kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۹۲۹۹
تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱۴۰۳ - ۱۹:۵۵

حلقه‌های امیــد

 
 
مریم عرفانیان
تصاویر تلویزیون از برابر چشمان خیسم می‌گذشت. کودکی که در میان آوار خانه‌اش به دنبال مادرش می‌گشت، مردی که جسد بی‌جان پسر چند ماهه‌اش را در آغوش گرفته و می‌دوید، و صدای مویه زنان و کودکان و پیر و جوان! قلبم به درد آمد. آن‌ها در آتش جنگی ناخواسته می‌سوختند، جنگی که به ناگاه بر زندگی‌شان سایه افکنده بود.
آن شب مدام به این فکر می‌کردم که ممکن بود من جای آن مادر زیر آوار باشم یا بچه‌ام بی‌پناه بماند و هزار فکر چورواجور دیگر که دست از سرم برنداشتند! دستم را جلوی صورتم گرفتم و به حلقه‌ای که بر انگشتم جا خوش کرده بود، نگاه کردم. این حلقه نه تنها نشانه‌ای از عشق من و فرهاد بود، بلکه نمادی از سیزده سال زندگی مشترک‌مان با تمام غم‌ها و شادی‌ها و امید و آرزوها بود. هر بار که به آن نگاه می‌کردم، یاد لحظات سخت و آسانی که با هم داشتیم، می‌افتادم. چقدر با وسواس حلقه‌هایمان را انتخاب کرده بودیم! می‌خواستیم ست باشند و با اول نام من و فرهاد همخوانی داشته باشند. صدای عاقد در خاطراتم زنده می‌شود: «دوشیزه مکرمه شیرین...» و یادم آمد که چطور با هم گفتیم «بله» و حلقه‌هایمان را به دست کردیم، در حالی که زنان چادر رنگی هلهله‌کنان دورمان می‌چرخیدند و نقل و نبات بر سرمان می‌ریختند...
موقع شام، فرهاد پشت میز نشست. ظرف خورشت را کنار نان گذاشتم و گفتم: «اخبار تلویزیون رو دیدی! چطور می‌تونیم بی‌تفاوت باشیم؟» 
او قاشق را از برنج پر کرد و پرسید: «دیدم، اما چه کاری می‌تونیم انجام بدیم؟»
تکه‌ای نان به دهان گذاشتم و با شوق جواب دادم: «ما باید چیزی به این مردم هدیه کنیم که نشون‌دهنده عشق و همدلی‌مون باشه...»
فرهاد که انگار فکرم را خوانده بود، لبخند زد.
- من حلقه نقره‌م رو می‌دم.
چشم‌هایم پر از اشک شدند و گفتم: «منم حلقه خودم رو می‌دم. این حلقه‌ها باید معنا پیدا کنن.»
حلقه‌های‌مان را از انگشت بیرون آوردیم. حلقه نقره‌ای فرهاد در نور چراغ می‌درخشید و حلقه طلایی من، یادآور تمام لحظات خوب زندگی‌مان بود. فرهاد نامه‌ای همراه آن‌ها نوشت: «رد حلقه همسرم روی انگشتش هست چون سیزده سال تمام تو انگشتش جا خوش کرده بود و حالا در معرکه این جنگ تمام قد حق و باطل، تصمیم گرفتیم با هم، عزیزترین دارایی‌مان را به جبهه مقاومت هدیه کنیم...»
صبح روز بعد، وقتی حلقه‌ها را به پویش # ایران- همدل ارسال کردیم، حس کردم بخشی از وجودمان را به دیگران تقدیم کرده‌ایم. انگشترهایی که سال‌ها بار عشق ما را به دوش می‌کشیدند، حالا هدیه‌ای پر از عشق و ارادت برای مردم لبنان و غزه بودند.
حلقه‌هایمان، نه تنها نشانه‌ای از عشق ما، بلکه نمادی از امید بودند. عشق ما به زبانی جهانی تبدیل شده بود، زبانی که فراتر از مرزها و فرهنگ‌ها، به قلب‌ها می‌رسید.