اخبار ویژه
مأموریت دوگانه جنایت در ایران و توجیه جنایت پلیس در فرانسه
معروف است که جان نگروپونته سفیر اسبق آمریکا در عراق در پاسخی قابلتأمل به این سؤال که چرا هیچگاه در آمریکا کودتا نمیشود، گفته بود: «چون در واشنگتن، سفارت آمریکا وجود ندارد». قتل یک نوجوان مهاجر
17 ساله در فرانسه موج عظیمی از اعتراضات اجتماعی را رقم زده است. از کنترل خارج شدن وضعیت بسیاری از شهرها در سایه شورش خیابانی صدهاهزار معترض باعث شده دولت فرانسه از هر ابزاری برای سرکوب معترضان بهره گیرد. با این حال رسانههای غربگرا تمام اهتمام خود را بر نادیده گرفتن این اعتراضات و توجیه رفتار دولت فرانسه گذاشتهاند.
آیا حفظ امنیت یک حق و وظیفه عمومی برای تمام دولتهاست یا فقط دولتهای غرب حق انحصاری دفاع از امنیت خود را دارند؟ ناگفته پیداست کارکرد رسانههای غربگرا جلوگیری از عیان شدن همین استاندارد دوگانه در افکار عمومی است. با این حال انداختن نگاهی به 5 متغیر «توطئه امنیتی»، «دخالت خارجی»، «الگوی آشوب»، «تهدید تجزیهطلبی» و «مواجهه نیروهای اجتماعی با شورش حادثشده» بهخوبی میتواند مغلطه پشت قیاس تعداد کشتههای فرانسه و ایران را عیان سازد.
حوادث سال گذشته ایران یک شورش از پایین به حساب نمیآمد. آنچه به یکباره در خیابانها خود را عیان ساخت، توطئه دستگاههای امنیتی خارجی و برنامهریزی آنها از ماهها پیش، معطوف به ناآرامسازی ایران بود. در حوادث فرانسه اما نمیتوان رد هیچ سرویس امنیتی بیگانهای را برای ناآرام کردن این کشور پیدا کرد.
آنچه امروز در فرانسه میگذرد ریشه داخلی دارد و هیچ بازیگر خارجیای نیز تلاشی برای استمرار بخشیدن به ناآرامیها را ندارد، کمااینکه در روزهای گذشته هیچ قدرت خارجی یا نهاد بینالمللی برای تقویت معترضان و اپوزیسیون فرانسه وارد میدان نشده است اما در ایران از نخستین ساعات شروع آشوبهای خیابانی، دهها دولت خارجی با حداکثر توان به حمایت و تقویت آشوبگران پرداختند. از جمله امانوئل مکرون، که این روزها به پدران و مادران فرانسوی هشدار میدهد مانع حضور فرزندانشان در خیابان شوند، در چند نوبت با برخی چهرههای برانداز دیدار کرد.
الگوی آشوب در حوادث سال گذشته کشورمان یک الگوی تروریستی بود و ضدانقلاب خارجنشین، رسانههای فارسیزبان و هزاران اکانت مجازی، به ترور تشویق میکردند. رواج ادبیات و الگوی گروهک تروریستی منافقین برای کشاندن جامعه ایران به سمت جنگ داخلی در سایه تبلیغ ترور پیگیری میشد. جراید اصلاحطلب زیرکانه از طرح این پرسش که چه تعداد نیروی پلیس در فرانسه کشته شد دوری میکنند، چون جواب «هیچ» است. شورش معترضان فرانسوی در دسته اقدامات تروریستی جا نمیگیرد و ترور نیز بهعنوان یک استراتژی در این شورشها انتخاب نشده است. چنانکه معترضان فرانسوی نیز بهخوبی میدانند حرکت به سمت الگوی ترور با چه واکنشی از سوی دولت این کشور مواجه میشود.
اما حوادث سال 1401 در ایران یک خشونت سازمانیافته بر بستر ترور بود که به شهادت نزدیک به 70 نیروی مدافع امنیت کشورمان منجر شد. جریانهایی که در فضای رسانهای نقش مزدوری غرب را ایفا میکنند خوب است به این پرسش پاسخ دهند: اگر تنها 5 نیروی پلیس فرانسه به دست معترضان کشته شوند، پاسخ دولت این کشور چگونه خواهد بود؟ وجه دیگری که در قیاس حوادث ایران و فرانسه نادیده گرفته میشود هدف آشوب و درگیریهاست. بمباران رسانهای ایران در سال گذشته و صدها تریبونی که در اختیار چهرههای تجزیهطلب قرار گرفت، رقص دهها پرچم غیرملی و قومیتی در تجمعات ضدانقلاب خارجنشین، ورود چهرهای مثل عبدالله مهتدی تروریست به ائتلاف اپوزیسیون مورد حمایت غرب و صدها شاهد مثال دیگر گواهی بر این واقعیت است که طرح کلان آشوبهای سال گذشته، تجزیه ایران بود. آیا میتوان در فرانسه امروز شاهد مثالی از وجود گروههای تجزیهطلب و حمایت خارجی از آنان پیدا کرد؟ در همین زمینه هم معترضانی که اکنون در خیابانهای فرانسه هستند بهخوبی میدانند بلند کردن پرچم تجزیهطلبی و حمله به حاکمیت ملی، چه عواقبی
برای آنان دارد.
مقایسه رفتار سلبریتیهای فرانسوی که تلاش میکنند نیرویی واسط میان معترضان و پلیس باشند و به کاهش درگیریها کمک کنند با سلبریتیهای ایرانی که در صفحات مجازیشان تولید کوکتلمولوتف را آموزش میدادند از دیگر شاهد مثالهایی است که تفاوت پاریس و تهران را در بحرانهای اخیر نمایان میسازد. فرانسه احتمالا با یک بحران امنیتی و توطئه تجزیه در سایه اعتراضات مواجه نشود چون در مقابل فرانسه، هیچ فرانسه دیگری وجود ندارد.
دیوید میلر: زمام تحولات خاورمیانه از دست آمریکا در رفته است
یک دیپلمات ارشد و سابق آمریکایی تاکید کرد: ایدهها و اهداف ایالات متحده در منطقه خاورمیانه در حال زوال است.
آرون دیویدمیلر در پراجکت ستدیکیت (وابسته بهاندیشکده کوئینسی) نوشت: رهایی از خاورمیانه، هرچقدر هم که ایالات متحده متمایل به این کار باشد، گزینه منطقی نیست. منطقه در واکنش به فاصله گرفتن آمریکا، تغییرات ژئوپلیتیکی سریعی را تجربه کرده است. این تحولات، به طرز دیوانهکنندهای پیچیده و مملو از خطرات بالقوه سیستماتیکی است که واشنگتن نمیتواند آنها را نادیده بگیرد. عوامل متعددی سبب شده کاهش رتبه خاورمیانه در سیاست خارجی آمریکا مورد استقبال واقع شود. از جمله اهمیت روزافزون اقیانوس هند و اقیانوس آرام، تهاجمی شدن فزاینده روسیه و بینیاز شدن از نفت و گاز کشورهای عربی. همچنین شکست برنامههای تریلیوندلاری برای ایجاد تغییرات در افغانستان و عراق، واشنگتن را به این درک رسانده که اصلاح اغلب مواردی که منطقه را رنج میدهد، فراتر از توانش است.
پنج ویژگی، چشمانداز سیاسی جدید منطقه را مشخص میکند. این ویژگیها مدت زیادی است که ظهور کردهاند. اگر آمریکا بخواهدشانس حفاظت از منافع خود در منطقهای که ایدههای آمریکایی در آن در حال زوال است را به حداکثر برساند، شناخت درست منطقه تغییر یافته، حیاتی است. بسیاری از کشورهای جهان عرب همچنان در آشفتگی و ناکارآمدی غیرقابل تغییری فرو رفتهاند. عراق و سوریه در برابر سازمانهای تروریستی جهادی و نفوذ ایران آسیب پذیر هستند و آمریکا در این دو کشور، درگیر سیاست ضد تروریسم شدیدی است. اما در سایر حوزهها، نقش ایالات متحده تا حد زیادی به حمایت از سازمان ملل و سایر تلاشهای چندجانبه محدود میشود که نشاندهنده فقدان تمایل و علاقه واشنگتن به رهبری تلاشها برای حل مشکلات منطقهای است.
یکی از تحولات مهم، ظهور مراکز قدرت غیر عرب است. ترکیه، اسرائیل و ایران، علیرغم چالشهای داخلی خود، همگی توانستهاند به عنوان کشورهایی نسبتا کارآمد با پتانسیل اقتصادی فوقالعاده و دارای سازمانهای نظامی و اطلاعاتی توانمند، ظاهر شوند. اسرائیل با وجود تنش کنونی بین واشنگتن و تلآویو، نزدیکترین متحد آمریکا در خاورمیانه است. ایران، دشمن دیرینه آمریکاست و ترکیه، یکی از اعضای ناتو است که در برخی از مسائل با ایالات متحده همکاری میکند، اما در موارد دیگر، به ویژه سوریه، مسیر دیگری را انتخاب کرده است.
تنها مرکز قدرت عربی که ظهور کرده، منطقه خلیجفارس است و به راحتی میتوان دلیل آن را فهمید. رژیمهای سعودی و امارات، به عنوان صادرکنندگان پیشرو نفت و گاز، یکی از ذینفعان اقتصادی اصلی جنگ روسیه بودهاند. با این حال، در حالی که اهمیت خلیجفارس افزایش یافته، از نفوذ آمریکا بر آن کاسته شده است. این تا حد زیادی به دلیل بیپروایی محمد بنسلمان است. بیمبالاتیهایی نظیر جنگ فاجعه بارش در یمن، محاصره قطر و نقض مداوم حقوق بشر از جمله قتل جمال خاشقچی در کنسولگری عربستان در استانبول. برای کسانی که از نزدیک تحولات را دنبال میکردند، پس از حملات ایران به دو تاسیسات نفتی عربستان سعودی و عدم واکنش جدی آمریکا به آن در سپتامبر 2019 نیز سرد شدن روابط واشنگتن-ریاض، مشهود بود. حتی در آن زمان و قبل از ریاست جمهوری بایدن، این احساس در میان متحدان و شرکای منطقهای آمریکا وجود داشت که سیاست خارجی ایالات متحده اولویتهای دیگری دارد. بسیاری از بازیگران منطقه، با در نظر گرفتن این موضوع و درک این واقعیت که باید وابستگی خود را به ایالات متحده کاهش دهند، به یکدیگر نزدیک شدهاند. این روند پیامدهای پیچیده و طولانیمدتی خواهد داشت، اما نمیتوان انکار کرد که روسیه و چین از بزرگترین ذینفعان آن
بودهاند.
به گزارش «انتخاب»، در ادامه تحلیل دیویدمیلر آمده است: با تشدید تنشها بین بنسلمان و دولت بایدن در مورد همه چیز، از قیمت نفت گرفته تا حقوق بشر، عربستان سعودی روابط خود را با روسیه و چین عمیقتر کرده است. بنسلمان میخواهد قادر باشد در صورت نیاز به سمت هر بازیگر منطقهای و جهانی که تمایل داشته باشد، چرخش کند. یکی دیگر از عناصر کلیدی برای موفقیت این برنامه بنسلمان، ثبات در خلیجفارس است که لازمه آن، تنشزدایی با ایران است. این تحولات، کاملا خیرهکننده بوده است. عربستان روابط دیپلماتیک با ایران برقرار کرده و با دیگر دشمنان آمریکا در تماس است و در حالی که ایالات متحده، شریک امنیتی اصلی عربستان سعودی است، سعودیها اقدام به خرید تجهیزات نظامی چینی کردهاند.
دیگر هیچ امیدی به اینکه غنیسازی ایران از طریق یک چارچوب دیپلماتیک محدود شود، وجود ندارد. برعکس، خصومت ایالات متحده با ایران به دلیل سرکوب اعتراضات و حمایت تهران از تهاجم روسیه به اوکراین، بیشتر شده است.
اگر ایران همین حالا هم یک کشور در آستانه هستهای نباشد، به زودی خواهد بود. پنج رئیسجمهور متوالی ایالات متحده متعهد شدند که ایران را از دستیابی به سلاح هستهای، بازدارند. (احتمالا در صورت لزوم با حمله نظامی). اما حقیقت ناخوشایند و بیرحمانه این است که هیچ راهحلی وجود ندارد. سیاستگذاران صرفا به این امیدوارند که میتوان مانع عبور ایران
از خطوط قرمز شد.
اعتراضات فرانسه مردمی است نه شورش اراذل و اوباش
در حالی که برخی رسانههای غربگرا تقلا میکنند تا اعتراضات فرانسه را منطبق با ادبیات دولتمردان فرانسوی به اراذل و اوباش و شرارت نسبت دهند، روزنامه سازندگی اذعان کرد این اعتراضات، عدالتخواهانه است.
ارگان حزب کارگزاران در گزارشی نوشت: شورشی که در فرانسه برای عدالت شکل گرفته، آتش عدالتخواهی است که اینک برافروخته شده است. مخالفان تبعیض بهویژه تبعیض نژادی، چهره شهرهای فرانسه را متغیر کردهاند و حال آتش تبعیض فرو نمینشیند. اینکه جنس وقایع فرانسه و آشوبهای آن با سایر کشورها فرق دارد، بدیهی است. در فرانسه اعتراضات ریشه در نژادپرستی و تفاوت آشکار در جامعه فرانسه به ویژه بین مهاجران، سیاهپوستان و طبقات فقیر با سایر طبقات دارد. پذیرش بیش از حد مهاجر از کشورهای دیگر عامل مهمی در شدت بخشیدن به این وقایع است. نه از نظر اقتصادی و نه از منظر رفاه اجتماعی. این اتفاقات موجب میشود تا مردمی که در حومه شهرها احساس تبعیض و نابرابری میکنند، خشم و اعتراض خود را نشان
دهند.
نشریه آبزرور در تحلیلی درباره اعتراضات در فرانسه و مسائل آن نوشت: سیاستمداران راست و چپ، دانشمندان علوم اجتماعی، تحلیلگران و مفسران بهگونههای مختلف عجله کردهاند تا خشم و خشونتی که در بسیاری از شهرهای فرانسه پس از تیراندازی مرگبار پلیس به ناهل مرزوک، پسر ۱۷ ساله به وقوع پیوست را محکوم، توضیح، بهرهبرداری و توجیه کنند. از سال ۲۰۲۰ تاکنون ۲۱ تیراندازی مرگبار پلیس در ایستگاههای مربوط به ایست و بازرسی رخ داده است. اکثر قربانیان نیز اصالتاً سیاهپوست یا عرب بودهاند یا نسل پیش آنها مهاجر بودند. مرگ جوان ۱۷ ساله، پرسشهای آزاردهندهای در مورد اصرار تندروانه فرانسه بر همسانسازی نژادی را زنده کرده است.
این واقعیت که این یک حادثه مجزا نبود بلکه منعکسکننده مشکلات گستردهتری در پلیس فرانسه و روابط نژادی و جامعه است باید برای همه آشکار شود. در گستردهترین مفهوم، مرگ مرزوک پرسشهای آزاردهندهای را در مورد پافشاری تندروهای فرانسه بر همسانسازی نژادی، سکولاریسم و هویت یکسانی ایجاد کرده است. روشهای تهاجمی و گاه وحشیانهای که توسط پلیس خشن فرانسوی به کار میرود، یک مشکل دیرینه است. این موضوع در جریان اعتراضات خیابانی «جلیقهزردها» در سالهای ۱۹ - ۲۰۱۸ زمانی که هزاران تظاهرکننده و (بسیاری از افسران) زخمی شدند، برجسته شد. مشکلات مشابهی در جریان اعتراضات اصلاحات بازنشستگی در سال جاری به وجود آمد. ناظر حقوق بشر سازمان ملل هفته گذشته مجدداً مسئله را بررسی کرد و گفت، تیراندازی به مرزوک «لحظهای برای [فرانسه] جهت رسیدگی جدی به مسائل عمیق نژادپرستی و تبعیضنژادی در اجرای قانون است.» شکست طبقات سیاسی فرانسه در برخورد با این موضوع یکی از دلایلی است که بسیاری از جوانان، بهویژه رنگینپوستان، خود را در جنگ با رژیم میدانند. با این حال امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه نیز از این چاه بیرون نمیآید. او که در کنسرت التون جان، در حالی که پاریس در حال سوختن بود، عکس گرفته است اکنون به بیمسئولیتی متهم شد.
از سوی دیگر اینکه رهبران پلیس شورشگران نوجوان را بهعنوان «موجودات موذی» و «انبوهی وحشی» توصیف میکنند، نشاندهنده شکاف خطرناک و همیشه گستردهای است که بین طبقات برخوردار و غیربرخوردار فرانسه به وجود آمده است. فقر، املاک حومهای مانند گتو، بیکاری و فرصتهای زندگی محدود، مشکلاتی هستند که جوانان در بسیاری از کشورهای توسعهیافته، بهویژه بریتانیا و فرانسه، با آن مواجه هستند. وقتی نژادپرستی نهادی مزمن و بدون توجه در سیستم قضایی در سایر ساختارهای دولتی و جامعه بهطور کلی به این ترکیب ناپایدار اضافه شود، جای تعجب نیست که انفجارهای مهارنشده، رخ دهد. آنچه در فرانسه اتفاق میافتد یک هشدار
برای همه است.
نیویورکتایمز هم در تحلیلی درباره وقایع فرانسه، موضوع نژادی را مورد توجه قرار داده و نوشت: در سالهای اخیر، مطالعات نشان دادهاند که تبعیض نژادی در فرانسه، بهویژه در میان پلیس، چقدر رایج است. در سال ۲۰۱۷ تحقیقاتی که توسط نهاد مدافع آزادیهای مدنی فرانسه انجام شد، نشان داد «مردان جوانی که سیاهپوست یا عرب تصور میشوند» ۲۰ برابر بیشتر از بقیه مردم تحت بررسی هویت پلیس قرار میگیرند.