منتقدان بيهويت فیلمهای بیخاصیت!
سعید رضایی
اساسا نقد يكي از لوازم پويايي و حركت رو به جلوي يك جامعه است و حتي اعتبار هر جامعه و اتفاق، به ميزان و كيفيت نقادان آن بستگي دارد. سينما نيز به عنوان يك نهاد اجتماعي كه هم از جامعه تاثير مي پذيرد و هم بر آن موثر است، بدون وجود نقد و منتقد، توازن نخواهد داشت.
در جامعه، هم از ديرباز نقد انديشه و اجتماع در حوزه علوم معارفي و حوزوي و در قالب «اجتهاد» وجود داشته است. فضاي حاكم بر حلقههاي بحث و درس طلبهها در حوزههاي علميه و مدارس ديني، نمونهاي بارز از نقد و نقادي است. به اين خاطر فقه پويا و شيعي همواره به عنوان موتور محركه جامعه ما عمل كرده است.
اما در كشورمان، همان گونه كه سينما، هنر- صنعتي وارداتي است كه هنوز هم نتوانسته صورت بومي و ملي تام پيدا كند، نقد سينمايي و نقدنويسي در اين باب نيز الگو گرفته از شيوههاي رايج در مغرب زمين است. به طوري كه در برخي از نشريات به اصطلاح تخصصي سينمايي كشورمان، نقد بيشتر رويكرد ترجمه دارد. به خصوص در زمينه تحليل آثار خارجي، منتقدان سينمايي ايران، بيش از آن كه به بررسي نسبت فرم و محتواي اثر مربوطه با شرايط وطني و مخاطب ايراني بپردازند، متوجه واكنشهاي بيگانگان هستند. اگرچه گرايش به ترجمه و پيگيري نظرات و واكنشهاي خارجيها به آثارشان براي منتقدان داخلي لازم است. اما تكيه صرف به آن، نتيجهاي جز انفعال فرهنگي در پي ندارد.
متاسفانه نقد و نقادي و تحليل فيلم در كشور ما، يكي از قالبهاي فرنگي است كه مباني و بن مايههاي خود را از اصول و مباني فلسفي و نظري غربي مي گيرد. اين آفت، سراسر متون را در قالبي ستايش گونه احاطه كرده و حتي آنجا كه بدون نام بردن از ايسمهاي خاص، تئوريزه، مكتوب و منتشر مي شود، ارمغاني جز ارائه بستههاي فرهنگي ليبراليستي و مدرنيستي ندارد. حتي در بهترين حالت و قويترين جهت گيري، افتخار نقاد و اعتبارش مديون اومانيسم است؛ نقاد وطني هنوز كه هنوز است به اين كه در تحليل هنر و به خصوص سينما، وام دار انسان گرايي مفرط است به خود مي بالد. غافل از اين كه اين راه، پرتگاهي به دامن سكولاريسم است.
علاوه بر اين مسائل، جريان غالب منتقدان سينمايي، در برخورد با سينماي ايران دچار حب و بغضهاي گروهي و محفلي هستند. خوانده يا شنيده ميشود كه برخي از منتقدان صرفا به خاطر روابط خاصي كه با برخي از فيلمسازان دارند، چشم بر ضعفهاي كار آنها مي بندند و هر أثري، حتي در قوارهاي بسيار كوچك را مي ستايند. برعكس اين مسئله نيز اتفاق ميافتد. متأسفانه جريان اصلي نقد فيلم در ايران، به طور عمده سعي ميكنند تا آثار متعهد و ارزشي را بايكوت كنند. يعني تلاششان اين است كه تا سرحد امكان فيلمهايي كه با ديدگاه آنها همخواني ندارد را –حتي در صورت برخورداري از ويژگيهاي والاي هنري و تكنيكي- ناديده بگيرند.
معضلات نقد فيلم در ايران، در مواجهه با سينماي غرب نيز معضلاتي از همين جنس را دارد. ديده مي شود كه برخي از مطبوعات و نشريات درباره فيلمهاي مبتذل هاليوود و غربي با آب و تاب تمام مي نويسند و آنها را به عنوان شاهكارهاي هنري معرفي مي كنند. به عنوان نمونه يكي از مجلات سينمايي- كه مدتي نيز لغو امتياز شده بود- صفحات زيادي را به معرفي و تعريف و تمجيد از فيلمهاي غيراخلاقي اختصاص مي داد. اين مسائل، از جمله چالشهاي اساسي نقد فيلم در ايران است كه اثراتي منفي نه فقط بر سينما كه بر فرهنگ كشورمان گذاشته است.
نقد فيلم نويسي در ايران، هنوز هويت خود را نيافته است. منتقد علاوهبر شناخت زواياي فني و هنري سينما، بايد از مباني فرهنگي و معرفتي اسلامي- ايراني (به عنوان فرهنگ بومي پذيراي سينما) و فرهنگ غربي (به عنوان فرهنگ مبدا سينما) مطلع باشد. ضمن اينكه از مسائل سياسي روز نيز بي خبر نباشد. چرا كه سينما چه بخواهيم و چه نخواهيم يك رسانه ايدئولوژيك و سياسي است.
الگوي منتقد حقيقي و حقيقت جو در تاريخ سينماي ايران، شهيد سيد مرتضي آويني است. نويسنده اي كه تعهد و تخصص را در سايه يكديگر مي ديد و برخلاف اغلب منتقدان امروز سينماي ما، مسحور و مبهوت تظاهرات فرمي و فلسفي فيلمها نمي شد. آويني همچنانكه فرهنگ مغرب زمين را به خوبي مي شناخت، بر مباني اعتقادي و فرهنگي بومي ما نيز احاطه داشت. او همان طور كه گذشته فرهنگي ايران زمين را شناخته بود، بر مقتضيات زمانه نيز شناخت داشت و آينده را نيز مي ديد. تلنگرهاي اين شهيد خطاب به دوست دوران جنگش، ابراهيم حاتمي كيا مبني بر اينكه «جز براي شقايقها مخوان» نمودي از بينش و آيندهبيني او بود. هشدارهاي شهيد آويني درباره تهديدها و تحديدهاي فيلمهاي مبتذل و شبه روشنفكرانه امروز بر همه عيان شده است و
ميبينيم كه اين دو جريان سينمايي چگونه راه سينماي پوياي بعد از انقلاب اسلامي را سد كردند.
مخلص كلام اينكه، سينماي ايران براي ملي شدن و تعالي، نيازمند منتقدان ملي است كه دغدغه تعالي و عدالت را داشته باشند.