kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۰۶۳۸
تاریخ انتشار : ۰۵ تير ۱۴۰۳ - ۲۱:۰۱

ذخیره خداوند برای ملت ایران

 
 
ششم تیرماه یادآور ترور ناکام و نافرجام حضرت آیت‌الله خامنه‌‌ای در سال 1360 در مسجد ابوذر تهران است. تروری که موجب شد تا امام خمینی در پیام‌شان به مناسبت این ترور از آیت‌الله خامنه‌‌ای با عناوین و تعابیر عظیم و غرورانگیزی همچون «شما که از سلالۀ رسول اکرم و خاندان حسین بن علی هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارید و سربازی فداکار در جبهۀ جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنۀ انقلاب می‌‌باشید»، یاد کنند.
این حادثه موجب شد تا معظم‌له با نجات معجزه‌وارشان به عنوان جانباز و شهید زنده و ذخیره انقلاب اسلامی در آینده منشأ برکات عظیم و بی‌نظیری برای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران گردند.  
به مناسبت سالگرد این واقعه، چند نکته و روایت کمتر شنیده شده در مورد این ترور را نقل می‌نماییم.
انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد
آیت‌الله خامنه‌ای لحظات پس از انفجار بمب در مسجد ابوذر را که در حالت بین دنیا و برزخ بوده‌اند را چنین تشریح می‌فرمایند: 
«از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم- که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم- تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم و هر دفعه هم یک احساسی داشتم. آن حالات، هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود. حالا یکی را عرض می‌کنم: در یکی از حالات، احساس کردم که دارم می‌روم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است. کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛ هیچ دستاویزی! یعنی هر چه هم عمل پشت‌سر خودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست. آدم شک می‌کند: آیا این عمل را با اخلاص به‌جا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد خدایی بود؟ آیا در آن شرک و ریا نبود؟ آیا ملاحظۀ این و آن نبود؟ به‌هرحال ماها مرکز عیوبیم. متأسّفانه، همۀ شائبه‌ها در ما هست. آنجا انسان احساس می‌کند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع می‌شود. من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم و گفتم: «پروردگارا! می‌بینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کرده‌ای وَاِلّا ما رفته‌ایم.» منظورم مردن نبود؛ رفتن از وادی سعادت بود. بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.»10/02/1379
معجزۀ زنده ماندن
معجزات مختلفی در ماجرای ترور حضرت آیت‌الله خامنه‌‌ای رخ داد. یکی تغییر حالت بدن چند لحظه قبل از انفجار بمب و خارج شدن از زاویه خطرناکی که می‌توانست قطعاً منجر به شهادت شود، بود. معجزه دیگر آن بود که این حادثه در ششم تیر به وقوع پیوست و اگر معظم‌له در این روز مجروح نمی‌شدند، یقیناً فردای آن روز در جلسه در دفتر حزب جمهوری اسلامی شرکت می‌کردند و در انفجار هفتم تیر 1360 به شهادت می‌رسیدند.
معجزه دیگر را از زبان یکی از مسئولان تیم درمان می‌شنویم.  
دکتر‌هادی منافی وزیر بهداری وقت‌ و از مسئولان تیم درمان حضرت آیت‌الله خامنه‌‌ای پس از ماجرای ترور، از معجزۀ زنده ماندنِ معظم‌له می‌گوید:
«جراحت بیشتر در سمت راست بدن‌شان بود. کتف و دست کاملاً آسیب دیده بود، عصب‌ها و عروق خونی کاملاً در این ناحیه از زیر بغل از بین رفته بود و دست راست اصلاً کار نمی‌کرد. به خاطر از دست دادن خون زیاد، فشارشان خیلی پایین بود و در مجموع زنده ماندن ایشان بعدِ از دست دادنِ آن همه خون، یک معجزه واقعی بود. یعنی از نظر علم پزشکی جزو معجزات است که یک نفر با این میزان جراحت و از دست دادن خون، با این سطح پایین از فشار خون و نداشتن نبض دوام بیاورد و زنده بماند.»
ترمیم دست با محبت پدر و فرزندی
مقام معظم رهبری درباره نقشی که فرزند ایشان در ترمیم و به‌دست آوردن توانایی دست مجروحشان داشته، خاطره‌ای نقل کرده‌اند. این خاطره در کتاب مسیح در شب قدر که از سوی مؤسسه جهادی صهبا منتشر گردیده، نقل شده است و مکرراً در فضای مجازی بازنشر گردیده است. 
متن این خاطره چنین است:
دست من، آن اولی که فلج شد، به خاطر حادثه ترور، تا مدتی این دست، اصلاً حرکت نمی‌کرد و ورم داشت. بعد به‌تدریج دیدم که یک‌کمی از شانه حرکت می‌کند. دکتر به من گفت وقتی راه می‌روم، دست‌هایم را به‌طور طبیعی حرکت بدهم. من همین کار را کردم، دامنه حرکت بیشتر شد. بعد یواش‌یواش دیدم می‌توانم دستم را خم کنم از آرنج. در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما داد که به من خیلی انس داشت. زیاد سراغ من می‌آمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش می‌گرفتم. یواش‌یواش دیدم با این دست هم می‌توانم بغلش بگیرم.
دکترم یک روز دید که با این دست بغلش گرفته‌ام، خیلی تشویق کرد. گفت این بچه دست تو را خوب می‌کند! وقتی از روی محبت این بچه را بغل می‌گیری، همین باعث می‌شود سنگینی‌اش را تحمل کنی؛ همین‌طور هم شد. بغل می‌گرفتم، می‌آوردم و می‌بردم. بعد یواش‌یواش این دست قوت پیدا کرد.»
حکمت خداوند و ذخیره الهی
حجه الاسلام والمسلمین عبدالحسین معزی، نماینده ولی فقیه در جمعیت هلال احمر در آیین بزرگداشت سی وهشتمین سالگرد شهدای هفتم تیر و شهید عباسعلی ناطق نوری از شهدای این حادثه در تیرماه 1398، به بیان خاطره‌ای از زبان حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری پرداخت و گفت: آقای ناطق نوری تعریف می‌کردند، در روزهای بعد از ترور مقام معظم رهبری در بیمارستان انقلاب، به دیدن‌شان رفتم و ایشان به من گفتند نوع حادثه و ترور به گونه‌ای بود که علی‌القاعده نباید می‌ماندم و قطعاً می‌بایست شهادت نصیبم می‌شد؛ اما نمی‌دانم بنا به چه حکمتی، خداوند مرا نگه داشته است؟
وی افزود: آقای ناطق نوری می‌گفت سالها بعد و در حالی که چند ماهی از رهبری ایشان نگذشته بود، درحال قدم زدن با ایشان، گفتم خاطرتان هست که چند روز بعد ترورتان گفتید مانده‌ام که خدا چرا مرا نبرده و شهادت رزق من نشد و چه حکمتی در این کار نهفته بود؟ قطعاً امروز حکمت آن روز روشن شد که خداوند شما را ذخیره‌ای قرار داد برای چنین روزگاری که سکان حکومت اسلامی و رهبری آن را به دست بگیرید.
دستی تاریخی و جاودانه
هشتمین اجلاس سران جنبش عدم تعهد، دهم تا پانزدهم شهریورماه ۱۳۶۵ در شهر هراره زیمبابوه برگزار شد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که آن زمان ریاست جمهوری اسلامی ایران را بر عهده داشتند، با سفر به این کشور، علاوه‌بر حضور و سخنرانی در اجلاس مذکور، دیدارهای دوجانبه‌ای با برخی سران کشورهای عضو این جنبش برگزار کرده و به رایزنی دربارۀ بهبود روابط کشورهای عضو و مسائل مهم جهان پرداختند.
انتشارات صهبا در اثری با عنوان «از هراره تا تهران» به روایت سفر آیت‌الله خامنه‌ای به زیمبابوه پرداخته است. بخشی از این اثر به دیدار سران کشورهای مختلف با رهبرانقلاب می‌پردازد. 
در این کتاب، ماجرای دیدار فیدل کاسترو رئیس‌جمهور فقیدِ ضدآمریکاییِ کوبا با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای چنین روایت شده است: 
«کاسترو با یونیفورم مرتب نظامی، درجه‌ها و دکمه‌های طلایی به سمتِ آقای خامنه‌ای می‌آید. درمقابلِ اتاق ملاقات، به همدیگر می‌رسند. کاسترو می‌خواهد دست بدهد، اما با تعجب می‌بیند که آقای خامنه‌ای به جای دست راست، دست چپ را جلو آورده‌اند. کاسترو با دست چپ دست می‌دهد و در حالی‌که هنوز دست آقای خامنه‌ای را در دست دارد، سؤال می‌کند: علت اینکه شما با دست چپ دست دادید، 
چیست؟
آقای خامنه‌ای دست راست‌شان را کمی بالا می‌آورند، به آن نگاه می‌کنند و می‌گویند: این از ضایعات انقلاب است! کاسترو که متوجه ماجرا شده، دست چپ آقای خامنه‌ای را به نشانه محبت فشار می‌دهد و با افتخاری همراه با شرم می‌گوید: این ضایعات تاریخی و جاودانه است....
کاسترو شخصیت مهم و مورد توجهی در این اجلاس است. چند برابر سایرِ سران محافظ دارد. هرجا وارد می‌شود، نظرها را جذب می‌کند؛ پُرجذبه، قوی و محبوب. وقتی در سالن اجلاس حرکت می‌کند، معمولاً یکی دو نفر از سران کشورها هم پشت همراهانش می‌دوند تا همراهش باشند. رئیس‌جمهوری که به جز عوامل خودش، با کسی مصاحبه نمی‌کند. اما در این جلسه، این کاسترو، آن کاسترو نیست. کاسترو متواضع و به معنی واقعی کلمه، مجذوب است.
با اینکه ترجمه در دو مرحله انجام می‌شود، اما صمیمی صحبت می‌کنند. مترجم کاسترو، خانمی کوبایی است با موهای قهوه‌ای و با لباسی بسیار ساده. او از اسپانیولی به انگلیسی و برعکس ترجمه می‌کند و مترجم ایرانی، از فارسی به انگلیسی و برعکس. 
کاسترو از سخنرانی دیروز آقای خامنه‌ای شروع می‌کند: من نطق شما را کامل شنیدم، در این سخنرانی عالی، ارزش‌های اخلاقیِ عالی وجود داشت. شما در مورد اخلاق جوامع صحبت کردید و این برای من خیلی جالب و جدید بود. من باید نطق شما را یک‌بار دیگر با دقت مطالعه کنم و آن را داشته باشم، تا گاهی به آن رجوع کنم.»