عرفه ؛ روز عرفان و عاشقي(بخش دوم و پایانی)
آثار شکرگزاری از نعمتها
حضرت سيدالشهداء(ع)در بيابان عرفه، بالاى يك صخره، در حالى كه مثل دو چشمه، اشك از چشمانش مىريخت، چه مىگفت؟ يكايك نعمتهاى خدا را شمرد: خدايا! تويى كه به من چشم بينا دادى؛ اين گوش را دادى؛ اجزايش را هم شمرد: لاله گوش، پيچ و خمهاى گوش، عصب شنوايى گوش، پلك چشم، مژههاى چشم، اندامهاى چشم، اندامهاى قلب، سينه؛ يكايك همه اينها را شمرد. بعد فرمود: اگر من بخواهم تمام عمرم و تمام عمر كسانى كه در اين عالم زندگى كردهاند، همه اين مدت عمر من باشد و بخواهم شكر يكى از اين نعمتها را به جا بياورم، توانش را ندارم؛ چه رسد به همه نعمتهايى كه از شماره بيرون است.
بعد از آن، نعمتهاى بيرونى را شمرد: مادر مهرباني به من دادى، از روزى كه من متولد مىشوم غذاى من را در سينه مادر مهيا كردى كه زماني من متولد مىشوم، بىغذا نمانم، دل مادرم را به من مهربان كردى، اگر مهربانى مادر نبود، من را پرستارى نمىكرد و از بين مىرفتم؛ اين كارها را تو كردى. به من عقل دادى، شعور دادى، ايمان دادى، معرفت دادى، استادهايى فرستادى كه به من درس بياموزند، وسايلى براى من فراهم كردى كه راه حق را بشناسم، توفيق به من دادى كه تو را اطاعت كنم و انجام وظيفه كنم؛ اما من همه را ناسپاسى كردم! در قبالش من چه كردم؟ حضور تو را ناديده گرفتم، فراموش كردم، دستورات تو را مخالفت كردم، حق بندگان تو را به جا نياوردم، حق پدر و مادرى كه اينقدر به من مهربانى كردند، به جا نياوردم، ساير حقوقى كه براى بندگانت قرار دادى، ادا نكردم؛ هر چه بود، از تو خوبى بود و از من بدى!
حالا آمدهام؛ مىدانم كه خوبىهاى تو تمام نشده، با همه اين بدىهاى من، هنوز خوبىهاى تو جا دارد؛ باز هم جا دارد كه تو به من خوبى كنى. هم توفيق توبه به من دادهاى، تا من يك بار ديگر به در خانه تو بيايم و بگويم: آمدهام كه ديگر نروم؛ آمدهام كه ديگر باشم؛ آمدهام كه ديگر جفا را كنار بگذارم، به خودم وفا كنم؛ آمدهام كه اندكي حقشناسى كنم؛ اگر خدا توفيق بدهد كه اين جمله را راست بگوييم، با همه سياهىهايى كه به بار آوردهايم، حداقل يك جمله را راست بگوييم؛ بگوييم خدايا ديگر بس است؛ ديگر ميخواهم بنده تو باشم؛ ديگر مىخواهم آنگونه كه تو مىخواهى باشم.
آدم وقتى نسبت به كسى يك عمر بىوفايى مىكند، موقع احتياج هم جا دارد كه اصلاً به حرفش گوش ندهند و به او بگويند: برو گم شو! چقدر بىوفايى؟ چقدر بىحيايى؟ لذا، جا دارد اول از خدا بخواهيم كه خدايا! حرف مرا بشنو: «إسمع دعايى، اذا دعوتك». حرفى كه مىخواهم به خدا بزنم، اين است كه من هيچ دليلى براى كارهاى بدم ندارم، هيچ عذرى نيست؛ هر چند در طول عمرِ من هيچ وقت نعمتهايت را از من دريغ نداشتى، هيچ چيز كم نگذاشتى. اين امر باعث شده كه حالا هم از تو بخواهم منت ديگرى بر من بگذارى و حرفم را يك بار ديگر بشنوى؛ به من توفيق بده به در خانهات بيايم و صورتم را روى خاك بگذارم. مىدانم كه اين توفيق را هم به همه نمىدهى؛ اين توفيقاتى است كه به دوستان خاصت مىدهى؛ يك بار هم اين توفيق را به من بده.
شکرگزاری خدا به خاطر توفیقات بیشمار
از همان مضامينى كه در دعاى عرفه به ما ياد دادهاند، بايد ياد بگيريم. بايد سر تا پاى وجودمان توجه به خدا و به نعمتهاى خدا، شكر نعمتهاى خدا باشد ؛ به هر چه نگاه مىكنيم، همانجا هم كه نعمت خداست؛ اگر نگاه كنيم و شكرش را به جا بياوريم، يك «الحمدلله» بگوييم، خدا هم مىبخشد؛ «الحمدلله» خدا چشم بينا داد، گوش شنوا داد، اگر حقايق را نمىبينيم و نمىشنويم، همينقدر كه محسوسات را مىبينيم، خودش نعمت بزرگى است؛ توفيق تحصيل علم به ما داد، توفيق تحصيل در حوزه علميه در حضور اساتيد، بزرگان، علما، توفيق شناخت دوستان خدا؛ اين يكى از نعمتهاى بسيار بزرگ است؛ «الحمد للّه الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم»؛ شناختن خدا يك نعمت است، شناختن ائمه اطهار ـسلام الله عليهم اجمعينـ يك نعمت است، شناختن دوستان اهل بيت هم يك نعمت است. در زيارت عاشورا اين به عنوان يك كرامت الهى تلقى شده و شكر اين نعمت را بايد به جا آورد. اگر آدم دوستان اهل بيت را نمىشناخت، خود اهلبيت را به چه وسيلهاى مىشناخت؟ چگونه به ياد آنها مىافتاد؟
شکرخدا،بهترین راه تقرب
هر گوشهاى كه نگاه مىكنيم، هزاران نعمت بيشمار است و ما از همهاش غافليم. درس اولى كه ما از دعاى عرفه ياد مىگيريم، اين است كه بايد گاهى فرصتى بگذاريم، كمي درباره نعمتهاى خدا فكر كنيم. اگر هر يك از اينها را نداشتيم، چه خاكى به سر ميكرديم؟ اين كار چند فايده دارد. در قرآن ملاحظه مىفرماييد، گاهى مىفرمايد: ما اصلاً اين نعمتها را به شما داديم، «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ اين نعمتها را داديم كه شما از آن استفاده كنيد و به ياد ما بيفتيد و شكر نعمت كنيد. خدا كه نيازى به شكر ما ندارد؛ پس چرا مىگويد اين نعمتها را داديم، شايد شما شكر كنيد؟ براى اين است كه بهترين راه براى تقرب به خدا شكر خدا است. اگر نعمتها را ديديم و توجه پيدا كرديم كه كسى اين نعمتها را به ما داده و خودمان را نسبت به خدا بدهكاردانستيم، آنوقت آدم سعى مىكند با اين نعمتى كه خدا به او داده، عليه خود خدا حركت نكند؛ چشم زيبايى كه خدا به آدم مىدهد، در نافرمانى خدا به كار نگيرد. توجه داشته باشيم اينها نعمت خدا است. خدا چقدر بر آدم حق دارد كه اينچنين نعمتى را به او مىدهد، اما او مىآيد اين نعمت را مايه بدبختى خودش قرار مىدهد!
اگر انسان فكر كند كه خدا چقدر نعمت به او داده، بعضى كمبودهايى كه بر اساس حكمتهايى پيش مىآيد، اينها ديگر در نظرش خيلى مهم نمىآيد. فرض كنيد مثلاً يك دسته اسكناس هزار تومانى به شما مىدهند كه يكي از آنها يك گوشهاش ساييده؛ آدم به اين دسته هزار توماني كه به آدم بدهند توجه دارد؛ فكر نمىكند كه يك گوشه يكي از اسكناسها ساييده است. البته ممكن است مثلاً يك درصدى از مزدش هم كم بشود. اما آدم به فكر نعمتهاى خدا نيست، فقط مىگردد كه كمبودها راپيدا كند؛ امروز چه كمبودى داشتم؟ چه شد؟ اينجا چرا اينچنين است؟ آنجا چرا آنچنان است؟ گويا فقط عيبها را مىبيند؛ هيچ وقت از زندگي اش لذت نمىبرد و هميشه طلبكار خداست.
درس اول اين دعاى عرفه شكر خداست؛ ياد گرفتن اينکه درباره نعمتهاى خدا بينديشيم؛ هم از اينکه اين نعمتها راداريم، لذت ببريم؛ هم اين كمبودها به نظر ما جلوهاى نكند؛ هم از اين نعمتها سوء استفاده نكنيم؛ هم درمقام شكر بر بياييم كه آن شكر ما را جلو مىبرد و وسيله قرب مىشود.
درس دوم كه از اين دعا بهدست مىآيد اين است كه آدم هميشه زشتىهاى خودش را با خوبىهاى خدا مقايسه كند. خدايا! من چه كردم، من چه كردم؟ با اين كار زمينهاى فراهم مىشود كه آدم مقدارى به پستى خودش، به بيچارگى خودش پى ببرد. اولين فايدهاش اين است كه مغرور نمىشود؛ بدى اين آدميزاد بيچاره اين است كه وقتى خدا نعمت معنوى هم به او مىدهد، هدايت هم مىشود و يك قدم خوبى هم بر مىدارد و مىآيد راه بيفتد، شيطان وسوسهاش مىكند، مغرورش ميكند؛ بله! من حالا يك چيزى شدم! من از بندههاى ديگر بهترم! همين غرور موجب سقوطش مىشود.
ما وقتى مقايسه كنيم كه خدا چه نعمتهايى به من داده و من در مقابلش چقدر بىشرمى كردم، چقدر پستم، اگر آدم كسي را كه به او خدمت كرده، ناديده بگيرد، خودش به خودش مىگويد: چقدر جفاكارم، چقدر بىمعرفتم! در مقابل اين همه نعمتهاى خدا اگر آدم قدردانى نكند، جا ندارد به خودش بگويد: چقدر بىمعرفتى، چقدر ناسپاسى؟! «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ».
نتيجه آخر اينکه انسان با همه اين زشتىها و پليدىها اميدش از خدا قطع نشود. اگر اميد آدم از خدا قطع بشود، معنايش اين است كه خوبىهاى خدا محدود است و ديگر تمام شده و بيشتر از اين ادامه ندارد؛ در اين صورت باز خدا را نشناختهايم. با همه پستىها و زشتىهايى كه آدم دارد، هيچ وقت نبايد از خدا نااميد بشود. بايد خدا را آنقدر بزرگ و مهربان بداند كه حتي وقتى كه در پستترين حالت است، اگر يك لحظه به خدا توجه كند و از كارش پشيمان شود، خدا ناديده نمىگيرد. اما كلام در اين است كه آن لحظه را آدم راست بگويد؛ و الا خدا مىگويد: چه كسى را فريب مىدهى؟! از من ضعيفتر و نادانتر نديدى؟! من فريب نمىخورم. مدام مىگويد: استغفرالله؛ استغفرالله؛ كو استغفارت؟ چه كسى را مىخواهى فريب بدهى؟ آيا از من جاهلتر نديدى؟!
اگر يك لحظه انسان به خدا راست بگويد، خدايا واقعاً پشيمانم، ديگر گناه نمىكنم، خدا يك خط قرمز روى همه گذشتهها مىكشد.
سخنرانی آيتاللّه مصباح يزدى(دامت بركاته) در جمع اعضاي بسيج طلاب مدرسه علميه معصوميه، مشهد مقدس، 9/10/85 (روز عرفه سال 1427)
زلال بصیرت در دهه ولایت(قربان تا غدیر) روزهای فرد منتشر میشود.