kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۰۸۷۴
تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۲۷
حاشیه‌نگاری بر بیتی از حافظ 

... ولی افتاد مشکل­ها

 
 
 
علی قربان‌نژاد
در چند نوبت قبل به یکی از بیت­های مشهور و البته بسیار زیبای حضرت استاد پرداختم که در مصراع نخست آن آمده بود: «در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد» در آن نوبت به این موضوع اشاره شد که به کار گرفتن عبارت «با یاد آمدن» به نوعی گویای این است که شاعر می‌خواهد از کیفیت نماز سخن به میان آورد. نمازی که در آن «خم ابروی یار» با «یاد» می‌آید. این یعنی شاعر می‌خواهد بگوید حتی از قوه‌ای که خاطره خم ابروی یار را در خود دارد نیز جدا و فارغ شده بود چرا که می‌گوید «خم ابروی تو با یاد آمد». اگرچه ممکن است که در ادوار مختلف صورت‌بندی جملات متفاوت باشند و نیز به کارگیری حروف ربط و اضافه نیز با زبان اکنون ما فرق‌هایی داشته باشد اما با این همه به کار گرفتن «با یاد آمد» به جای «در یاد آمد» می‌تواند امکان خوانشی را که عرض شد با خود داشته باشد.
همه ما با چالش حفظ حضور قلب در عبادات و خاصه در نماز دست و پنجه نرم کرده‌ایم و یحتمل این تجربه را کم و بیش داریم که در ابتدای نماز عزم خویش را جزم کرده‌ایم که این بار دیگر تا پایان فریضه، به هیچ خیال و خبری فرصت عرض‌اندام ندهیم و تنها و تنها عقل و دل را به سمت مقصد و مقصود همه موجودات و ذرات عالم راهی کنیم. با این حال می‌دانیم که معمولا این تلاش‌ها نتیجه‌ای چندان مطلوب نداشته و ندارند. حال شاید جالب باشد اگر بگویم که خود حضرت استاد، حافظ شیرازی راهکاری برای این موضوع ارائه داده تا طلب حضور از جانب طالب حضور به نتیجه‌ای مطلوب رهنمون گردد. 
پیش از پرداختن به بیت مورد نظر ابتدا این توضیح را برای پیشگیری از سوءبرداشت‌های احتمالی عرض کنم که منظور از سطرهای بالا این نیست که حافظ، شعری که در ادامه به آن خواهیم پرداخت را برای حضور قلب در نماز عنوان کرده بلکه لحن گفتار حضرت استاد در این شعر حالتی کلی دارد و اما آن بیت:
حضوری گر همی خواهی، از او غایب مشو حافظ 
مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهْوی دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
مصراع نخست این بیت نسخه دقیق و کاملی برای کسب حضور قلب است. حافظ در مصراع نخست این بیت می‌گوید: اگر طالب حضور هستی پس باید هیچ گاه از او غایب نشوی. «از او غایب نشدن» یعنی چه؟! به نظر می‌رسد این بند یعنی آن‌که همه فکر و ذکر باید متوجه کسی باشد که طالب حضور نزد او هستیم. چگونه کسی می‌تواند طالب حضور نزد کسی باشد اما از او غایب شود؟! این یعنی آنکه آنچه در زمان حال بر آن مصمم می‌شویم آن‌گاه حاصل خواهد شد که وزنه مجموعه افکار و اعمال ما در محدوده مشخصی از گذشته به یاد آن کسی یا چیزی که طالبش هستیم سنگینی کند. به عبارتی اگر این حضور را مثلا حضور قلب در نماز فرض کنیم آن‌گاه این مقصود حاصل می‌شود که در ساعات گذشته فکر و ذکر ما به حضرت دوست مشغول بوده باشد. به عبارتی می‌توان این طور گفت: اینکه اکنون ما نزد چه کسی یا چه چیزی حاضر باشیم برآیندی از مجموع افکار و دل مشغولی‌های ما در ساعات گذشته است. بنابراین وقتی می‌توانیم نزد او حضوری داشته باشیم که در بسیاری از لحظات گذشته به او مشغول بوده باشیم. این می‌شود از او غایب نشدن.
در این‌جا احتمالا آنچه به ذهن خطور می‌کند این است که این «مشغول بودن به او» چگونه است؟ شاعر سینه سوخته همدانی، یعنی باباطاهر در یکی از دوبیتی‌های شیرین و دلنشینش چنین آورده است:
خوشا آنان‌که الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
آیا واقعا ممکن است که کسی دائم در نماز باشد؟! حتی رسول گرامی اسلام(ص) و اهل بیت سراسر نور و رحمت او نیز اوقاتی را به کار در نخلستان و یا مزارع، زمانی را به معاشرت با برادران دینی و... می‌گذراندند. به نظرم خیلی واضح است که «نماز» در این دوبیتی استعاره از چیزی یا چیزهایی است. نماز در فرهنگ‌های لغت چنین معنا شده است: نیاز، اطاعت، بندگی،‌پرستش و... پس دائم در نماز بودن یعنی دائم در اطاعت و بندگی بودن و همواره این را دانستن که ما در همه چیز به خداوند نیازمندیم. شاید به نوعی «دائم در نماز بودن» باباطاهر با «از او غایب نشدن» حافظ هر دو فضایی نزدیک به هم را ترسیم می‌کنند. پس از او غایب نشدن یعنی اینکه بنده به هر بهانه‌ای سرصحبت و حرف را با خالقش باز کند؛ مثلا در خیابان مشغول راه رفتن هستیم فردی محتاج را... یا فردی بیمار را... یا حتی کسی را که دچار اعوجاج یا خطایی است یا... می‌بینیم در این حال دست کم می‌توانیم برای او در دل دعا کنیم. خداوند بنده‌ای را که با هر بهانه به سخن گفتن با او مشغول می‌شود دوست می‌دارد و در چنین حالتی قطعا از او غایب نیستیم. مرحوم آقا مجتبی تهرانی (که رحمت و رضوان خدا بر او باد) بر این موضوع تاکید داشتند که هر گاه بنده رو به سوی خداوند می‌کند نباید از دایره ادب خارج شود. دیگر اینکه هرگاه ذهن و زبان فراغتی یافتند می‌توان آنها را با ذکری همراه ساخت.  
و اما مصراع دوم بیت مذکور... مصراعی که به زبان عربی سروده شده است. این یکی از صنایع شعری به شمار می‌رود که به آن «تلمیع» و شعری که بر اساس این صنعت سروده شده را شعر «ملمع» می‌گویند. این صنعت شعری حکایت از اشعاری دارد که در آنها شاعر از دو یا چند زبان در سرودن یک شعر استفاده کرده است. 
«متی ما تلق من تهوی» یعنی هر گاه به آن کسی که دوستش داری رسیدی... و «دع الدنیا و اهملها» یعنی دنیا را رها کن و به آن بی‌اعتنا باش. اما در حصول این نتیجه تقدم و تاخر آیا چنین است؟! یعنی آیا این طور نیست که مثلا باید نسبت به دنیا بی‌اعتنا باشی تا به مطلوب خود برسی؟! در این باره نکته‌ای ظریف وجود دارد. اینکه ما به‌اندازه‌ای رخصت داریم تا به دنیا توجه کنیم مثلا به‌اندازه رفع نیازهای خویش و کسب حلال و... با این وجود هر آن‌اندازه که معرفت و شناخت ما نسبت به خویش و خالق خویش و سیر و سفرمان بیشتر می‌شود به همان میزان نیز ما خود از توجه به دنیا (از توجهی که از آن منع نشده ایم) خواهیم کاست.
این غزل معروف لسان الغیب که در ترتیب دیوان او در جایگاه نخستین غزل نشسته نیز با بیتی ملمع آغاز می‌شود که از این قرار است:
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها
بیت فوق را بسیاری مورد توجه و بررسی قرار داده‌اند و حتی این موضوع که مصراع عربی این بیت از «یزید بن معاویه» وام گرفته شده نیز مورد توجه برخی مانند شهید بزرگوار «مرتضی مطهری» بوده است. با این حال و ضمن ادای احترام به همه آن آموزگاران و بزرگان می‌خواهم از زاویه دیگری به این بیت نظر افکنم.
نخست آنکه در شرحی که «احمد سودی بسنوی» (که گاهی او را محمد سودی نیز نامیده‌اند و متوفای 1000ه.ق است) آورده است: «این مصرع از قطعه‌ای است که یزید بن معاویه بر وزن بحر «هزج» سروده و اصل قطعه عیناً به این ‌قرار است:
انا المسموم ما عندى بتریاق و لا راقى
أدر کأسا و ناولها الا یا ایها الساقى‏
پس خواجه حافظ براى توافق با قافیه غزل خود مصرع مذکور را مقدم و مؤخر کرده و به طریق تضمین در اول غزل خود ایراد کرده است. از این جهت و به دلیل چنین تضمینی، حافظ مورد انتقاد برخی قرار گرفته است.» 
معنای بیت عربی فوق این است: من مسموم شده‌ام و نزد من نه پادزهری هست و نه طبیبی پس ‌ای ساقی شراب در پیاله بریز و بگردان.
دوم آنکه برخی را عقیده بر این است که منابع معتبری درباره انتساب این شعر به یزید نیست. یکی از این افراد «محمد قزوینی» است که ضمن بررسی و معرفی منابعی که اشعار یزید را ذکر کرده‌اند نتیجه گرفته که در هیچ کدام از آنها این شعر یافت نشده است.
حال با آنچه گفته شد نتیجه‌ای که حاصل می‌شود این است که حتما به طریقی این قول که شعر مذکور از یزید است به احمد یا محمد سودی رسیده و لذا ممکن است این قول و نظری بوده که در افواه مردمان جاری بوده و سینه به سینه منتقل گشته است. با این وجود ممکن است در همان دوره حافظ هم این قول در میان مردمان بوده که این شعر از یزید است و حافظ هم بر همین مبنا آن را به کار گرفته هر چند ممکن است که طبق نظر «محمد قزوینی» در منابع معتبر چنین شعری ذکر نشده باشد.
حالا فرض را بر آن بگیریم که حافظ با این گمان که این شعر سروده یزید است آن را به کار گرفته اما چرا برخی به حافظ ایراد وارد کرده‌اند که چرا این مصراع از یزید را آورده است؟! یحتمل آنها شخصیت و اقدامات یزید را اساس این اعتراض شان قرار داده‌اند اما اگر فرض فوق را ملاک قرار دهیم آن‌گاه آیا این معنا به ذهن خطور نمی‌کند که حافظ به نوعی با آوردن این مصراع می‌خواسته شکلی از صنعت تلمیح را به کار بگیرد؟! در صنعت تلمیح شاعر با آوردن نامی یا بخشی از یک داستان یا رویداد یا... از حافظه مشترک جامعه به نفع ایجاز شعر کمک می‌گیرد. مانند اینکه اکنون کسی بگوید «شهید تشنه لب» و این عبارات ناگاه واقعه کربلا را در ذهن شنوندگان زنده می‌کند. حافظ حتما از آوردن شعری که دست کم در فرهنگ محاوره و بین مردمان منسوب به یزید بن معاویه است مقصود و نظری داشته که به گمانم نزدیک‌ترین مرجع برای جست‌وجوی مقصود و نظر شاعر شیرین سخن شیرازی مصراع دوم این بیت است: 
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل­ها
عباراتی مشهور به حدیث قدسی وجود دارد که می‌تواند به ما در مسیر این جست‌وجو کمک کند. حدیثی که در منابع حدیثی ما وجود ندارد اما در منابع عرفانی و حتی برخی منابع تفسیری به کرات ذکر شده است. عالمان و آگاهان علم حدیث و رجال و... بر این عقیده‌اند که اگرچه این حدیث در منابع شناخته شده حدیثی نیست که سند آن نیز به آن واسطه مورد بررسی قرار گیرد اما دست‌کم به دو دلیل آن را از نظر مفهومی بلااشکال می‌دانند: اول آنکه مشابه این مضامین در منابع عرفانی و تفسیری به میزان قابل توجهی تکرار شده است. دوم اینکه مضمون و محتوای آن با آیات مصحف شریف و دیگر احادیث و روایات در تناقض نیست و بلکه حتی می‌توان در برخی احادیث و آیات مشابه بخش‌هایی از این عبارات را دید و آن عبارات زیبا از این قرار است: «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی‏، و مَن عَشَقَنی‏ عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه‏»
معنای این حدیث قدسی از این قرار است: «آن‌کس که مرا طلب کند، مرا می‌یابد و آن‌کس که مرا یافت، مرا می‌شناسد و آن‌کس که مرا شناخت، مرا دوست می‌دارد و آن‌کس که مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن‌کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن‌کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن‌کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن‌کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او هستم.»
اگر در خاطر مبارکتان باشد در یکی از همین سلسله مطالب به این موضوع اشاره کردم که عشق از پس معرفت و شناخت پدیدار می‌شود و یکی از بهترین راه‌های کسب معرفت و شناخت میان دو موجود صاحب خرد و عقل و شعور «گپ­‌وگفت» یا به قول فرنگی­‌ها «دیالوگ» است. همچنین به این اشاره شد که نماز و ادعیه خواندن ما در حکم سخن گفتن ما با خداوند هستند و قرآن خواندن در حکم سخن گفتن خالق با بندگانش است. جالب است اگر بدانیم که معنای «دعا» یعنی: درخواست کردن؛ طلب کردن. حال به ابتدای آن حدیث قدسی دوباره نگاه کنید: «آن کس که مرا طلب کند مرا می­‌یابد و آن­‌کس که مرا یافت مرا می‌­شناسد و آن‌کس که مرا شناخت، مرا دوست می‌دارد...» چنان که در این جملات می‌بینیم طلب کردن (یا به قولی با خدا سخن گفتن و به سخنان متبرک او گوش فرا دادن) منجر به یافتن می‌شود و یافتن به شناخت می‌انجامد و شناخت و معرفت به دوست داشتن و عشق منتهی می‌گردد. این توضیح لازم است که مراد از «یافتن خداوند» در عبارات مذکور رسیدن به ایمان قلبی و اطمینان درونی بر وجود خداوند متعال است و در مراحل بالاتر رسیدن به ایمان قلبی نسبت به صفات و سپس وعده‌های خداوند است. 
«عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» به نوعی یادآور این است که «هر که در این بزم مقرب‌تر است / جام بلا بیشترش می‌دهند» و اگر حافظ این بیت را به واسطه قولی که آن را به یزید نسبت می‌دهد آورده باشد (که چندان بعید هم نیست) باید این غزل او را نیز متاثر از حال و هوای عاشورا و ماجرای کربلا بدانیم چرا که آوردن‌بندی از شعری که منسوب به «یزید بن معاویه» است خواسته تا از صنعت تلمیح بهره بگیرد. اگر چنین باشد پس توجه او به رنج و سختی‌هایی بوده که دختر بزرگوار امیرالمومنین(ع) به همراه کاروان اسرا متحمل شده است. اصلا شاید به همین خاطر او در همان بیت اول این معنا را آورده «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»