کد خبر: ۳۱۸۸۳۰
تاریخ انتشار : ۰۱ مهر ۱۴۰۴ - ۲۰:۰۹
یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس- 29

اولین قدم سلوک

مرحوم آیت‌الله محمدی ری‌شهری

دلبستۀ دنیا نبودن
رفقا! باید علاقه‏ها و دلبستگی‏هایتان را قطع کنید. خب، این علاقه چیست؟
عرض می‏کنم. مثلاً علاقه به مقام، یک نوع علاقه است. آیا من خیلی دوست دارم که وزیر باشم، نخست‏وزیر بشوم، یا علاقه ندارم؟ همان طوری که حضرت امام(ره) فرمودند: «من غرضی نداشتم، جز این که به اجتماع خدمت کنم».1 این خوب است و علاقه نیست؛ امّا علاقه که داشتی، حواست پرت می‏شود! من پیش خودم فکر می‏کنم که خودیّتی دارم و دلم می‏خواهد این بیشتر شود و بالاتر برود. این، همان علاقه است که باید آن را [کنار] بزنی.
علاقه به رفیق، یک نوع دیگر از علاقه است. رفیق آقا! من رفیقم را خیلی دوست دارم؛ هم‏مباحثه‏ام، همدرسی‏ام، رفیقم و...؛ امّا حالا این علاقه، به درجه‏ای شده که مانع انجام عبادت است. فکرش من را مشغول و اذیّت می‏کند! باید این علاقه را بزنی. این، علاقه به دنیاست. دنیای مذموم، همین علاقه است آقا جان! باید بزنی. علاقه به کمال، به جمال، به مال و مقام، همه را باید قطع کنی:
خواهی وصال دوست، «عمانی» در آن بکوش 
وز هـر چـه غیر اوست تو باید جدا شوی
و الّا ملک الموت می‏آید و همۀ علاقه‏ها را قطع می‏کند، داداش جون!... وقتی قطع کردی، آن وقت دعایت هم مستجاب می‏شود. آن وقت (اُدْعُونی اَستَجِب لَکُم)2 در خارج تحقّق پیدا می‏کند؛ امّا من حالا اهل «اُدعونی» نیستم، بیخود هم غرغر می‏کنم. خبری نیست! من خدا را نمی‏خوانم، نفْسم را صدا می‏زنم، من درگیر امیال نفسانی هستم؛ «اُدعونی» کجا بود؟ «اُدعونی» یعنی «مرا بخوانید»؛ ولی من فعلاً گرفتار نفْس خودم هستم، فعلاً گرفتار مقامم، گرفتار رفیقم، گرفتار تعلّقات دیگر هستم؛ امّا خداوند متعال، مظلوم را یاری می‏کند: «فَإنَّهُ يُؤَيِّدُ الحَقَّ عَلَى الباطِلِ وَ يَنصُرُ المَظلوم»3 و 4
معنای قطع تعلّق
یک بار کسی آمد و گفت که: خواب دیده است بندهایی به بندبند انگشتان دست‌وپایش بسته شده و بر هر عضوی از بدنش، ریسمانی متّصل است و او دارد آنها را قطع می‏کند. اینها همان تعلّقاتی است که در دار دنیا برای خود درست کرده و باید از خود جدا کند! منظور از قطع تعلّق، این نیست که اگر خانه‏ای داری، باید آن را ببخشی و گدا باشی؛ بلکه به این چیزها تعلّق نداشته باش....
من گاه‏گاهی که شب‏ها خسته‏ام و مغزم خسته می‏شود، قرص خواب‏آور می‏خورم تا کمی استراحت کنم، وگرنه خوابم نمی‏برد. وقتی از این قرص‏ها می‏خورم، صبح بیدار نمی‏شوم و باید ساعت را تنظیم کنم که زنگ بزند. بعضی مواقع که با صدای زنگ ساعت بلند می‏شوم، ساعت را می‏بوسم! این ساعت، یک نعمت است که به من عطا شده؛ امّا من هیچ تعلّقی به آن ندارم. مثلاً اگر کسی بیاید و ساعت را ببرد و بشکند، من نباید ناراحت شوم. البتّه من نباید این نعمت خدا را در معرض تضییع قرار بدهم؛ ولی اگر به هر دلیلی تضییع شد و از بین رفت هم نباید ناراحت شوم و غصّه‏ام شود که چرا این طور شد! همان چراغ برقی را هم که پروردگار به تو داده که بالای سر می‏گذاری و ساعت را نگاه می‏کنی تا بفهمی الان ساعت چند است، نعمت است؛ ولی نباید به آن دلبسته و مشغول شوی.5
زیان اهتمام به دنیا و درمان آن
برای رفتن به قُلهک و تجریش، به منظور صلۀ‌رحم، کنار خیابان ایستاده بودم که یک اتومبیل زیبا و مرتّب که راننده‏اش آن را می‏راند، به من رسید. تمام جهات آن اتومبیل مرتّب بود؛ جلویش چه بود، پهلوهایش چه طوری و تشک‏های صندلی‏اش چنین و چنان.... من را سوار کرد. وقتی که سوار شدم، گفتم: آقای راننده! شما با این ماشین، دیگر نباید غصّه‏ای داشته باشید! گفت: من را می‏گویی؟ گفتم: بله دیگر، الحمدلله اتومبیل به این قشنگی! همه چیزش هم که همین‌طور درجۀ یک است! خدا می‏داند جوابی که به من داد، این بود: «من حاضرم این اتومبیل را به رایگان در دسترس دیگری بگذارم و او این خاطراتی را که بر قلب و دل من مسلّط شده، بر دارد!». آیا این، عذاب نیست؟!
در روایت فرمود: اگر کسی دنبال دنیا باشد، او را مبتلا می‏کنم به «شُغُلاً لایَتفَرَّغُ مِنهُ ابَداً».6 من از این روایت و معادله‏ای که در آن آمده، استفاده می‏کنم. آن را برای خودم نوشته‏ام و هر وقت خطوراتم زیاد شود، فوری آن را می‏خوانم. می‏فهمم که دنیا بر آخرت، چربیده که اشتغالاتم زیاد شده است. لذا فوری به ضدّش، خودم را معالجه می‏کنم. چون دنیا مهم‏تر از آخرت شده، غم بر دل مسلّط می‏شود و آرزو و آمال، فقر و ناداری، انسان را تهدید می‏کند. این، همان چیزی است که بنده و آن راننده، از آن خائف هستیم. افکارِ بی‏ارزش و صد تا یک غاز، بر قلب مسلّط می‏شود و هر چه هم زور بزنیم، مرتفع نمی‏شود. حالا ضدّ این حالت چیست؟ یعنی چطور آخرت، بر دنیا می‏چربد که این اشتغالات قلبی مرتفع شود؟ تنها راهش این است که «یاد خدا» بر قلب انسان حاکم شود.7
دعوت به شرک
«رَوَّحوا أنفُسَکُم بِبَدیعِ الحِکمَةِ فَإنَّها تَکِلُّ کَما تَکِلُّ الأَبدان».8 قلب هم سقیم می‏شود و در حجاب می‏رود؛ امّا کسی معنای «تَکِلُّ» و سنگین شدن نفس را می‏فهمد که قدری در مکتب امام صادق(ع) ورزش کرده باشد. این سنگینی برای سنگین‌شدن دنیا در برابر عالم غیب است. هر وقت معادله به هم بخورد، قلب در حجاب می‏رود و سنگین می‏شود. این که على(ع) به امام حسن(ع) فرمود: «وَ لا تَکُنِ الدُّنیا أکبَرَ هَمِّک»9 یعنی: نگذار آن معادله به هم بخورد و حدّاقل سعی کن تساوی میان دنیا و آخرت بر قرار باشد.
خدا شیخ جعفر کاشف الغطا10 را رحمت کند که یکبار در همین مدرسۀ سپهسالار- که حالا به نام آقای مطهّری معروف شده است- منبر رفت و گفت: «ای مردم! آقایان و علما سابقاً شما را به توحید دعوت می‏کردند؛ ولی من شما را به شرک دعوت می‏کنم. بیایید در عملتان اقلّاً یک سهم برای پروردگار قرار دهید و یک سهم برای امیال نفسانی!». این معادله نباید به هم بخورد و همه چیز برای هوا و امیال نفسانی باشد؛ بلکه باید کفّۀ آخرت، بیشتر و سنگین‏تر باشد. اگر دنیا اکبر همّ تو شد، آن وقت قلبت شلوغ می‏شود. دیگر مانند کسانی که ضعف اعصاب دارند، خواهی شد و خاطرات و افکار بر قلبت هجوم می‏آورد. افکار، اضطراب و دلهره بر دلت هجوم می‏آورد و مجبور می‏شوی به طبیب بیرون و دکتر اعصاب رجوع کنی، حال آن که این هجوم به خاطر اهتمام زیاد به دنیا و از جانب پروردگار است.11
چند روز پیش، کسی به اتاقم آمد و گفت: من خیلی کار کرده‏ام؛ ولی خدا جوابم را نداده است. من به او گفتم: «گناه تو همین است که می‏گویی: من کاری کرده‏ام!». امروز، همان آدم آمد و گفت: من کاری نکرده‏ام؛ امّا خدا ارحم‌الراحمین است. به او گفتم: «این، اوّلین قدم است. نباید به عملت نگاه کنی. آخر مگر تو چه کار کرده‏ای که بخواهی به آن توجّه کنی؟!
بیهوده رفت روز و شب و سال و ماه من
یک شب به طاعت تو نیاورده‏ام به صبح
ای خدای عزیز! این اقراریّه را در نامۀ عمل من بنویس. من یک شب را هم به طاعت سر نیاورده‏ام؛ بلکه یک‌ساعت و نیم‏ساعت هم بندگی‏ات را نکرده‏ام! اگر ملک‌الموت بیاید و بگوید: چه کرده‏ای؟ می‏گویم: هیچی! من همین‌قدر حرکت کرده‏ام؛ ولی آیا برای خدا بوده است؟! نه؛ هرگز! ولی‌ای خدای مهربان! تو ارحم الراحمینی. حالا هر کاری می‏خواهی بکنی، بکن!12
***‏
بهترین موعظه‏ها همین است که شب و روز در تو عمل می‏کند و تو هم در آن دو، عمل می‏کنی. هر روز که از عمرت می‏گذرد، یک روز به سمت آخرت پیش می‏روی و از نظر سن و سال، بزرگ می‏شوی. پس باید تو هم قدمی ‏برداری و به‏ سوی آخرت حرکت کنی، وگرنه کوچک می‏مانی. اوّل قدم هم در حرکت به سمت آخرت، ترک معاصی است.13
***‏
اوّلین نقطه برای سلوک إلی الله که آیت‌الله حق‏شناس خیلی به آن توجّه می‏داد، تقویت اراده بود.14
مراقبت از خود
چه ‏کار به دیگران دارید؟! خودتان را بررسی کنید. امروز، کسی پیشم آمد و گفت: چندی پیش به خانۀ کسی رفتم. از او پرسیدم: قیمت خانه‏ات چه قدر است؟ او گفت: صدمیلیون تومان! حالا من در گوشۀ دلم آرزو کنم که مثل آن را داشته باشم، یا با خودم بگویم: خمس این خانه را داده است یا نه؟ ابداً! او خودش باید حساب بکند که این خانه مطابق شأن او هست یا بیشتر است. اگر از خدا غافل شوی و به خودت نپردازی، می‏بینی که همین‌طور روزبه‌روز مشغول به غیر هستی و داری مسائل دیگران را حساب می‏کنی، بدون این که توجّه کنی پشت‌پرده‏ای هست و دستگاه محاسبه‏ای هست که تو را محاسبه خواهد کرد. همین طور دلت را خوش کرده‏ای؛ ولی دستت خالی است!15
هیچ انگاشتن خود
کسی گفت: من خودم را صاحب مقامات می‏دانستم. رفتم خدمت ثامن‌الحجج(ع)، عرض کردم: یابن رسول‌الله! موقعیّت من چیست؟ این امر، اختصاصی ثامن‌الحجج(ع) است که زود معلوم می‏کند. او که خودش را در آن بالابالاها فرض می‏کرد، گفت: این شعر را برای من خواندند:
هـستی اسیر چاه طبیعت، چگونه باز
قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست؟
ای برادر من! در ته چاه هستی؛ امّا حالا قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست!؟ چرا من حرف می‏زنم، خدا جواب مرا نمی‏دهد؟‏‌ ای داد و 
فریاد!
هـستی اسـیر چاه طـبیعت، چگونه باز
از جان برون نیامده، جانانت آرزوست؟
هنوز امیال نفسانی را کنترل نکرده، جانانت آرزوست!؟ غیرممکن است کسی که تهذیب اخلاق نکند، ربّ‌الارباب را درک کند:
چون دلت صافی شود از جمله رین 16
پـردۀ مـا و تـو برخـیزد ز بین 17و 18
***‏
کسی به مشهدالرضا(ع) رفته و عرض کرده بود: یابن رسول‌الله! مقام من چیست؟ آخر مقام چیست؟ مثل شیخ انصاری باش که هر چند دارای علامت‏های واضحی بود و همۀ مراجع باید از خرمن علم ایشان خوشه‏چینی می‏کردند، ولی باز هم خودش را نمی‏دید...! ایشان به مقامی رسیده بود که هر وقت امام زمان(ع) در نجف اشرف مشرّف می‏شدند، ایشان می‏دانست که حضرت در خانۀ چه کسی هستند. اذن دخول زیارت جامعه می‏خواندند. اگر در باز می‏شد، داخل می‏شدند و اگر باز نمی‏شد، کاشف به عمل می‏آمد که اذن ورود نیست و برمی‏گشتند. چنین کسی در هنگام مرگ، وقتی اطرافیان می‏گفتند: «یا شیخ! قل «یا من یَقبل الیَسیر»؛ بگو:‌ ای پروردگاری که کم را قبول می‏کنی» ولی شیخ فرمودند: أین الیسیر؟!
ببین ما چه قدر فاصله داریم!... آن وقت تو رفتی مشهد و می‏گویی: یا ثامن‌الحجج! مقامم را نشانم بده؟! مقام؟‌ ای بیچاره! حضرت، این چیزها را زود جواب می‏دهد. لذا فردا شب، در خواب دیده بود که این شعر را برایش خواندند:
هستی اسیر چاه طبیعت چگونه باز
قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست؟
ای آن که گفتی: مقام، می‏خواهی بفهمی مقامت کجاست؟ تو ته چاهی! فهمیدی عزیزم؟19
***‏
کسی که خیلی خودش را بالا می‏دانست، به من گفت: من از خدا مقامات خواسته‏ام. من به او گفتم: همین تو را عقب انداخته است! مقام چیست، عزیز من؟! مقام یعنی چه؟! تو ته چاهی و باید از خدا نجات بخواهی، نه مقامات! حالا به دنبال مقام هستی؟! برای همین است که به هیچ‌چیز نمی‏رسی و تا به حال باخته‏ای! اسرارت را با او در میان بگذار و غم‏ها و گرفتاری‏هایت را در دل شب برایش تعریف کن تا چاره شود و مشکلات و موانعت را بر طرف کند. البتّه او عالِمُ‌الأسرار است و همه‌چیز را می‏داند؛ ولی تو باید بگویی و عرض حاجت کنی! «إنَّهُ لا یَخفیٰ عَلَیهِ أسرار الخَلائِقِ أجمَعینَ؛20 اسرار همۀ خلایق، بر او پوشیده نیست»؛ ولی او اراده فرموده که زوایای پنهانی وجودت را برای او عرضه کنی. اسرار نفسانی‏ات را به او بگو و اصرار کن تا بیچارگی‏هایت را درمان کند. بگو: «خدایا! من بیچاره‏ام. ببین چه قدر اسیرم و در قعر چاه نفْس، گیر کرده‏ام! تو می‏دانی که با فلانی حرفم شده، فلان جا بدهکارم، فلان رذیله را دارم و.... بیا و حلّش کن! من هرچه می‏کنم، نمی‏توانم حضور قلب در نماز را کسب کنم؛ تو عنایت کن!». مقام چیست؟! مقام کدام است؟! خود را چو ذرّه، هیچ بدان در هوای دوست. خدا رحمت کند آقا ‏هادی 21 را که فرمود: من هیچ بن هیچ بن هیچ هستم! حالا تو می‏گویی: من این همه کار کرده‏ام ولی به‏ جایی نرسیدم؟!22
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. متن سخن امام خمینی(ره) چنین است: «محل برای من هیچ مطرح نیست. من هر جا بتوانم خدمت کنم به انسانیّت، خدمت کنم به ملّت خودم، آنجا برای من خوب است. تا [زمانی که] اینجا بتوانم خدمت کنم، علاقه دارم که اینجا باشم؛ وقتی این جا نتوانم خدمت کنم علاقه‌ای به اینجا ندارم. به آنجا [علاقه] دارم که بتوانم خدمت کنم» (صحیفۀ امام: ج۵ ص۵۰۰).    2. {مرا بخوانید تا پاسخ‌تان دهم} (غافر: آیۀ ۶۰).    3. «قطعاً خداوند متعال، حق را در برابر باطل کمک می‏کند و مظلوم را یاری می‏نماید» (مصباح‌الشریعة: ص۲۲۷).   4. مواعظ: ج۱ ص۲۲۵-۲۲۶.   5. مواعظ: ج۴ ص۲۱۱.   6. «گرفتارى‏اى که هرگز از آن خلاصى نمى‏یابد». متن کامل این روایت از رسول خدا(ص) چنین نقل شده است: «مَن أصبَحَ وَ الدُّنيا أكبَرُ هَمِّهِ فَلَيسَ مِنَ الله فی شَی‏ءٍ، وَ ألزَمَ الله قَلبَهُ أربَعَ خِصالٍ: هَمّاً لا يَنقَطِعُ عَنهُ أبَداً، وَ شُغُلاً لا يَتَفَرَّغُ مِنهُ أبَداً، وَ فَقراً لا يَبلُغُ غِناهُ أبَداً وَ أمَلاً لا يَبلُغُ مُنتَهاهُ أبَداً؛ هر کس صبح کند در حالى که بزرگ‏ترین دغدغه‏اش دنیا باشد، نزد خداوند منزلتى ندارد و خداوند، چهار چیز را پیوسته در دلش قرار مى‏دهد: اندوهى که هرگز از او جدا نمى‏شود، گرفتارى‏اى که هرگز از آن خلاصى نمى‏یابد، فقرى که هرگز به توانگرى نمى‏انجامد، و آرزویى که هرگز به پایان نمى‏رسد» (إحیاء علوم الدین: ج۹ ص۱۵۸. نیز، ر. ک: تنبیه الخواطر: ج۱ ص۱۳۰).   7. مواعظ: ج۴ ص۱۴۳- ۱۴۴.   8. «جان‏هایتان را با تازه‏هاى حکمت، استراحت دهید که آنها نیز همچون کالبدها خسته مى‏شوند» (الکافی: ج۱ ص۴۸ ح۱).   9. «و مبادا که دنیا، بزرگ‏ترین همّ و فکرت باشد!» (الأمالی، مفید: ص۲۲۱ ح۱).   10. «شیخ جعفر شوشتری» صحیح است؛ زیرا رحلت شیخ جعفر کاشف‌الغطا در سال ۱۲۲۸ ق بوده است، در حالی که پیشینۀ ساخت مدرسۀ سپهسالار به سال‏های ۱۲۹۶ تا ۱۳۰۹ ق می‏رسد. افزون بر آن، این روایت تاریخی در جایی دیگر به شیخ جعفر شوشتری منتسب شده است (ر. ک: مجموعه آثار شهید مطهّری: ج۳ ص۵۷۱). همچنین حضور وی در ماه رمضان سال ۱۳۰۱ ق در تهران و سخنرانی در مدرسۀ سپهسالار نیز گزارش شده است (ر. ک: مقالۀ «اسناد تاریخی؛ نامه‏ای از حاج شیخ جعفر شوشتری به اتابک اعظم و دستوری از ناصرالدین‌شاه»، سیف‌الله وحیدنیا، ماهنامۀ وحید: ش ۹۱ ص۱۰۷، تیر ۱۳۵۰ ش).   11. مواعظ: ج۲ ص۸۲.   12. مواعظ: ج۴ ص۲۴۲.   13. مواعظ: ج۴ ص۲۰۳.   14. به نقل از حجّت‌الإسلام عبدالرضا پورذهبی.  15. مواعظ: ج۴ ص۱۸۴.   16. آلودگی. گفتنی است که در منبع، به جای «رین»، «زین» آمده است و گویا به مطالبی که در بیت‏های پیشین آمده است، اشاره دارد.   17. اسرار الشهود: ص۸۲ (در بیان مراتب صحو و محو...).   18. مواعظ: ج۱ ص۱۱۹-۱۲۰.   19. مواعظ: ج۴ ص۱۶۷.   20. مصباح‌الشریعة: ص۱۳۰.   21. میرزا عبدالله هادی(ره)، از مراجع بزرگ نجف.   22. مواعظ: ج۴ ص۲۱۱.