واکاوی تاریخ سینمای پس از انقلاب حکایت سینماتوگراف 2
جشنوارهای بهشدّت مردمی
سعید مستغاثی
بخش130
مردمی و مردمی بودن، واژهای است که شاید بیش از سایر کلمات و عبارات برای جذب آراء و نظرات دیگران مورد استفاده قرار میگیرد. از جمله در سینما که بسیاری مدعی مردمی بودن و برای مردم فیلم ساختن هستند. اما شاید ارزیابی این ادعاها چندان هم دشوار نباشد. فی المثل برخی فیلمسازان در این سینما با ساختن آثاری بهشدت مبتذل و سخیف و با مصداق آوردن از مثلا فروش میلیاردی فیلمشان در گیشه مدعی میشوند که مردمیترین سینماگر بوده و فقط برای مردم کار کردهاند. این درحالی است که با یک حساب و کتاب سرانگشتی و چند ضرب و تقسیم متوجه میشویم حتی با همان آمار فروش میلیاردی که ارائه کردهاند، بیش از 3- 4 درصد از جمعیت ایران را به سالنهای سینما نکشاندهاند. به این ترتیب ادعای مردمی بودن و برای مردم فیلم ساختنشان، محلی از اعراب پیدا نمیکند. عموماً در جشنوارههایی هم که در کشور برگزار میشود مشارکتهای مردمی چندانی به چشم نمیخورد و معمولا قشر خاصی و یا اغلب مردم همان محل برگزاری جشنواره میتوانند مخاطب آن باشند.
اما واژه مردمی برای جشنواره عمار، حقیقتاً یک صفت دقیق و کارشناسی شده است. شاید در تمام پهنه این گیتی و در سراسر دنیا، تا جایی که سراغ دارم، هیچ جشنواره یا مراسمی اینچنین گسترده و با سهم بالای مردم در برگزاری و تماشای فیلمهای آن وجود ندارد. حتی فیلمهای مراسم اسکار که پس از اکران عمومی، مورد ارزیابی آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا قرار میگیرند هم اغلب، چنین نمایش گستردهای نداشته و بعضاً فقط در لسآنجلس یا نیویورک اکران محدود پیدا میکنند.
اما فیلمهای جشنواره عمار نهتنها در تهران و شهرهای بزرگ و کوچک، بلکه تا اقصینقاط مملکت و در دورترین و محرومترین روستاهای کشور نیز به نمایش عمومی درمیآیند و نکته اینکه خود را محدود به سالن نمایش معمولی و عرفی نکرده و همین بخش را نیز به اعماق جامعه میبرد. فیلمها را در مساجد، مدارس، سالنهای کوچک و بزرگ و حتی در اتاقهای بسیار کوچک، بر صفحه یک مانیتور کامپیوتر یا تلویزیون و یا نمایشگر دیجیتالی، اکران میکنند. مردم آن روستا یا شهر کوچک نیز بدون هیچ ترتیب و آداب رایج و حتی بدون خریدن بلیط، روی صندلیهای معمولی یا بر روی زمین و مثلا با تکیه بر پشتیها و مخدههای سنتی و یا حتی چمباتمهزده به تماشای انواع و اقسام فیلمهای بلند و کوتاه، انیمیشن و مستند مینشینند.
تهدیدات و فرصتها
اینکه چگونه چنین توزیع و نمایش گستردهای با برنامهریزی دقیق انجام میشود، بازهم برعهده خود مردم همان شهرها و روستاهاست که داوطلبانه به تهیه و تدارک و نمایش فیلمهای یاد شده میپردازند و در واقع با یک روش بسیجیوار جشنواره را برگزار میکنند.
این در حالی است که در دیگر جشنوارهها مانند جشنواره فیلم فجر یا سینما حقیقت و یا جشنواره فیلم کودک که همه پروسه نمایش و اکران ولو در شهرهای مختلف برعهده سازمان جشنواره و زیر مجموعههای آن است، مردم هیچ دخالتی نداشته و نهایت مشارکتشان به جز تماشای فیلم، انداختن آرایی به صندوق نظرخواهی در ارزیابی برخی فیلمهاست که به تعیین فیالمثل فیلم محبوب مردم کمک نماید. اما جشنواره عمار از این نظر بیبدیل و تازه است. چرا که مردم در آن حضوری مستمر دارند.
دربخش داوری وبرگزیدهها هم اگرچه طبق معمول هیئتهای داوری برای بخشهای مختلف جشنواره تعیین میشود اما بازهم این رای مردم گوشه و کنار کشور است که برگزیدگان اصلی را رقم میزند. مشارکت مردمی در جشنواره عمار تا آنجا رسیده که در دورههای مختلف، برگزارکنندگان این جشنواره حتی سوژههای جشنواره را نیز براساس نظرات مردم تعیین کردند.
اما آنچه موجودیت جشنواره عمار را تهدید و تحدید میکند، نفوذ برخی تفکرات انحرافی و شبهسکولار فضای هنری کشور است که متاسفانه در برخی موارد باعث آسیبهایی هم در برخی آثار این جشنواره شده، از جمله تکنیکزدگی که به دنبال هجمه عظیم از سوی جریان غالب حاکم بر سینمای ایران برای دور کردن تفکرات دینی و نفسهای جوان، نمود پیدا کرد. هجمهای که جریان جوان و دینمحور سینمایی را شعارزده و نابلد به لحاظ سینمایی خطاب میکرد و همین باعث شد که دوستان جوان فیلمساز، در پاسخ، تکنیک و فرم را در فیلمهایشان برجسته کرده تا جایی که بعضاً به قول شهید سیدمرتضی آوینی دچار حجاب تکنیک شده و از محتوای لازم دور ماندند. این فقره را نگارنده خود در دورههای مختلف این جشنواره که عضو هیئتهای داوری بودم، بعینه مشاهده کردم.
و آسیب دیگر جریانی است که کلیت سینما و فضای فرهنگی جبهه انقلاب را تهدید میکند. اینکه محور آثار، براساس جذب دیگرانی باشد که در فضای فکری غیرانقلابی و یا حتی ضدانقلابی سیر میکنند. اساس جذب حداکثری به فرمایش مقام معظم رهبری، بسیار پسندیده و جزو اولویتها محسوب میشود اما به شرط آن که به بهانه این جذب، اصول زیر پا گذارده نشود، آنچه متاسفانه در برخی آثار یاد شده دیده میشود که به بهانه جذب، نهتنها اصول پایمال شده که اساس تاریخ و واقعیات نیز جعل گردیده است. این میدان جدیدی است که دشمن تاریخی این ملت طراحی کرده. جشنواره عمار بایستی مراقب اینگونه نفوذها باشد. دشمن به دنبال فرصت است تا به هر طریقی در اندیشه عماریت این جشنواره رسوخ کند. نباید به بهانه جذب قشر خاکستری به جذابیت ظاهری بسنده کرد و عمار بودن جشنواره را از کف داد.
جوایز جشنواره فیلم شهر به فیلمهای ضدشهر!
جوایز هفتمین جشنواره فیلم شهر در سال 1399 تقسیم شد و عمده آنها به فیلمهایی رسید که به لحاظ محتوایی در واقع مضمونی ضدشهر داشتند!
فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» ساخته هومن سیدی، اغلب جوایز مهم فیلمهای بلند بخش مسابقه سینمای ایران مانند بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه را دریافت کرد، در حالی که کلیت فیلم درباره جماعتی ابله و پلشت بود که مانند گوسفند ظاهرا از پدرخواندهای حرف شنوی داشتند که او نیز بلاهت از سر و رویش میبارید و معلوم نبود این بلبشوی احمقانه در کدام منطقه بیدر و پیکری اتفاق میافتاد که علیرغم فعالیت علنی در زمینه تولید مواد مخدر اما تا سالها هیچ قانون و پلیسی از این فعالیت، سر درنیاورد!
فعالیتی که تنها سیاهکاری این جماعت مشنگ نبود و به تباهی کشاندن کودکان بیسرپرست و سر به نیست کردن خواهر و انواع و اقسام دزدی و بزه و... نیز از دیگر دستاوردهای آنها تصویر گردید!! حالا اینکه چنین فضائی از نگاه متولیان و هیئتهای انتخاب و داوران جشنواره فیلم شهر تا چه اندازه با شهر آرمانی این حضرات و یا آرمانهای یک شهر میخواند که جوایز اصلی خود را به آن دادند، از شگفتیهای سینمای ایران و جشنوارههای ریز و درشت آن است!
دو فیلم «بی عشق» ساخته فیلمساز روس، آندری زویاگینتسف و «دزدان فروشگاه» به کارگردانی هیروکازو کورئیدا، جوایز کارگردانی و بهترین فیلم بلند بخش بینالملل جشنواره را گرفتند که فیلم اول درباره منازعات بیپایان یک زن و مرد بودکه در انتقام از رفتار آنها، پسرشان، خانه را ترک کرده و سرانجامی تراژیک یافت و فیلم «دزدان فروشگاه» نیز درباره خانوادهای ژاپنی که برخی آنها به دلهدزدی از فروشگاهها اقدام کرده و مرگ ناخواستهای، راه زندگیشان را تغییر داد، بود. در هر دو فیلم، نه شهر در زندگی شخصیتها تاثیری داشت و نه آنها، حتی بخشی از روابط حاکم بر شهر محسوب میشدند!
و از همه بیربطتر اعطای جایزه بهترین اثر تهرانشناسی به فیلم «چهارراه استانبول» بود که به جز صحنههایی از سوختن پاساژ پلاسکو هیچ نشان دیگری از تهران نداشت و ماجرای دو دوست ورشکسته را روایت میکرد که قصد فرار از ایران داشتند!!
اما آنچه همچنان از برگزاری چنین جشنوارههایی برجای ماند، انبوهی از فاکتورها و رسید هزینههای مختلف آنها از کیسه بیتالمال بود و البته سؤال و پرسشهایی پایانناپذیر که در شرایط تنگنای اقتصادی بخشهای مختلف کشور از جمله سینما و رسانهها، برپایی چنین جشنوارههایی با بودجههای کلان آن هم برای نمایش فیلمهایی بیربط با موضوع جشنواره که اغلب چند سالی نیز از ساخت آنها گذشته و نهتنها در سراسر کشور نمایش عمومی داشته بلکه حتی در شبکه خانگی هم به صورت دیویدی یا دانلود توزیع شدهاند، چه خاصیتی برای فیلم و سینما و همان موضوع شهر داشت که بخشی از همین هزینهها میتوانست حداقل به گسترش زیر ساختهای شهری یا شبکه حملونقل عمومی و یا توسعه فضاهای شهری کمک کند.