حاشیهنگاری بر بیتی از حافظ
عشــق پیشه پیشـین ماسـت
علی قرباننژاد
در نوبتهای قبل به موضوعی به نام «ادوار تاریخی» اشاره کردم. دورههایی که از نظر برخی از فلاسفهای که به آن باور دارند تحت سیطره یکی از اسما «جمالی» یا «جلالی» خداوند هستند. نیز با یادآوری نظر فیلسوف و متفکر بزرگ مسلمان یعنی «محیالدین ابن عربی» گفتم که «عالم خیال» و «عالم وهم» منشا الهام به شاعران هستند. حالا چرایی بیان این دو مورد با هم و در مدخل این نوبت موضوع جالب توجهی است.
از مبعث رسول گرامی و بزرگوار اسلام(ص) تا زمان متفکر و فیلسوف و مفسر قرآن کریم یعنی ملاصدرای شیرازی (رحمت و رضوان خدا بر او باد) را یک دوره تاریخی میدانند. دورهای که تحت سیطره اسماء جمالی خداوند بوده و لذا در آن دوره شاهد رشد و شکوفایی تمدن اسلامی و پیشرفت و پرچمداری مسلمانان در علم بودهایم. از دوره رنسانس هم دوره دیگری آغاز شد که تحت سیطره اسماء جلالی حق تعالی بوده و در این دوره وضعیت امت اسلامی و وضعیت دشمنان این امت عکس گذشته شد. آیهای از مصحف شریف است که در عین کوتاهی (تنها ۴ کلمه) اما بیانگر مسایل بنیادینی است که بشر در این عالم مبتلا به آن است. آن کلمات نورانی از این قرار است: «لتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق» این نوزدهمین آیه از سوره انشقاق میفرماید: «شما از حالی به حالی دیگر گرداننده میشوید.»
این گرداننده شدن از حالی به حالی دیگر هم میتواند شامل افراد باشد و هم شامل امتها. به گمان این قلم الکن در قرن اخیر شمیم دوره تازهای به مشام میرسد. به این موضوع، دست کم با مرور اتفاقات نیم قرن اخیر پی بردم. بر همین اساس است که در دهههای اخیر میل گرایش به اسلام و خاصه شیعه در بسیاری نقاط افزایش یافته که نیجریه یکی از مصادیق آن است. این مبحث طولانی است لکن تا همین جا برای منظور ما در این ایستگاه کافی مینماید. خب براساس همین دو موضوع (ادوار تاریخی و عوالم خیال و وهم) است که وقتی به سیر تاریخ ادبیات نگاه میکنیم میبینیم مثلا شاعران قرنهای ششم، هفتم و هشتم و... گویی تحت آموزش یک استاد بودهاند و از یک فرد مبانی معرفتی را آموختهاند. این موضوع خود یک دلیل محکم است بر نظر «ابن عربی» در مورد عوالم خیال و وهم. فعلا مباحث فوق را در گوشه ذهنمان بگذاریم تا در ادامه آنجا که به کار میآید فراخوانیمشان. در ادامه غزل زیبای «چرا نه در پی عزم دیار خود باشم» به دو بیت پایانی رسیدیم و از آنجا که در مصراع نخست بیت ماقبل آخر عبارت «رند» آمده بود تقریبا تمام نوبت قبل صرف شد به یافتن معانی و مفاهیم این عبارت مقبول نزد حافظ. با ذکر نمونههایی از ابیات دیگری از حضرت استاد به یک جمعبندی در مورد «رند» رسیدیم و آن جمعبندی این بود: رند در منظومه فکری حافظ کسی است که وجودش مملو از عشق به خدا و اولیاء است و به همین واسطه عشق مخلوقات خداوند را نیز در دل دارد. رند فردی زیرک و زرنگ اما نه با معیارهای زنجیرشدگان خاکدان بلکه او زیرک و زرنگ است چون فریب این دنیا را نمیخورد. او پی برده که ابلیس مشاطهای است که کارش بزک کردن دنیا و زر و زیور و مقام و شهرت و... است. بر همین اساس چشمان را و سپس دل و عقلش را بزک کردنها نمیرباید. زیرک و زرنگ کسی است که با تمام وجود فهمیده هر چه هست خداست و غیر از او هیچ نیست؛ فهمیده که بهترین لذتها و پایدارترین آرامشها و امنیتها در جوار پروردگارش است لذا بیقرار رفتن به جانب اوست اما تا وقتی امر از جانب او مبنی بر وقت عزیمت نرسیده عمرش را در این دنیا صرف کسب خشنودی خداوند میکند چون ایمان دارد که بهترینها برای او و همه مخلوقات در خشنودی پروردگارش است. زیرک و زرنگ کسی است که کام خویش از طریق و راه سرسپردگان به دنیای فانی نمیجوید بلکه «از خلاف آمده عادت» طلب کام میکند؛ این یعنی او در سختی و رنج این دنیا به دنبال رسیدن به آسایش، راحتی و آرامش ابدی است. خلاصه آنکه رند یا به قولی زیرک و زرنگ کسی است که مسیر رسیدن به پروردگارش را یافته و با جان و دل در آن مسیر در حرکت است.
بیتی که در نوبت قبل ما را به خود مشغول کرد و همچنان در این نوبت نیز ما را به خویش مشغول خواهد داشت این است:
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغولِ کارِ خود باشم
حضرت استاد در این بیت به خویشتن یادآوری میکند که همواره پیشهاش و کارش عشق ورزیدن و رندی بوده پس چرا نباید همچنان به همان کاری بپردازد که همواره مشغول آن بوده است. با توجه به توضیحاتی که به تفصیل در نوبت قبل و به صورت خلاصه در سطرهای فوق بیان شد مفهوم رندی را تا حدود زیادی دانستیم. لکن به گمان این قلم الکن مشکلی که در این بیت باید حل شود این است که این قید زمانی که به صورت «همیشه» در ابتدای بیت آمده ناظر به چه زمانی است؟!
آنچه در ابتدای این مطلب به عرض رسید را حتما در گوشه ذهن دارید. حال با توجه به آنها به این بیت از «سلمان ساوجی» بنگرید:
رندی و میخوارگی، قِــسم من امروز نیست
عادت دیرین دل، پیشه پیشین ماست
«خواجه جمالالدین سلمان» مشهور به «سلمان ساوجی» در دهه اول قرن هشتم هجری در ساوه متولد شد. سلمان ساوجی فاصله سنی کمی با حافظ داشته و یحتمل چیزی بیشتر از یک دهه از حافظ بزرگتر بوده است. شباهت بسیار زیاد معنایی در بیتهای هر دو شاعر هم گواهی است بر سخنانی که در ابتدای این نوبت به عرض رسید و هم اینکه شاید این شباهت معنایی بتواند به ما در یافتن زمانی که منظور نظر هر دو شاعر بوده کمک کند. به عبارتی میخواهیم بدانیم که آن «همیشه»ای که حافظ گفته و «پیشین» که سلمان ساوجی گفته ناظر بر چه دورهای از زندگانی آنها بوده است.
نخستین چیزی که میتواند راهگشای ما باشد بیتهای نخست غزل مورد بحث حافظ است. اگر خاطر مبارکتان باشد در این باره که «دیار خود»، «کوی یار» و «شهر خود» در دو بیت نخست غزل حافظ اشاره به کجاست سخن گفتیم. اینکه همه ما انسانها در عوالم پیشین و خاصه در عالم ماقبل این عالم یک زندگی در جوار رحمت و امنیت خداوندی داشتیم و در شعر شاعران پیشین ما غم و اندوه از جدایی از آنجا به وفور دیده میشود. از داستان نی مولوی تا «شوق مسکن» و «داد غریبی» باباطاهر همه ناله و اندوه از جدایی از آنجاست. البته منظور این بزرگواران اندوه و ناله بابت دوری از یک جا نیست بلکه به این خاطر است که در آن عالم ما در جوار رحمت و نور خداوندی بودیم و دایم در حال کسب معرفت شهودی و در معرض تابش خیرهکنندهترین و زیباترین و لذتبخشترین انوار عشق خداوند نسبت به ما.
عرفای ما دلتنگ آن جریان عشق میان بنده و خداوند بودهاند. اگر هم اکنون ارواح همه انسانها از آن خلسهای که در آن هستند بیدار شوند و به یاد آورند که کجا بودهاند دیگر هیچ انسانی به این راحتی نمیتواند زندگی را ادامه دهد. اگر به یادآوریم که از کجا به کجا آمدهایم یحتمل انسانها همه طالب مرگ خواهند بود تا دوباره به نزد خداوند بازگردند. همچنین سلمان ساوجی در آغاز آن غزل خود که بیتی از آن را در سطرهای بالاتر عرض کردم آورده است:
مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست
دین من این است و بس، کیست که در دین ماست
پس منظور حافظ از عنوان کردن «همیشه» در آن بیت اشاره به عوالم پیشین است. در حقیقت هر دو شاعر میخواهند به وجه تمایز انسان با دیگر آفریدگان خداوند متعال اشاره کنند که «عشق» است. پس ما در عوالم پیشین در پرتو تابش عشق خداوندی بودهایم و جریان عشق میان خالق و مخلوق از آن عوالم آغاز شده و شاعران ما در بیتهای مذکور امتداد آن را در این عالم طلب میکنند.
در بخش پایانی نخستین مطلب از این سلسله مطالب سطرهایی ذکر شد که هم از بابت یادآوری لطف خداوند در حق این قلم الکن و هم از بابت ارتباط به موضوع این نوبت آنها را پایان بخش سخنان این نوبت قرار میدهم. در آن مطلب پیرامون این بیت سخن به میانه آمده بود:
من که ملول گشتمی از نفش فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
و در بخش پایانی توضیحات پیرامون این بیت ذکر شده بود: اکنون سؤال این است که چرا شاعر به دوش کشیدن قال و مقال با عالمی راپسندیده؟ برای پی بردن به پاسخ به این بیت که از یک غزل دیگر حافظ است دقت کنید: «جلوهای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت / عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد» عشق را عرصه تجلی باید که این عرصه را داشتن اختیار به درجه اعلی میرساند چرا که آدمی در این دنیا همواره بین دو امر خیر و شر واقع است. بر همین اساس است که آدمی در عالم ماده دائم بر دو راهیهای انتخاب قرار میگیرد و آزاد است تا به هر کدام از جوانب متمایل شود و در این مرحله اگرچه بدن آدمی و تمایلات نفسانی او قدرت و کششی بسیار قوی دارد اما آنچه میتواند بر آن غلبه یابد تنها قدرت عشق است. عشق به خداوندی که آدمی را با کمال عشق خویش آفریده، پروردگاری که در کمال قدرت و بینیازی آدمی را و بلکه تمام موجوداتی را که آفریده، دوست دارد و به آنها عشق میورزد. در دنیا است که اگر آدمی بخواهد میتواند به پروردگارش عشق بورزد و به تبع آن عشق به تمام آفریدههای او را نیز در دل داشته باشد: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» (سعدی)
پس پاسخ آن سؤال این است که شاعر قال و مقال عالمی پر از درد و رنج و اندوه را فقط به این خاطر پسندیده که این عالم میتواند عرصهای باشد برای تجلی عشق خالق و مخلوق به یکدیگر.