روزی که منتظرش بودم...
مریم رفعتی
امروز بیشتر از سالهای قبل خوشحال بودم. بالاخره چهارماه چشم کشیدم که تاریخ ۲۳ فوریه ۲۰۲۵ فرا برسد. قرار بود بین سران و بزرگان حکومتیِ ۸۰ کشور دیده شوم و عکس و فیلمم دست به دست به تمام دنیا برسد. حال خیلی خوبی داشتم و به خود میبالیدم. وقتی هم ساعتها قبل از شروع مراسم، آرام نوازشم کردند و مرا با گلهای طبیعی آراستند، دیدم که زیباییام چگونه به چشم بقیه صدچندان شده، آخر سفیدی گلها، ترکیب زیبایی با زردیِ تنم ایجاد کرده بود. بیشتر از تمام لحظههای امروز، آن لحظاتی به خود بالیدم که گرداگرد بزرگترین فرمانده مقاومت آرام گرفتم و یادگاریِ جدش پیامبر(ص) را روی سینهام گذاشتند. همان لحظه بود که با افتخار به نگاههای مردم و به چشمان دوربینهای دنیا خیره شدم و به آنها فهماندم تا آخرین لحظه برای رسیدن به هدف فرماندهام ایستادگی خواهم کرد و سرافراز بالا خواهم رفت. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان! اصلاً من انسان نیستم، هرچند در مقابل فرمانده مقتدرم زانو زدم و آرام اشک فراغ ریختم. باید متوجه شده باشید که هستم؟ درست است، من پرچمم! پرچمِ فإن حزبالله همالغالبون، روی تابوت سیدحسن نصرالله.