مباد لحظهاي از يادتان جدا باشم خدا کند همه عمر با شما باشم(چشم به راه سپیده)
باور نمیکنم که...
این جمعه هم گذشت و تو آخر نیامدی
چشمم به راه ماند و تو از در نیامدی
بستان در انتظار تو بر گل نشسته است
باغی نمانده است که آخر نیامدی
شمشادهای باغ، ز داغ تو سوختندش
یک لحظه هم به یاد صنوبر نیامدی
در آن خزان، خزان غمانگیز فصل عشق
رفتی ز صحن دیده و دیگر نیامدی
پرواز با حضور تو خواب و خیال ماست
اما شبی به خواب کبوتر نیامدی
مهرت چگونه در دل ما خانه کرده است؟
با آنکه تو هنوز، ز خاور نیامدی
باور نمیکنم که فراموشمان کنی
این غایب از نظر، که به منظر نیامدی
مرغ دل شکسته پرم شد اسیر تو
حتی سراغ این دل پرپر نیامدی
رفتم به کوه و دشت که پیدا کنم تو را
جز در نسیم گلشن باور نیامدی
کاظم جیرودی
دلی دست و پا کنم
باید به روی آینه آنقدر ها کنم
تا روی شیشه اشک نفس را رها کنم
گندم برای آمدنت سبز میکنم
آن لحظهای که در لحد خویش جا کنم
اسفند دانه دانه شب و روز جمع شد
باید به مجمر دلم آتش به پا کنم
دل شد سیاه بس که طلوع تو را ندید
باید برای خویش دلی دست و پا کنم
یا اینکه باید از دم پرچین قلب خود
یک پنجره به جانب خورشید وا کنم
بگذار تا ز ره برسی بعد سالها
آنگه بیا ببین که چنین و چهها کنم
آن روز میشود حرمت کنج سینهام
وقتی که پای تا سر خود کربلا کنم
کریمی
دل پريشان
مباد لحظهاي از يادتان جدا باشم
خدا کند همه عمر با شما باشم
مرا رها مکن از آستانهات آقا
رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم
اگر که فيض دعاي تو شاملم گردد
ز دام غفلت و بند گنه رها باشم
به انتظار فرج دست بر دعا شدهام
خدا نکرده مگر تحبسالدعا باشم؟
اگر نصيب کني طول عمر با عزت
هميشه و همه جا خادم شما باشم
به ياد غربت ارباب دل پريشانم
خوشم که با تو گرفتار روضهها باشم
دلم قرار ندارد بيا و کاري کن
که عاقبت سفري با تو کربلا باشم
احسان محسنيفر
حضور یار
رضای یار را از دست دادیم
غم دلدار را از دست دادیم
پساندازی به جز غفلت نداریم
حضور یار را از دست دادیم
بیا مهدی اگر انسی نداریم
به لب اذکار را از دست دادیم
به سر شوق شهادت نیست دیگر
چه شد ایثار را از دست دادیم
چو سربند از سر خود باز کردیم
دل بیدار را از دست دادیم
برای حاجت از زهرا گرفتن
دگر اصرار را از دست دادیم
دگر اشک فراوان پای درد
در و دیوار را از دست دادیم
جواد حیدری
حلقه دوست
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
این الفت ما به دوست، امروزی نیست
یک عمر دم از مهدی موعود زدیم
محمدعلی مجاهدی «پروانه»
دوری بزن کهکشان را
باز آ که با چشمت امشب، روشن ببینم جهان را
برق نگاهی که داری، رخشان کند کهکشان را
تا آن که زنجیر مهرت، پای نیازم ببندد
دامی بکن دانهات را، تابی بده گیسوان را
خورشید و ماه و ستاره، تا آن که دورت بگردند
دوری بزن کهکشان را، سیری بکن آسمان را
هر سو که پا میگذاریم، دل دست تو میسپاریم
کاری به کارش نداریم، دوران نامهربان را
برق نگاهت ستاره، ریزد به هر سو شراره
با این همه استعاره، رقصان کنی بیکران را
دل هست و دلدار و صائم، عشق است و خورشید قائم
زلفش کمندی که دائم، بر دل سپارد کمان را
سیدعلیاکبر صائم کاشانی
مرز قدمهای تو
جانانی و جان بر تو سپردیم و نمردیم
در هُرم نگاه تو فسردیم و نمردیم
نقش است به پیشانی چینخورده ز غیرت
ما جان بهدر از داغ تو بردیم و نمردیم
ابرو گره در هم زده چشمان شفق رنگ
دندان به لب خویش فشردیم و نمردیم
ظرف دل بیحوصله جوش آمد و سر رفت
خون دل جاری شده خوردیم و نمردیم
اقبال نگونبخت نگر کاین همه سر را
تا مرز قدمهای تو بردیم و نمردیم
یک عمر نفس آمد و برگشت و به تسبیح
عمر دل بیعار شمردیم و نمردیم
ما زنده به عشقیم که با عشق بمیریم
صدمرتبه از داغ تو مردیم و نمردیم
محمود کریمی