یک زندگی
دلالی که مأمور نجات شد!
فاطمه قاسمآبادی
در فیلمها و سریالهای تاریخیِ مربوط به بازه جنگ جهانی دوم، محبوبترین قهرمانان کسانی هستند که به نحوی، برای نجات یهودیان در آن برهه زمانی اقدام کردهاند. مانور ساختههای هالیوودی روی قهرمان نجاتبخش یهودیان، همیشه بیشتر از وطنپرستان جان بر کف بوده است که برای خاک خود ایستادگی کردهاند....
برای مثال فیلم بسیار معروف «فهرست شیندلر» با تیم قدرتمند ساختش و تبلیغات فراوانی که داشت، در دوران خودش سر و صدای بسیار زیادی به پا کرد. ماجرای این فیلم در مورد نجات یهودیان چکسلواکی به دست تاجری بود که جاسوس دوجانبه محسوب میشد و در نهایت هم این کمک به یهودیان، مایه نجات خودش شد.
به خاطر موفقیت این فیلم در سالهای بعد از تولیدش، فیلمهایی مشابه آن ساخته شد و در این فیلمها هم سعی شد نجات یهودیان به عنوان یک رسالت بزرگ به تصویر کشیده شود و مانند جانفشانی در راه وطن، ارزشمند نشان داده شود.
فیلم «یک زندگی» به کارگردانی «جیمزهاوس» محصول سال 2023 انگلستان است، این فیلم با اقتباس از کتاب «اگر غیرممکن نیست: زندگی سِر نیکلاس وینتون» نوشته «باربارا وینتون» ساخته شده است.
داستان دلالی که یهودیان را نجات داد
داستان فیلم «یک زندگی»، درباره زندگی «سِر نیکلاس وینتون»، است که در دوران جنگ جهانی دوم، یک دلال سهام جوان انگلیسی بود و یکمرتبه تصمیم گرفت پیش از شروع جدی جنگ، به چکسلواکی برود و کودکان یهودی را نجات بدهد!
این دلال و بانکدار انگلیسی، در چکسلواکی، با کمک دوستان خود و تامین مالی از سمت دولت انگلستان، در نهایت موفق شد بیشتر از 650 کودک یهودی را به انگلستان منتقل کند و آنها را از مرگ و قحطی نجات بدهد.
به نیکولاس وینتون، به خاطر همین خدماتش، لقب «شیندلر انگلستان» را دادهاند.
فرصتطلبانی که قهرمان شدند
تبدیل ضد قهرمان به قهرمان، در فیلمها و سریالهای هالیوودی امری رایج است. معمولاً در این طور ساختهها، مخاطبین شخصیتی را میبینند که در ابتدای ماجرا، انسان طماع یا سودجویی بوده و یا نسبت به سرنوشت دیگران بیتفاوت بوده است ولی در روند داستان، او به انسانی مهربان و فداکار تبدیل میشود و دیگ احساساتش یکباره به جوش میآید و گذشتهاش با تغییراتی که میکند، از ذهن مخاطبین پاک میشود!
در مورد ضدقهرمانهای نجاتبخش یهودیان هم وضعیت به همین منوال است. مثلاً در فیلم معروف فهرست شیندلر، مخاطبین میبینند که هالیوود از یک تاجر فرصتطلب مثل «اسکار شیندلر» که زمانی جاسوس حزب نازی بود و به خاطر خیانتش محکوم به اعدام شد، تصویری رؤیایی ساخته است، طوری که گویی شیندلر یک فرشته آسمانی بود برای نجات قوم یهود ولی واقعیت این است که شیندلر با خیانت به چکسلواکی، به نازیها خدمت کرد و با نجات عدهای از یهودیان، آینده خودش را در صورت شکست نازیها در جنگ، تضمین کرد و همین سیاستش، در نهایت نجاتش داد....
با توجه به شدت احساسی بودن فیلم فهرست شیندلر که اسکار شیندلر را تا مرز یک بت قابل ستایش بالا میبرد، انسان فکر میکند که او بعدها به خاطر خدماتش و ادعای از دست دادن ثروتش در راه نجات یهودیان، به شدت مورد حمایت آنها قرار گرفته است و چندین برابر آن ثروت به او برگردانده شده است ولی در واقعیت اسکار شیندلر بعد از این همه خرج و زحمت، اواخر عمرش را در فقر شدید میگذراند و در تنگدستی بسیار زیاد میمیرد و بزرگترین لطف صهیونیستها به او، تنها اختصاص گوری در اورشلیم به شیندلر بود که به پاس خدماتش به او تعلق گرفت! البته در مورد شیندلر ِانگلستان، یا همان نیکلاس وینتون، وضعیت کاملا متفاوت است چرا که او به عنوان یک دلال سهام، که بعدها به یک نظامی با درجه بالا تبدیل شد، در نهایت از طرف ملکه انگلستان به مقام شوالیه رسید و تا آخر عمرش زندگی راحتی داشت.
او همچنین در سال ۲۰۱۰ از سوی حکومت انگلستان نشان قهرمان هولوکاست را دریافت کرد و خدماتش از طرف حکومت بیجواب نماند.
به امید انگلستان نجیب و مهربان!
در قسمتی از فیلم «یک زندگی»، مخاطبین میبینند که مادر نیکولاس وینتون برای کمک گرفتن از دولت اقدام میکند و برای تحت تاثیر قرار دادن وکیل روبهرویش عنوان میکند که «در انگلستان به دنیا نیامده است ولی حدود 30 سال است که در این کشور زندگی میکند و چیزی که بیشتر از همه درباره این کشور تحسینش میکند، تعهد انگلستان نسبت به نجابت و مهربانی و احترام به همه است...!»
جالب است که بعد از این سخنرانی بیمزه و آبکی، طرف مقابل، خیلی سریع تحت تاثیر قرار میگیرد و به او و پسرش کمک میکند!
با توجه به جنایتهای چند صد ساله کشور استعمارگری مانند انگلستان، دیگر چهره واقعی و سوءاستفادهگر این کشور برای تمام مردم دنیا آشکار شده است و ادعای کمک دولت انگلستان به مردم کشوری دیگر، آن هم تنها به دلیل نوعدوستی، بسیار مسخره و مضحک به نظر میرسد....
از طرف دیگر آنچه مسلم است این است که در جنگ جهانی دوم جنایتهای انگلستان اگر بیشتر از آلمان نازی نباشد، کمتر از آن نبود و عملاً انگلستان باعث قحطی و مرگ بسیار، حتی در کشور بیطرفی مثل ایران، در همان دوره شد.
«محمدقلی مجد» در کتابش با عنوان «قحطی بزرگ» که از منابع جامع درباره قحطی دستساز انگلیس در ایران زمان جنگ جهانی اول بود، مینویسد:
«بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت از هم فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست به سادگی حکومت دست نشانده خود را در قالب کودتای ۱۲۹۹ بر ایران تحمیل کند.» مجد در قسمت دیگری از همین کتاب عنوان میکند:
«هیچ تردیدی نیست که انگلیسیها از قحطی و نسلکشی به عنوان وسیلهای برای سلطه بر ایران استفاده میکردند»
در مورد تلفات نسلکشی بیصدا در جنگ جهانی دوم نیز، تاریخشناس ایرلندی «کورماک اُ گرادا» ایران را در تحلیلی در سال ۲۰۱۹ از قحطیهای دوران جنگ جهانی دوم گنجاند و به طور خلاصه اظهار داشت که «تعداد کشتهها، اگرچه ناشناخته است، احتمالاً اندک بود»، او تاریخشناس انگلیسی «جولیان بهاریر» را به عنوان مرجع این ادعایش عنوان کرد!
این ادعا در حالی است که محمدقلی مجد، در مجله تاریخ دوره اسلامی ایرانیان با استناد به آمار جمعیت وزارت امور خارجه ایالات متحده در سال ۱۳۱۹ از ایران (۱۵ میلیون) به این نتیجه رسید که سه تا چهار میلیون ایرانی (حدود یک چهارم جمعیت آن زمان ) در طول اشغال متفقین در جنگ جهانی دوم، بر اثر گرسنگی و بیماری جان خود را از دست دادند.
واقعیت این است که وقتی اسم قحطی به میان میآید، آن هم در زمان گذشته که راههای کمکهای انسان دوستانه عملاً مثل امروز نبوده است و البته که به دهها دلیل دیگر، نمیشد جلوی این تلفات را سریع گرفت، قطعاً آمار کشتهها و مردم مظلومی که جانشان در این قحطیها از دست میرفت، زیاد بوده است.
به خاطر همین هم ادعای تاریخنویسان انگلیسی در مورد تلفات کم قحطی در ایران، در زمان جنگ جهانی دوم، بیشتر به شاهد گرفتن دم از طرف روباهان شباهت دارد تا ادعائی بر اساس مستندات و حقیقت!
حالا در فیلم یک زندگی، نویسنده و سازنده توقع دارند با توجه به عقبه تاریخی کشوری مانند انگلستان، مخاطبین باور کنند که صفاتی مثل نجیب، مهربان و... برای کشوری که به راحتی در همان زمان، جان این تعداد انسان را نابود کرده، قابل قبول است.
البته که دلیل این امر هم نجات تعداد محدودی کودک یهودی است و مخاطب هم باید چنین چیزی را بپذیرد!
برنامهریزی دقیق نه حرکت خودجوش
در فیلم «یک زندگی»، مخاطبین مردی را میبینند که خودش را یک دلال ساده و جوان انگلیسی معرفی میکند که یکمرتبه و بدون هیچ پیشینهای، تنها برای انساندوستی، به خاطر نجات کودکان یهودی، خطر میکند و جانش را گرو میگذارد....
اگر بتوانیم فرض کنیم که این مطلب واقعی است و هیچ نقشه حساب شدهای پشت چنین کاری وجود ندارد و وینتون مأموری از طرف دولت انگلستان برای این مأموریت نبوده است (که بعید است) عجیب است که این دلال ساده، بلافاصله یک سال بعد از نجات کودکان، به ارتش میپیوندد و به مدت 14 سال در نیروی هوائی سلطنتی انگلستان مشغول میشود و در کنار بانکداری و به قول خودش دلالی، در ارتش هم درجهدار میشود!
داشتن چنین سرنوشت حسابشدهای، آن هم برای یک دلال انسان دوست، زیاد از حد عجیب و تخیلی به نظر میرسد....
از طرف دیگر این ادعا که حرکت نیکلاس وینتون کاملاً خودجوش بوده و تنها با کمکهای انسان دوستانه جلو رفته، به هیچ وجه آن هم در زمان پیش از جنگ، که بودجهها حتی برای مردم همان مملکت هم محدود میشود، قابل قبول نیست.
در کتاب «جنگی که نجاتم داد» نوشته «کیمبِرلی بروبیکر بردلی» نویسنده، داستانی برگرفته از واقعیت را بیان میکند که در آن، کودکانی را پیش از شروع جنگ جهانی دوم از خانوادههای فرودست لندن، برای حفظ جانشان، از طرف دولت، به ویلاهای اطراف لندن میفرستند تا در صورت بمباران این شهر، کودکان یا نسل بعد، در امان باقی بمانند. جالب است که در داستان، بیشتر این کودکان در کمتر از یک سال به خاطر اختلافات فرهنگی و نگاه تحقیرآمیز و از بالا به پایین مردم متمول ویلانشین، درخواست کردند به خانههای خرابه خود در لندن برگردند و عنوان کردند که اگر قرار است بمیرند، ترجیح میدهند پیش خانوادههای خودشان باشند تا افراد ثروتمندی که هیچ احساسی به آنها ندارند!
حالا با توجه به این فرم اتفاقات که برگرفته از حقیقت است، وقتی نگاه قشر متمول انگلستان، به کودکان هموطن خود، به خاطر اختلاف طبقاتیِ مالی و فرهنگی، اینقدر وحشتناک بوده است، چطور میشود مردم چنین کشوری، به راحتی و با آغوش باز، پذیرای کودکانی از فرهنگ و کشوری دیگر، آن هم از اروپای شرقی (که همیشه پیش کشورهای اروپای غربی با تحقیر به آنها نگاه میشود و نمونهاش را در همین جنگ اوکراین شاهد بودیم که خبرنگاران اروپای غربی در اعتراض به این جنگ، عنوان میکردند: مردم اوکراین درست است که در شرق اروپا زندگی میکنند ولی در نهایت اروپایی هستند و عادت به جنگ ندارند!) باشند؟
از طرف دیگر در ابتدای فیلم «یک زندگی»، عنوان میشود که رهبران انگلستان، فرانسه و ایتالیا برای اجتناب از جنگ، منطقه «سودتن لند» در چکسلواکی را بنا بر درخواست هیتلر در اختیار او قرار میدهند... به زبان ساده، این کشورها و در رأس آنها انگلستان، چکسلواکی را به قفس شیر میاندازند و بعد، دلالهایشان را میفرستند برای نجات کودکان، آن هم تنها کودکان یهودی!
به خاطر تمام این دلایل، منطقی به نظر نمیرسد که کل داستان دلال مهربان و دولت نجیب، که نگران جان کودکان هستند، درست باشد و قطعاً برنامهریزی دقیق و حساب شده، از طرف دولت انگلستان، پشت این ماجرا بوده است تا بنا بر معاملاتی که با سرمایهداران یهودی کردهاند، نسل یهودیان حفظ شود و با خرج دولت انگلستان تا انتهای جنگ از این کودکان حفاظت شود تا در معاملات بعدی انگلستان که شامل بخشیدن فلسطین به یهودیان بود، نسلی برای اقامت در این کشور باقی بماند.
کلیشهای پر ستاره
فیلم «یک زندگی»، مانند «فهرست شیندلر»، ستارههای معروفی دارد. آنتونی هاپکینز، هلنا بونهام کارتر، رومولا گارای و... از بازیگران این فیلم هستند و جیمز هاوس هم به عنوان کارگردان این پروژه با وجود اینکه بیشتر به عنوان کارگردان سریالها شناخته میشود، شرکت دارد.
فیلم «یک زندگی»، با وجود به تصویر کشیدن زندگی شیندلر انگلستان و با توجه به ستارههای معروفش، نتوانست نظر مخاطبین را به خود جلب کند و فروش کمی هم در گیشه داشت و از طرف دیگر، منتقدین و جشنوارهها هم استقبال چندانی از آن نکردند.
شاید دلیل این عدم استقبال داستان تکراری فیلم، بدون وجود هیچ خلاقیتی باشد که موجب شد مخاطبین آن را نمونهای بسیار پایینتر از فیلم معروف هم ردهاش بدانند.