قسمت سوم و پایانی سفرنامه کرمان
ترس دشمن از شهید سلیمانی بیشتر از سردار سلیمانی است
بعد از مصاحبه و تحت تأثیری که سخنان پدر شهیده المیرا بر من و همکارانم گذاشت، دیگر هیچیک از ما نتوانستیم به راحتی از آن لحظات معنوی رها شویم. با دلهایی پر از احترام و خشوع، آماده شدیم و به سمت گلزار شهدای کرمان حرکت کردیم. میدانستیم که هر شب جمعه، از همان روزهای نخست شهادت حاج قاسم، ساعت ۱:۲۰ نیمهشب، مراسمی بسیار معنوی در کنار مزار سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی، برگزار میشود.
هرچه به گلزار نزدیکتر میشدیم، سکوت شب بیشتر به گوش میرسید و هوای خنک و لطیف کرمان، همچون نسیمی نرم، صورتهایمان را نوازش میکرد. قلبهایمان در تلاطم بود، گویی تمام فضای اطراف مملو از انرژی معنوی و یک نوع حس و حالت خاص شده بود که نمیشد با کلمات آن را توصیف کرد. فضای گلزار، پر از آرامش و احترام بود، و هر قدمی که به سوی مزار حاج قاسم برمیداشتیم، احساس میکردیم که در دنیای دیگری قدم میزنیم.
چراغهای کوچک در کنار سنگفرشها میدرخشید و سایههای بلند در دل تاریکی شب، شکلهایی از کسانی را که در آنجا به زیارت آمده بودند، ایجاد میکرد. صدای نسیم ملایم، درختان را به رقص درمیآورد و در کنار این همه سکوت معنوی، دلها به هم نزدیکتر میشد. در دل شب، نه فقط جسم، که روح نیز در حال سفر به عمق باورها و احترام به شهدای بزرگ بود. این فضا، لبریز از محبت، ایمان و معنویت بود؛ جایی که نمیشد تنها با چشم دید، بلکه باید با دل و جان احساس میشد.
یاد شهدای کرمان
ابتدا به سراغ شهدای عزیز رفتم که به احترامشان به کرمان دعوت شده بودم، شهدای سالگرد حاج قاسم سلیمانی که قربانی حادثه تروریستی سال گذشته شده بودند. فضای گلزار شهدای کرمان، همچنان پر از یاد و خاطرههای بزرگانی بود که جانشان را در راه آرمانهای بلند انقلاب فدای وطن کردند.
پس از فاتحهخوانی، توجهام به دختر کوچکی جلب شد. ریحانه کوچولو، دختری که تنها یک سال و ۸ ماه از عمرش میگذشت، بالای سر همان دخترکی که به کاپشن صورتی، معروف شده بود ایستاده بود. این صحنه، احساسی عمیق و بیکلام از داغ فراق مادرانه را در دلها ایجاد کرد. پدر ریحانه با چهرهای آرام، اما چشمانی پر از غم، در کنار مزار دختر، پسرو همسرش ایستاده بود.
بعد از سلام و احوالپرسی با این خانواده داغدیده، تصمیم گرفتیم که با هم به مراسم شب جمعه در کنار مزار سردار دلها برویم. حضور این خانوادهها در کنار شهدا، همچون یادگاری از عشقی بیپایان به وطن و آرمانهای انقلاب بود که قلبهای ما را بیشتر به معنای واقعی فداکاری و ایثار آشنا میکرد.
در سکوت شب، کنار مزار حاج قاسم
ساعت به دوازده که رسید، فضا به طور عجیبی ساکت و سنگین شده بود. درختان اطراف مزار حاج قاسم، در سکوت شب، همچون نگهبانانی بیصدا و متواضع ایستاده بودند. بوی خاک نمزده، ترکیب با عطر گلهای تازه بر روی مزار، حس خاصی به فضا بخشیده بود. در این لحظه، هنگامی که دستهایم را به سمت سنگ مزار دراز کردم، حس کردم که چیزی بیشتر از یک سنگ سرد و بیجان است. روی سنگ مزار حاج قاسم نوشته شده بود: سرباز ولایت؛ کلماتی ساده اما عمیق که در دل شب، بار معنای بیپایانی داشت.
با بوسهای بر سنگ سرد و فاتحهای که با قلبی پر از احترام و اندوه گفتم، در دل شب به یاد و خاطره این بزرگمرد ایستادم. هر چهرهای که از نور شمعها در اطراف مزار حاج قاسم میدرخشید، حکایت از دلی شجاع و استواری داشت. صدای آهستهی دعاهای شبانه و نجواهای کسانی که به نیت نزدیکی به روح سردار دلها آمده بودند، در فضا پیچید و انگار که همه در همان لحظه، برای میهن و آرمانهای انقلاب دعا میکردند.
این سکوت و صمیمیت، بیشتر از هر چیزی مرا به یاد همت والای شهدا انداخت، که در اوج درخشیدن در میدان نبرد، همیشه در کنار آرمانهایشان ایستادند. در این شب تاریک و ساکت، فهمیدم که مزار حاج قاسم نه تنها مکانی برای یادبود یک سردار بزرگ، بلکه محلی برای یادآوری ارادت و محبت به وطن و دین است، که همچنان در دل ما زنده است.
هر هفته در لحظه شهادت حاج قاسم
ساعت یک و بیست دقیقه بامداد، محفل نورانی و معنویای در گلزار شهدای کرمان برپا میشود که زائران بسیاری از سراسر ایران را به این مکان مقدس میکشاند. این مراسم که برای پنج سال متوالی بدون حتی یک شب تعطیلی برگزار شده، به نقطه اتصال دلهای عاشق و ارواح شهدا تبدیل شده است.
ساعاتی پیش از آغاز برنامه، خادمین گلزار در کمال احترام در ورودیهای این مکان مقدس میایستند و با چهرهای گشاده و دستانی پر از مهر، به زائرین خیر مقدم میگویند. با چای و خرما از میهمانان پذیرایی میکنند و فضائی آکنده از اخلاص و محبت ایجاد میشود.
آغاز سفری نورانی به کهکشان معرفت
برنامه رأس ساعت ۱۲ شب آغاز میشود. با ورود به این مراسم، گویی وارد کهکشانی نورانی شدهای. صدای تلاوت قرآن، زمزمههای عاشقانه، و ذکر شهدا تو را به عرش میبرد. دلها مملو از شوق دیدار و معرفت میشود و اشکهای بیاختیار جاری، گواه عمق این اتصال معنوی است.
هر لحظه از این محفل، فرصتی است برای نوشیدن جرعهای از نور معرفت شهدا و مردانی که زندگیشان را وقف ایمان، وطن، و مردم کردند. برنامه بهسرعت سپری میشود و ناگهان متوجه میشوی که ساعت از دو و نیم شب گذشته است. اشکهای جاری بر چشمان، دلهای آرام و لبریز از اشتیاقی جدید برای بازگشت به این فضای روحانی، یادگاری از این شب است.
جهاد، خدمت، و تواضع
سردار حسنی سعدی در سخنرانی خود به دلایل بزرگ شدن حاج قاسم سلیمانی اشاره کرد و گفت: حاج قاسم خودش همیشه میگفت: جهاد، جهاد، جهاد. او زندگیاش را وقف این مسیر کرده بود. اما این تنها دلیل بزرگی او نبود؛ خدمت بیدریغ به پدر و مادر نیز یکی از رازهای موفقیت و برکت در زندگی او بود.
حاج قاسم از همان دوران نوجوانی، با وجود سختیهای فراوان زندگی، احترام به والدین را سرلوحه کارهایش قرار داد. او میگفت: راضی نگه داشتن پدر و مادر، جهاد دیگری است. این احترام و محبت، همراه با کار و تلاش شبانهروزی، او را به الگویی برای همه تبدیل کرد. شهادت حاج قاسم، مزد ۳۸ سال جهاد بیوقفه و تلاش خالصانهاش بود؛ پایانی که خود او همیشه آرزویش را داشت.
سردار در میدان جنگ شجاع بود و در عرصه علمی نیز موفق. حاج قاسم کارشناسی علوم اجتماعی را از دانشگاه شهید باهنر کرمان و کارشناسی ارشد فلسفه و حکمت اسلامی را از علوم تحقیقات تهران گرفت. او حتی برای دوره دکترا دعوت شد، اما با تواضع گفت: برای من، ولایت و امر ولایت واجبتر است، باید برای مردم کار کنم.
سردار حسنی سعدی ادامه داد: اخلاص و صداقت در وجود حاج قاسم موج میزد. او هیچگاه از خود تعریفی نمیکرد و همیشه برای دیگران کار میکرد. حاج قاسم علاوهبر اینکه یک فرمانده شجاع بود، انسانی متواضع بود که حتی در اوج قدرت، خود را خاکی و در خدمت مردم میدید.
او همیشه میگفت: اگر برای مردم کار نکنی، برای چه کسی کار خواهی کرد؟ همین تواضع و خدمتگزاری بیوقفه بود که حاج قاسم را به چهرهای ماندگار تبدیل کرد. سردار اسدی درباره او گفته بود: آدمهای بزرگی همیشه دور و بر حاج قاسم بودند، اما او خود بزرگترین بود و در عین حال متواضعترین.
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته حاج قاسم، سخاوت و بذل بیدریغ او بود. او هیچگاه از کمک به نیازمندان و افراد تحت فشار دریغ نمیکرد. همانطور که در روایت سردار حسنی سعدی اشاره شد، حاج قاسم حتی برای کار پیدا کردن یا تهیه جهیزیه نیازمندان، از هیچ تلاشی فروگذار نبود.
او همیشه میگفت: مردم سرمایه اصلی این انقلاب هستند. و همین نگاه بود که او را به فرماندهای تبدیل کرد که قلبهای میلیونها نفر را فتح کرد؛ نه فقط در میدان جنگ، بلکه در کوچهپسکوچههای زندگی مردم عادی.
زندگی ساده و بیادعای حاج قاسم
سردار حسنی سعدی روایت کرد: راننده حاج قاسم تعریف میکرد که او زمانی که پشت چراغ قرمز توقف میکرد، کودکان کار را صدا میکرد و از آنها خرید میکرد. این حرکت ساده و عمیق، نمادی از انسانیت و مهربانی او بود. او همچنین از روزی صحبت کرد که حاج قاسم در چهارراهی، متکدیای را دید و پس از چراغ سبز، او را صدا کرد. از آن فرد پرسید: چرا این کار را میکنی؟ آن فرد در پاسخ گفت که دو دختر دم بخت دارد که برای تهیه جهیزیه به این کار روی آورده است. حاج قاسم با دلسوزی به کارخانهها سفارش کرده بود که او را بهعنوان نیروی کار استخدام کنند و حتی به خیرین زنگ زد تا جهیزیهای برای دخترانش تهیه کنند.
حاج قاسم فردی خاکی و مردمی بود. سردار حسنی سعدی اشاره کرد که مردم او را دوست داشتند، زیرا به هر نامهای که دریافت میکرد، بیدرنگ رسیدگی میکرد. او در کنار مادران شهدا همچون یک فرزند مینشست، چادرشان را میبوسید و با آنها همکلام میشد. این رفتارها نشانهای از ادب و تواضع او بود.
بعد از صحبتهای سردار حسنی سعدی، برنامه به سمت خاطرهگویی پدر کاپشن صورتی تغییر کرد. او با صدای لرزان و قلبی پر از درد از روزهای تلخ از دست دادن دختر کوچکش گفت، اما هنوز اشک در چشمانش نخشکیده بود که نوبت به پخش فیلمی شد که همه حاضران در مراسم را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
فیلمی از کودک خردسالی به نام مهدی سلطانی که تنها هفت سال بیشتر نداشت، پخش شد. درست یک روز، قبل از شهادتش، با گوشی خانم معلمش زنگ زد به مادرش. و به مناسبت روز ولادت حضرت زهرا(س) بود. صدای معصومانهاش در گوشی تلفن شنیده میشد که با شیرینی خاصی به مادرش تبریک میگفت و میگفت: الو مامان روزت مبارک. مادرمهدی در جواب گفت: ممنون عزیزم. در آن لحظه، انگار دنیای پیرامون همه حاضرین در آن مکان متوقف شد. صدای این کودک به یاد مادرش که هنوز لبخندش در دستانش باقی بود، موجی از عاطفه و غم را در دلها بیدار کرد.
مهدی همراه با خواهرش فاطمه زهرا و مادرش سمیه سلطانی، در حادثه تروریستی سال گذشته در گلزار شهدا به شهادت رسیدند. این تصاویر و سخنان ساده، اما عمیق، بسیاری از حاضران را غمگین و مغموم کرد. به محض پایان پخش فیلم، فضای گلزار شهدا پر شد از اشکهایی که به آرامی از چهرهها سرازیر میشد. کوچک و بزرگ، پیر و جوان، همه در کنار یکدیگرگریه میکردند. اشکها همچون بارانی بیوقفه، از چشمان کسانی که با دلهای پر از درد و عشق به یاد این شهیدان گرد آمده بودند، جاری شد. حتی آنهایی که معمولاً در مراسمات به ظاهر محکم و بیتأثر بودند، در آن لحظه نمیتوانستند جلوی اشکهای خود را بگیرند. فضای مراسم سنگین و غمانگیز بود، انگار همه به نوعی احساس میکردند که این درد و فقدان نه فقط برای خانوادههای شهدا، بلکه برای تمام مردم ایران است.
روایتگری مجری برنامه
مجری برنامه، آقای امیر گززستانی، با صدای گرم و پر از احساس خود توانسته بود حال و هوای مراسم را به گونهای تغییر دهد. شیفته اجرای او شدم و تصمیم گرفتم که پس از پایان مراسم با او صحبت کنم. در سرمای شب، او از پیشنهاد من استقبال کرد و دقایقی با هم گفتوگو کردیم. صحبتهای او عمق عشق و ارادت مردم ایران به حاج قاسم و شهدای عزیز را به خوبی نمایان میکرد.
آقای گززستانی در مورد فضای معنوی مراسم گفت: در گلزار شهدای کرمان، در فاصله یک هفته مانده به پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، خیل عظیمی از زائرین از استانها و کشورهای مختلف به اینجا میآیند. دختران جوان، دانشجویان و همه کسانی که اینجا حضور دارند، به عشق حاج قاسم که جان خود را برای مردم فدا کرد، به کرمان میآیند. همین است که بعد از پنج سال، حاج قاسم و حاج قاسمها هیچ وقت فراموش نمیشوند.
او در ادامه به ویژگیهای خاص شخصیت حاج قاسم اشاره کرد و گفت: حاج قاسم کسی بود که وقتی سیل خوزستان، زلزله بم، یا حادثه سقوط هواپیما در کوههای سیرچ پیش میآمد، اولین فردی بود که به میدان میآمد و در کنار مردم بود. وقتی دشمنان از عراق، افغانستان و سوریه به سمت کشور حمله میکردند و امنیت مردم در خطر بود، حاج قاسم با تمام توان وارد میدان شد. حاج قاسم همیشه در خط مقدم بود و هیچگاه در پشت میز نمینشست.
او میفرمود: 'فرماندهی ما در جنگ بیا بود، برو نبود؛' یعنی همواره خود در میدان بود. یک عکس از حاج قاسم با کت و شلوار پشت میز نخواهید دید.
آقای گززستانی ادامه داد: در این ایام، مردم کرمان و سایر نقاط کشور عکسهای حاج قاسم را در محل کارشان نصب کردهاند و به مناسبت پنجسالگی شهادت ایشان، خدمات رایگان به مردم و مهمانان حاج قاسم ارائه میدهند. کرمانیها خانههایشان را در اختیار مهمانان حاج قاسم قرار میدهند و از حاج قاسم یاد میگیرند که برای مردم کار کنند. حاج قاسم برای مردم سردار دلها شده است و در دل مردم جای دارد. او نشان داد که باید برای رضای خدا کار کرد و مردم همیشه قدردان کسانی خواهند بود که همچون حاج قاسم و شهید رئیسی برای آنان خدمت کردند.
او با تاثر فراوان از حادثه تروریستی سال گذشته صحبت کرد و گفت: سال گذشته، در بهترین روز سال، روز مادر، بسیاری از عاشقان حاج قاسم همراه با مادرانشان به کرمان آمدند تا در سالروز شهادت حاج قاسم، با او بیعت کنند. این حادثه تروریستی باعث شد تا کرمان در آن روز ۹۰ شهید و بیش از ۲۰۰ جانباز به جامعه تقدیم کند.
دشمن نمیتوانست حضور دختران بیگناهی که در آغوش مادرشان پناه گرفته بودند و زنان و دخترانی را که در این حمله به شهادت رسیدند، تحمل کند. این شهدای عزیز با حضورشان نشان دادند که ما تا آخر پای کار هستیم.
ساعت دو بامداد بود و مراسم به تدریج به پایان خود نزدیک میشد. گلزار شهدای کرمان، در سکوت شب، همچنان پر از عطر معنویت و یاد
حاج قاسم سلیمانی بود. حتی در آن ساعت دیر وقت، جدا شدن از مزار حاج قاسم سلیمانی برای هر یک از ما سخت بود. در کنار سنگ مزار او، احساس دلتنگی عمیقی در دلهایمان جای گرفته بود. هر لحظهای که میگذشت، گویی بخشی از وجودمان در اینجا میماند.
چشمانم که به سنگ مزار حاج قاسم میافتاد، خاطراتی از ایثار و فداکاریهای او در ذهنم مرور میشد. او که نه تنها سردار دلها، بلکه نمادی از مردانگی و محبت به مردم بود. به سختی از مزار او فاصله میگرفتم، اما میدانستم که یاد و نام او همیشه در دلها و ذهنها زنده خواهد ماند.
همراهی با پدر ریحانه
در این لحظات دلتنگی، آقای پیمان سلطانینژاد پدر محمد امین و ریحانه (دختر کاپشن صورتی) با محبت فراوان به ما نزدیک شد و بعد هم آقا مصیبب سلطانی نژاد پدر شهیدان مهدی وخواهرش فاطمه زهرا و با خودروی شخصی آقا مصیبب، من و همکارانم را به سمت مهمانسرا راهی کرد. آقا مصیب با دلی بزرگ و مهربان، مسیر را به آرامی برای ما طی کرد.
در آن لحظات، رفتار دلسوزانه و بیمنت او، حتی در میان سختیهای، دلگرمی خاصی به ما میداد. او به همراه باجناق خود آقا پیمان هردو همسر و فرزندان خودشان را سال گذشته در حادثه تروریستی سالگرد حاج قاسم سلیمانی از دست داده بودند، اما در این شب سرد و پر از خاطرهها، با دلی پر از محبت و سخاوت ما را به مهمانسرا رساند.
آنها که در دل این همه درد و رنج، همچنان در کنار مردم ایستاده بود، در آن لحظات شبانه، محبت و همدلی خود را به نمایش گذاشتند و این درس بزرگی برایم بود.
پس از رسیدن به مهمانسرا و استراحت در اتاقها، جوی از آرامش بر فضای شب حاکم شد. در حالی که خستگی مراسم بر تنمان سنگینی میکرد، اما یاد حاج قاسم و آن لحظات پر از معنویت همچنان در ذهنهایمان باقی مانده بود. فضای مهمانسرا، به رغم سادگی، جایی شد برای جمعبندی آنچه که در طول شب و مراسم گذرانده بودیم. همچنان در دل، یاد حاج قاسم و فداکاریهای او در کنار همکاران و دوستان، باقی ماند.
صبح جمعه۷دی ۱۴۰۳
صبح جمعه در کرمان، هوای تازه و دلانگیز بود. پس از یک شب استراحت و خاطرهسازی، تصمیم گرفتیم که صبح را با یک گردش کوتاه در بازار سنتی کرمان آغاز کنیم. بازار کرمان، با بافت قدیمی و معماری اصیلش، همچنان تاریخ و فرهنگ این شهر را به زیبایی روایت میکرد. دالانهای باریک، مغازههای کوچک با دربهای چوبی که در هر گوشه آنها دکانهایی پر از کالاهای سنتی و صنایع دستی به چشم میخورد، به قدری دلنشین بود که انگار در دل تاریخ قدم میزنید. بوی ادویهجات تازه، کلاههای پشمی دستساز، و تزیینات فرشهای رنگارنگ در بازار کرمان، هر مسافری را مجذوب خود میکرد. خرید سوغاتیهای رنگارنگ و بومی از این بازار سنتی، تجربهای بود که به هیچ وجه فراموش نمیکنید.
پس از گشت و گذار در بازار، به لطف آقای آزادوار، مدیر فرهنگی بنیاد شهید کرمان، هماهنگیهایی برای ادامه مسیر و دیدار با خانوادههای شهدا در کرمان انجام شد. آقای آزادوار، فردی با قلبی بزرگ و صداقتی بیپایان بود. او در این سفر با تمام وجود در خدمت ما بود. او که خودش را وقف خدمت به خانوادههای شهدا کرده بود، با شوق و محبت زیادی با خانوادههای شهدا تماس گرفت و ترتیبات لازم برای دیدار و همصحبتی با آنان را فراهم آورد. زحمتهای او، که به هیچوجه از روی وظیفه نبود بلکه از سر دلسوزی و احترام به خانوادههای شهدا بود، برای ما بسیار قابلتقدیر بود.
اما هماهنگیها به همین جا ختم نمیشد. خانم میرزایی، یکی از کارشناسان ارشد آقای آزادوار و مسئول هماهنگیهای اجرائی، از ابتدا تا انتهای سفر بهطور مداوم پیگیر مسائل مختلف بود. او نه تنها خانوادههای محترم شهدای حادثه تروریستی سال گذشته را برای دیدار و همصحبتی با ما هماهنگ میکرد، بلکه برای راحتی ما و خانوادهها، شرایطی فراهم ساخت تا یا به منزل آنان برویم یا آنها را به مهمانسرا بنیاد شهید بیاوریم.
پیگیریهای بیوقفه و دلسوزانه خانم میرزایی، در کنار محبتهای آقای آزادوار، سفر ما را بهیادماندنیتر و راحتتر ساخت.
همراه همیشگی
در این میان، آقای بلوچی، راننده مهربان و همیشه همراه بنیاد شهید کرمان، که از ابتدا در کنار ما بود، نقش مهمی در این سفر ایفا کرد.
او پیرمرد خوشرویی بود با دلی بزرگ که همواره با صداقت و مهربانی به همه کمک میکرد. هر روز با ما بود و در هر مسیر، چه سخت و چه آسان، بهصبر و دلسوزی ما را همراهی میکرد. شاید بارها از او خواسته شد تا ما را به نقاط مختلف کرمان و ماهان ببرد، اما هیچگاه از انجام این کار خسته نشد. زحمتهایی که آقای بلوچی در این سفر کشید، برای ما بینهایت ارزشمند و قابلتقدیر بود. در طول این روزها، او نه تنها راننده خودرو، بلکه همراهی بود که با دل باز، با تمام وجود در کنار ما بود.
بعد از این هماهنگیها، به شهر ماهان، یکی از مناطق تاریخی و زیارتی نزدیک به کرمان، حرکت کردیم.
ماهان، در فاصله حدود ۳۰ کیلومتری از کرمان، شهری کوچک اما سرشار از معنویت و زیبایی است. این شهر با آب و هوای معتدل و آرامش خاص خود، مکانی مناسب برای استراحت و عبادت است.
نخستین مقصد ما در ماهان، آرامگاه شاه نعمتالله ولی بود. این آرامگاه با معماری منحصر بهفرد و گنبد زیبایش، در دل کوههای اطراف ماهان قرار دارد. فضای دلنشین و معماری خاص آن، جایی بود برای تجدید روحیه و توجه به معنویات. ما در آنجا نماز ظهر و عصر را به جماعت خواندیم.
بعد از نماز، نوبت به نهار رسید. آقای آزادوار با دقت و محبت فراوان، محلی باصفا و دلنشین در ماهان برای صرف نهار در نظر گرفته بود. فضای دلپذیر و هوای خنک ماهان، به همراه غذاهای خوشمزه و دستپخت محلی، تجربهای لذتبخش و بینظیر از این سفر بود.
خداحافظی در فرودگاه
پس از صرف نهار و گپوگفتهای شیرین با خانوادههای شهدا و دیگر همراهان، به سمت فرودگاه کرمان حرکت کردیم. در حالی که سفر به پایان خود نزدیک میشد، هنوز خاطرات و تجربیات این روز پرمعنا در ذهنهایمان تازه بود. از کرمان، با یاد و خاطرههای فراوان، به سمت خانه برگشتیم.
در فرودگاه کرمان، وقتی که آماده حرکت بودیم و به اطراف نگاه میکردیم، لحظهای خاص به چشمم خورد. درست در جایی که ایستاده بودیم، عکسی از حاج قاسم سلیمانی در معرض دید قرار داشت. نگاه آن تصویر، با لبخند خاص و چهرهای آرام، بهطور ناخودآگاه توجهام را جلب کرد. به همکارانم گفتم که حتی از هر طرف نگاه میکنیم، انگار حاج قاسم با همان نگاه پر از محبت و رضایتش به ما مینگرد.
این نگاه، برای من بیشتر از یک تصویر بود. در آن لحظه احساس کردم که حاج قاسم، اگرچه جسمش در میان ما نیست، اما نگاهش، همان نگاه خاص و همیشه شادابش، همچنان با ما است. انگار او از این سفر راضی بود، از این که یاد و خاطرهاش همچنان در دلها زنده است و در این سفر، هر لحظه حضورش حس میشود.
از دل این سفر، از دل این خاطرات، باید بگویم که در این نگاه حاج قاسم، چیزی فراتر از تصویر و عکس وجود داشت، چیزی که دلهای ما را بیشتر به هم پیوند میدهد و یادآوری میکند که این راه، ادامه دارد.
پایان سفر و نگاه به آینده
سفر ما در این روزها با همه زیباییها و خاطراتش به پایان رسید. با تمام لحظات شیرین و صحبتهای دلنشین که از خانوادههای شهدا شنیدیم، با حضور در گلزار شهدای کرمان و زیارت سردار دلها، با دیدار از آرامگاه شاه نعمتالله ولی این سفر تجربهای بود که در دل همهمان خواهد ماند.
امیدوارم که این راه ادامه داشته باشد و ما همیشه با نیت پاک و خدمت به مردم، در مسیر درست قدم برداریم. این سفر به پایان رسید، اما با در دلهایمان به یاد همه کسانی هستیم که برای این سرزمین جان عزیز خود را فدا کردند.