یادداشتی بر کتاب «به اضافه مردم» به قلم روحالله رشیدی
ساختار فرهنگی فرهنگ ساختاری
امیرحسن اوصالی
ساحت فرهنگ آنقدر دستخوش حوادث و نظرات غیرمتخصصانه شده است که صحبت کردن از سازوکار فرهنگی را نهتنها بسیار دشوار، بلکه بسیار حوصله سربر و لایتچسبک کرده است؛ و متأسفانه هر مسئول و غیرمسئولی از ظن خود یار «فرهنگ» شده و آنرا مصادره به سلیقه خود نیز کرده است.
باید دانست که برای رسیدن به مطلوبِ دلخواه ابتدا باید یک تعریف جامع و کامل که مورد اتفاق و اشتراکِ لغوی و اصطلاحی نیز باشد ارائه داده تا بتوانیم به یک بحث منسجم و ساختارمند فرهنگی برسیم.
از تعاریف ذکر شده برای فرهنگ میتوان نظر علامه جعفری را مورد بحث و مداقه و پیشفرض اولیه قرار داد که نسبتا ساختارمندتر از تعاریف دیگر است. ایشان در کتاب «فرهنگ پیرو و فرهنگ پیشرو» درباب فرهنگ نوشتهاند: (فرهنگ عبارت است از کیفیت یا شیوه بایسته و یا شایسته برای آن دسته از فعالیتهای حیات مادی و معنوی انسانها که مستند بهطرز تعقل سلیم و احساسات تصعید شده آنان در حیات معقول تکاملی باشد.)
تعریف علامه هم جامع است و هم دقیق و دشوار! ایشان با قید بایستگی و شایستگی بودن فرهنگ و عطف آن بر تعقل سلیم، بسیاری از هنجارهای قومی- اقلیمی رایج در عرف که از این صفتها برخوردار نباشند را از معنای فرهنگ خارج کرده است و چهبسا به ضد فرهنگ نیز یاد بشود!
البته باید توجه کرد که علامه فرهنگِ مطلوب و آن دسته از فعالیتهایی که در این عرصه از قوه به فعلیت رسیدهاند را ذکر کرده است. یعنی ما با یک تعریف «ایدهآل» مواجه هستیم، که مزیت اینگونه رویکردها ما را کمک خواهد کرد که به فعالیتها و امور کذایی عنوان «فرهنگی» را تحمیل نکنیم و توهم انسان دغدغهمند و پرکار را نیز نگیریم.
و آنچه حائز اهمیت است، گره زدن این تعریف به یک «اندیشه اصیل» است. که کاروبار فرهنگی بدون اندیشه یقینا باطل خواهد بود. علامه با در کنار هم قرار دادن صفت بایستگی و شایستگی به تعقل سلیم در حیات معقول تکاملی، اندیشه را به یک امر پیشرو و فعالیتهای فرهنگی را به یک امر پیرو تبدیل کرده و آن را یک اصل قلمداد میکند.
البته با تمامی این تفاسیر نقدی که میتوان بر تعریف ایشان کرد این است که تنها شیوه و کیفیت نمیتواند یک فرهنگساز باشد بلکه به یک محتوای غنی نیز نیازمند هستیم.
پس آنچه مراد ما هست این است که در مباحثِ فرهنگی، ابتدا یک تعریف منسجم و ساختارمند باید داشته باشیم و بعد بتوانیم به عالم امور فرهنگی ورود بکنیم. در فرهنگ هم فرم (ساختار) مهم بوده و هم محتوا (سازوکار).
حال با این مقدمه میرویم سراغ «به اضافه مردم» که ده اصل اساسی برای کار فرهنگی را در قالب تجربهنوشتی ارائه داده است.
«روحالله رشیدی» در این کتاب لاغر اما پرمحتوا، تجربهی زیست فرهنگی خود را در ۱۰ اصل با مثالهایی از تجربههای افراد به رشته تحریر درآورده که برخی موارد آن خالی از اشکال «پرورشی» نیست! مقصود ما از پرورش، همان چگونگی روایت مسئله است.
اشکال اساسی این کتاب و تمامی کتابهای اینچنینی این است که «مسئله» را بدون «مبنا» بررسی و شرح میدهند و آن حیث که ادله را بر روی تجربه قرار دادهاند، نمیتوان نقد فرمالیستی برایشان ذکر کرد.
اگر ما تعریف صوابی از فرهنگ ارائه داده و متولیان اصلی فرهنگ در عرف دینی و اجتماعی را معرفی کردیم، تقریبا میتوانیم ادعا کنیم که به یک مبنای اولیه رسیدهایم. این یعنی ما قرار است در کار فرهنگی از چه چیزی و چه کسانی الگو دریافت بکنیم؟
آنچه از تعریف فرهنگ ارائه شد که نویسنده در کتابش ذکر نکرده است، ارتباط مستقیم فرهنگ با گزارههای دینی را مشاهده میکنیم و در یک ادعا میتوانیم کار فرهنگی را به مثابه «کار و امر توحیدی» تعریف کرده و متولیان این امر را نیز «انبیا و ائمه» معرفی بکنیم. انبیای الهی نیز برای فرهنگسازی امر توحیدی مبعوث شده بودند و در تلاش بودند که وحدت توحیدی را در جامعه تزریق بکنند.
مگر ما در کار فرهنگی چیزی غیر از تربیت، تأثیرگذاری و تمدنسازی میخواهیم؟ آیا از خود پرسیدهایم که انبیا چگونه بر مردم تاثیر گذاشته و تمدنی حق را پایهگذاری میکردند که سالیان سال طول عمرشان میشد؟
ما باید اصول اولیه و مبانی را در کار فرهنگی از انبیا وام بگیریم، و بعد از آن میتوانیم در فرعیات تکیه بر تجربه نیز بکنیم. آنچه نویسنده کتاب اراده کرده است یک زیست تجربی معلق است که بر هیچ پایه و اساس مستدل و پایدار نیست. و البته تمیتوانیم توجیه بکنیم که چون یک تجربهنوشت است پس نیازی به اصول و قاعده نیز نداریم.
اصلا نمیشود ما صحبت از فرهنگ بکنیم و یا با پیشافرهنگ و پسافرهنگ کاری نداشته باشیم. پیشافرهنگ همان اصول و مبانی اولیه و پسافرهنگ همان مطلوب حاصل ما از این فعالیتها خواهد بود.
کتاب با اصل «مردممحوری» شروع میشود و با ارائه ۴ مرحله طراحی و ایدهپردازی، تولید یا اجرا، عرضه و توزیع و در انتها مرحله مصرف شرح داده میشود.
اینکه در صفحه ۱۶ کتاب نوشته شده است که مردم باید خود و مسائلشان را در برنامه و اقدام فرهنگی ما ببینند و بشنوند، همان اصل اولیه کار توحیدی انبیا نیز هست که مردم نهتنها در امور فرهنگی، که در حکومت توحیدی نیز باید خود و دغدغه و مطلوبشان را مشاهده بکنند تا بتوانند بهدرستی تصمیم گرفته و مشارکت داشته باشند.
مردممحوری، مشارکت و گروهمحوری از اساسیترین کارهای انبیا بوده است. که شما در زندگانی پیامبر(ص) نیز مشاهده میکنید که چگونه با ایجاد شبکههای تشکیلاتی تلاش در اشاعه فرهنگ توحیدی دارد. اما متاسفانه اینها را با عنوان زیست تجربی بهرشته تحریر درآورده است و گاهی برای مخاطب قابل پذیرش نیست. شما هنر، فرصتمحوری و مسجدمحوری که اصلهای دیگر نویسنده در کتاب هست را باز در تاریخ صدر اسلام مشاهده میکنید که هنر نبی فتح قلوب بود به جای فتح دروازههای شهر و با جذب آنها در مسجد، از مسجد یک پایگاه تشکیلاتی- توحیدی ساخته بود در راستای اشاعه فرهنگ دینی در جامعه.
شهید مطهری(ره) دعوت و فعالیت توحیدی انبیا را در ۳مرحله عنوان کرده و شرح میدهد. ایشان در کتاب «سیری در سیره نبوی» قدم اول را ابلاغ بهحس، قدم دوم را ابلاغ به عقل و قدم آخر امر توحیدی انبیا را ابلاغ به قلب عنوان میکند.
مردم ابتدا باید نبی را ببینند و او را حس بکنند که او نیز بشری مثل آنهاست. زندگی او را، زیست فردی و اجتماعی اورا، میزان ارتباط و تعامل او را و تمامی حرکات و سکنات او باید با عرف جامعه هماهنگ باشد تا مردم او را در میان خود بپذیرند، البته این بدین معنا نیست که نظر مردم موضوعیت در رفتار نبی داشته باشد، بلکه این نبی است که فعل عرف و مردم را تنظیم میکند. در همین راستا بعد از محبوبیت عرفی، نبی تلاش میکند بر مقبوليت حداکثری و مردم را دعوت به تعقل سلیم در راستای حیات معقول تکاملی میکند تا مردم آنچه نبی میگوید را عقل و منطق خود نیز به قضاوت بنشینند.
و در مرحله آخر باید با همین عقل در ریل قلب حرکت کرده و آماده دریافت حقایق قدسی عالَم دینی شده و در راستای تشکیل تمدن دینی سهیم بشوند. اینها نکاتی است که باید در بحث پیشافرهنگ بدان توجه نمود و سپس به اولویتهای دیگر مباحث پرداخت.
نویسنده در انتهای کتاب که اصل دهم را «عدالتمحوری» ذکر میکند و با استناد به کلام رهبری مشروعیت کار فرهنگی را در عدالتمحوری میداند، دچار یک خلط مفاهیم میشود که «عدالت» همیشه یک اصل نیست که قرآن رسالت متولیان فرهنگی، یعنی همان انبیا را نورانی کردن جامعه مشخص میکند و عدالت میشود هدف متوسط رسالت! گاهی واژه شیرین عدالت میشود یک توهم و جهل مرکبی که عینک ایدئولوژی ما را خاکستری میکند و همهچیز را وارونه میبینیم. عدالت باید باشد، اما یکجامعه میتواند غرق در عدالت باشد اما در راستای تمدن فرهنگ دینی- توحیدی حرکت نکند. و این باید بیشتر از هر چیزی مورد مداقه قرار بگیرد. باید دانست که عدالتمحوری نباید دچار ذبح اصول دیگر ما بشود.
«به اضافه مردم» یک تجربهنوشت، بدون مبانی دینی است که سهوا کار فرهنگی را در راستای امر توحیدی ندیده است و از این رو در ارائه مطالب دچار ضعف ساختاری و دینی شده است و از الگویی اصیل پیروی نمیکند. اما کتاب بهخوبی تلاش کرده است که «امید» را در سازوکار فرهنگی نشان داده و با تجربههای صواب و دقیق زیستی خود و افراد دیگر نشان بدهد که کار نشد ندارد!
«به اضافه مردم» میتوانست با استناد به گزارههای دینی کتابی خوب و سرپا از آب دربیاید که نویسنده میتواند در چاپهای بعدی این مطالب را نیز در قالب مقالهای جداگانه اضافه بکند.