گوشواره و رمز و رازش
ابوالقاسم محمدزاده
راستش وقتی به موضوع فکر کردم و خواستم چند سطری بنویسم دست و دلم لرزید. گوشواره بین ما ارزش دارد، جایگاه دارد و گفتن و شنیدن از آن دردآور است و عمق جان را میسوزاند و قلب را به درد میآورد.
آخر از گوشواره گفتن و شنیدن دل سنگ میخواهد و چشم خشک که نگرید.
آخر، گوشواره قصهها دارد و غصهها، قصه و غصههایش از 1400 و اندی سال پیش شروع شد. آغازش کوچههای مدینه بود و شاهدش پسربچه چندسالهای که قدش به دست آن نامرد نمیرسید که جلویش را بگیرد و به صورت ماهپاره اسلام نرسد و فرزندی مادرش را نقش بر زمین نبیند و گوشواره غرق خون را گوشه دیوار نبیند و او نتواند کاری برای زمین نخوردن مادر انجام دهد.
کودکی در کوچه بنیهاشم نتوانست خودش را حائل بین مادر و نامحرم قرار دهد و به ناچار، مادر صورتش را از پدرش پنهان میکرد تا ماهگرفتگی دیده نشود.
اصلا گوشواره یک تراژدی است و غمنامهای که تکرار میشود؛ شصت سال بعد؛ داغ صورت و سیلی و گوشواره، دلها را به درد میآورد. دختری سهساله از میان آتش و شعلههای برافروخته میگریزد و نامردی سوار بر اسب به او میرسد و با شتاب گوشواره از گوشش بیرون میکشد. دختر به یاد مادر و کوچه و گوشواره ناله سر میدهد و مینالد و همانند مادر، صورت و گوش خونین را از عمه پنهان میکند و در آن بیابان سرگشته نجوا میکند:
من از زهرا(س) مادر خود یاد دارم رازداری را
از این رو صورت خود را زچشم عمه میپوشم
و پوشاند صورت کودکانهاش را که بیبی زینب(س) صورت کبود و گوش پارهشده او را ندید و آنگاه که پیکرش را شبانه دفن میکردند کبودیهای بدن و صورت و گوش پارهاش را عمه و خرابهنشینان دیدند و چه نالهها کردند در فراق مادری که با دیدن چهره کبود رقیه، حضرت مادر را به یاد آوردند که شبانه و غریبانه بینام و مخفی دفن گردید.
چه اتفاق تلخی که پس از هزاران سال، دوباره قصه گوشواره تکرار میشود. آنهم با وجود دختری سهساله قرمزپوش، با گوشوارهای قلبی که حکایت از قلب کودکانهاش بود و عاشقیاش که او را هم خریده بود. چه رازی بود بین کاپشن قرمز و گوشواره قلبی قرمزش، که؛
فقط خدا میدانست رازش را
«کربلا» ما را
به سوی خود فرا میخواند
و ارواح مشتاق ما
بیتابانه
همچون کبوتران حرم؛
به سوی کربلا بال میگشود
نرسیدیم به کربلا
جاماندیم
اما حادثه تکرار شد
کربلا آغوش گشوده
حزبالله به سوی تو میآیند...
کربلای کرمان
حزبالله و مشتاقان مدافع حرم
پرچمدار عرصه جهاد و مقاومت؛
سرباز قاسم سلیمانی؛
حزبالله سوی تو آمدند تا روضه گوشواره و کوچه بنیهاشم و شبهای کربلا را با رؤیت گوشواره قرمز دختر کاپشن قرمز زمزمه کنند و دوباره تاریخ تکرار شود.