kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۳۹۳۶
تاریخ انتشار : ۰۸ مهر ۱۴۰۲ - ۲۰:۲۸
یک شهید، یک خاطره

 دقت در بیت‌المال

 
 
 
مریم  عرفانیان
در زمان جنگ چون دلتنگ بودم چند روزی برای دیدن مادرم به تهران رفته بودیم. روزی که بلیت قطار تهیه ‌کرده بودم که به مشهد برگردم، رضا از جبهه به منزل مادربزرگش برگشت. وقتی فهمید که عصر با قطار می‌خواهم به مشهد برگردم پیشنهاد داد که: «اگه دوست دارید با همدیگه به مشهد برگردیم.»
من هم قبول کردم و بلیت را از طریق برادرم پس دادیم. با همان پیکان اوراقی که حمیدرضا از جبهه تا تهران آمده بود به طرف مشهد حرکت کردیم. در بین راه خندید و گفت: «مادر، من برای آمدن به منزل مادربزرگم 45 تومان هزینه بنزین ماشین رو در صندوق بیت‌المال انداختم. حالا هم شما اگه دوست دارید همان پول قطار رو توی قوطی جلو ماشین بیندازید وگرنه من دوست دارم این پول رو از طرف شما هدیه کنم.»
 همیشه یک قوطی توی ماشینِ سپاهی که دستش بود داشت. اگر یک مسیری را مثلاً از این‌طرف خیابان به آن‌طرف برای کار خودش می‌رفت؛ کیلومتر آن را حساب می‌کرد و هزینة رفت‌وآمد شخصی‌اش را می‌انداخت داخل آن. البته تهران به مشهد جزء برنامة کارش بود و اگر من نمی‌آمدم او خودش باید این راه را طی می‌کرد. برای همین به شوخی گفتم: «این ماشین که به خاطر من نیامده، شما را می‌برد.»
 گفت: «این ماشین متعلق به بیت‌المال هست، وسیلة شخصی که نیست.»
نصف شب در بین راه ماشین به کلی خراب شد. بالاخره با مشکلات فراوان تا سبزوار رسیدیم.
رضا ماشین را به سپاه سبزوار تحویل داد و از آنجا تا مشهد را با وسیلة دیگری آمدیم.
بر اساس خاطره‌ای از شهید حمیدرضا شریف‌الحسینی 
راوی: طاهره شعرباف نوروزی، مادر شهید