشاری داشته‌اند! این مزاحمت‌ها تاثیر مخربی روی کل خانواده و به خصوص روی خواهر ویلیام داشت و باعث شد تا او تصمیم بگیرد روزی، روایت ظلم‌هایی که به آن‌ها شد را در قالب مستندی به تصویر بکشد.
خون بی‌بها
در مستند «جزیره مستحکم»، مخاطبان می‌بینند که خانواده ویلیام، از زمان پدربزرگش، به خاطر نژادپرستی در رنج و عذاب بوده‌اند. 
مادر ویلیام تعریف می‌کند که پدرش را در کودکی به خاطر همین مسئله از دست داده بود، او می‌گوید در آن زمان، بیمارستان‌های آمریکا دو بخش مخصوص سفید‌پوستان و سیاه‌پوستان داشتند، و البته که مسئولین اهمیتی به بخش سیاه‌پوستان نمی‌دادند، به خاطر همین هم وقتی پدرش را به خاطر حمله آسم به بیمارستان می‌برند، مرد جوان این‌قدر منتظر می‌ماند تا اینکه می‌میرد! 
مادر ویلیام تعریف می‌کند که از زمان کودکی تصمیم می‌گیرد تا با تلاش و درس خواندن، شرایط زندگی‌اش را بهتر کند و موفق هم می‌شود. او در امتحان ملی معلمی، نمره ممتاز می‌گیرد و مدیر دبیرستان می‌شود و با یک راننده لوکوموتیو ازدواج می‌کند و برای تحصیلات عالیه بچه‌هایشان زحمت زیادی می‌کشد.
در نهایت پسرشان ویلیام، بعد از فارغ‌التحصیلی و تلاش بسیار، موفق می‌شود در امتحان یک شغل دولتی قبول شود ولی هرگز نمی‌تواند وارد آن شغل شود، چون چند هفته قبل از قبولی کشته می‌شود... 
در مستند «جزیره مستحکم»، خانواده ویلیام همگی در مورد بی‌احترامی‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که در طول زندگی خود دیده‌اند می‌گویند و عنوان می‌کنند که زمانی در شهر حتی حق ورود به قسمت سفید‌پوستان را هم نداشته‌اند و اگر احیانا از آن قسمت رد می‌شدند، با توهین و کتک رو‌به‌رو می‌شدند!
قتل مشروع و قاتلان قُلدر!
در مستند «جزیره مستحکم»، می‌بینیم که به راحتی حق و حقوق سیاه‌پوستان زیر پا گذاشته می‌شود.
این قضیه از تولد تا مرگ آن‌ها ادامه دارد. ولی چیزی که بیشتر از همه این بی‌عدالتی‌ها آزاردهنده است، حق به جانب بودن نژادپرستان و حساب نبردن از قانون است.
در بخش‌هایی از مستند، خانواده ویلیام تعریف می‌کنند که بعد از قتل ویلیام مدام یک ماشین، اعضای خانواده را تعقیب می‌کرده و نیمه‌شب‌ها با خانه‌شان تماس می‌گرفتند و تهدید می‌کردند... این آزارها به جایی رسید که پدر خانواده از ادامه شکایت منصرف شد و به مادر فرزندانش گفت: «کاری نکن دخترها صدمه ببینن، پسرم رو مثل سگ کشتن و هیچ اتفاق هم نیفتاد، حالا فقط دخترها موندن، نگذار اتفاقی براشون بیوفته...» 
این شدت از بی‌قانونی و قلدری که باعث می‌شود، قاتلان علاوه‌بر گرفتن جان یک انسان، خانواده‌اش را هم با خیال راحت تهدید کنند، هولناک است، مخصوصا که خانواده ویلیام عنوان کردند، بعد از این اتفاقات پلیس هیچ کمک یا حمایتی از آن‌ها نکرد!
وضعیت خانواده ویلیام، بعد از شنیدن حکم بی‌گناهی قاتلش بدتر از قبل می‌شود، در ادامه اعضای خانواده تعریف می‌کنند که بعد از مرگ ویلیام و بی‌عدالتی که در حقش شد، دیگر روابط خانوادگی‌شان مثل قبل نشد و چیز مهمی در قلب و روحشان نابود شد. 
آزارهایی که در تمام عمرشان از طرف سفیدپوستان نژادپرست دیده بودند از یک طرف و پایمال شدن خون تنها پسر خانواده از طرف دیگر، باعث شد تا این خانواده شادی و سرزندگی‌شان را از دست بدهند و این وضعیت هرگز تغییر نکند.
به جرم رنگین‌پوست بودن
مستند «جزیره مستحکم»، مورد توجه منتقدین زیادی قرار گرفت و حتی در مراسم اسکار 2018 نامزد دریافت بهترین مستند شد و جایزه بهترین مستند در جشنواره فیلم‌های مستقل گاتهام را هم دریافت کرد. اما واقعیت این است که نه این مستند و نه سیل مستندهایی از این دست، نتوانستند روی وضعیت حاکم بر آمریکا تاثیری بگذارند. 
ولنگاری اسلحه‌هایی که دست عده زیادی از مردم پخش شده است در کنار ظلم نژادپرستانه‌ای که انگار تمامی ندارد، هرگز با ساخت چنین کارهایی در آمریکا عوض نمی‌شود ولی سازندگان به گفته خودشان برای رهایی از غم، اندوه و ناامیدی تحمیل شده به زندگی‌شان، تصمیم به ساخت چنین آثاری گرفته‌اند.
در مستند «جزیره مستحکم»، یانس خواهر ویلیام که سازنده این مستند است، عنوان می‌کند که تا مدت‌ها بعد از مرگ برادرش احساس یاس و افسردگی در کنار ترس از تهدیدها رهایش نکرده است. 
او در انتهای مستند تلاش‌های 24 ساله برادر جوانش را در راه زندگی محترمانه و شرافتمندانه، بر باد رفته می‌داند و مادرش هم در نقد سیستم قضائی آمریکا و فساد در آن می‌گوید: «بودن در هیئت‌منصفه عالی، بالاترین مقام شهروندی است و نباید بر مبنای نژاد، اعتقاد یا رنگ‌پوست باشد... من احساس می‌کردم که آن‌ها اصلا برایشان اهمیتی نداشت و اگر امروز یا فردا بمیرم، با این اعتقاد می‌میرم که آن‌ها هیچ اهمیتی به پرونده زیر دستشان ندادند، چون پسرم سیاه‌پوست بود...»