مصاحبه اختصاصی کیهان با سردار «احمد خادم سید الشهدا»
قرارگاهی در امتداد کربلا
فاطمه زورمند
محل زندگی خوبان، محل وحشت دشمنان، محل دفاع از اسلام و قرآن و انقلاب، زیارتگاه پیروان حریم ولایت، خط شکن همیشه پیروز، قرارگاهی که مدیریت و فرماندهی جنگ را بر عهده داشت و دارد، دیروز جنگ سخت و امروز جنگ نرم، همانجا که رزمندگان در آن غسل شهادت میکردند و فوج فوج معنویت را با خود به خطوط مقدم جبهه ارمغان میبردند، همانجا که قرارگاه عشق است و تا عاشق نباشی نباید در این وادی قدمبرداری چرا که اینجا سجدهگاه ملائک است و در یک کلام «پایگاه منتظران شهادت» ؛ همانها که غسل عشق کردهاند و مهیای وصال محبوب خویشند.
«قرارگاه کربلا» نامی است به وسعت دل دریایی فرماندهان شهیدش، به زلالی نیایشهای شبانه رزمندگانش و به استواری رعنا قامتان دلیر عرصه پیکارش، همانها که در اقامه فرایض دینشان و در لبیک به فرمان پیر و مرادشان گوی سبقت را از یکدیگر ربودند تا رمز ماندگاری و معنویت این پایگاه حصین را رقم بزنند و امروز رهروان این راه روشن برای یافتن حلقههای وصل، خود را به این قرارگاه میرسانند و رمز جاودانگی را از سرداران شهید این قرارگاه مطالبه میکنند.
چگونه میشود زمینی که روزگاری محل عیش و سر دادن قهقهههای مستانه گلف بازان مست دنیا و بی خبر از حال مردم ستمدیده بود این گونه به سجدهگاه مردان خدا بدل میشود و «گلف» معروف، به «پایگاه منتظران شهادت» تغییر نام و ایدئولوژی میدهد.
اوایل دهه 50 در منتهیالیه شرقی اهواز زمین نسبتا بزرگی به احداث باشگاه گلف اختصاص مییابد که تا قبل از سال 57 محل خوشگذرانی و تفریح عدهای دنیا زده وابسته به رژیم شاهنشاهی بوده؛ پس از پیروزی انقلاب و با آغاز جنگ تحمیلی با تمهیدات مسئولین امر برای فرماندهی جنگ در نظر گرفته میشود.
از مهرماه سال 1359 تا اواخر سال 1360 تمامی عملیاتها تحت نظارت و فرماندهی «ستاد عملیات جنوب» مستقر در پایگاه منتظران شهادت بود و بنا به ضرورت قرارگاههای تاکتیکی در مناطق عملیاتی و نزدیک به محل درگیری نیروها تشکیل و عملیات را راهبری میکردند.در این مدت فرماندهی پایگاه بر عهده شهید داوود کریمی بود و شهید «حسن باقری» مسئول اطلاعات و سردار «سید محمد حجازی» مسئولیت اعزام و شهید «مجید جعفری» فرماندهی لجستیک و شهید «خیاطویس» مسئولیت تخریب را بر عهده داشتند.
فرماندهی کل سپاه در ماههای اولیه جنگ برعهده برادر «مرتضی رضایی» بود که پس از وی به «محسن رضایی» محول شد و جانشین کل سپاه نیز شهید «یوسف کلاهدوز» بود.
این ترکیب بعد ها به این صورت در آمد: شهید «حسن باقری»، مسئول اطلاعات و جانشین وی شهید «حمید معینیان» شد، سردار «رحیم صفوی» مسئول عملیات به جانشینی سردار «رشید» و سردار «شیخ الاسلام» مسئولیت اعزام را بر عهده گرفت.
در فاصله فروردین 1360تا آبان 1360 که سردار «رحیم صفوی» عهدهدار فرماندهی بود این پایگاه به نام ستاد عملیاتی جنوب شناخته میشد.
پس از آن از آبان 1360 تا شهریور 1361(بعد از عملیات رمضان) با فرماندهی «محسن رضایی» این مکان به قرارگاه مرکزی مشترک کربلا تغییر نام داد. از شهریور 1361 تا شهریور 1362به فرماندهی مشترک شهید «مجید بقایی» و سردار «غلامپور» قرارگاه تاکتیکی جنوب نام گرفت و بعد از آن تا سال 1367 به نام قرارگاه عملیاتی جنوب (کربلا) و از سال 1367 تاکنون به نام قرارگاه مقدم جنوب (کربلا) شناخته میشود.
قرارگاه کربلای نیروی زمینی سپاه پس از جنگ نیز میزبان فرماندهان بسیاری بود. رادمردانی که پس از دفاع ماموریت خویش را سازندگی قرار دادند و همچنان در خط مقدم تلاش ایستادند تا به امروز که جبه این مسئولیت خطیر را سرتیپ دوم پاسدار «احمد خادم سید الشهدا»(دانش پژوه) بر تن نمود.
فرماندهی متین، آرام با ظاهری رئوف اما در عین حال باصلابت و مقتدر، که جاذبهاش دلگرمی دوستان و دافعهاش بر پشت دشمنان لرزه میاندازد انشاءالله.
برای بررسی یک موقعیت نظامی اطلاعات و اظهارنظرهای فرمانده از همگان موثقتر خواهد بود از این جهت با سردار بر خوان مصاحبه نشستیم و از باب آشنایی با فرمانده وارد شدیم تا به مختصات و مسئولیت قرارگاه کربلا برسیم.
با سپاس از این فرصت مغتنم که در اختیار ما قرار دادید، سردار موافقید از معرفی و سوابق فعالیت حضرتعالی شروع کنیم؟
خدا را شاکریم که دوران انقلاب را درک و فعالیت خود را در شهرستان شوشتر و از مسجد شروع کردیم؛ به خاطر فعالیتهای مذهبی که داشتیم ساواک ما را زیر نظر داشت و همین مسئله موجب شد تا یک شب ما را در منزلمان دستگیر و راهی زندان کنند؛آن موقع من 17 سال داشتم و محمود برادرم که دو سال از من کوچک تر بود به دنبال من آمده بود تا ببیند مرا کجا بردهاند که او را هم به خاطر اینکه ریش داشت دستگیر و به زندان انداختند. به دست و پایمان زنجیر زدند و ما را به میله صبحگاه بستند و با کابل حسابی ما را زدند.
علت این دستگیری تنها فعالیت مذهبی بود؟
خیر؛ ماشین آمریکاییها را در شوشتر آتش زده بودند و آنها دنبال عاملین این اتفاق بودند، لذا به هرکسی که ظنین میشدند دستگیرش میکردند، البته ما یک سری کتاب و رنگ و پوستر و ... در منزل داشتیم که جایی مخفی کرده بودیم.
با پیروزی انقلاب فعالیت شما به چه سمت و سویی حرکت کرد؟
پس از پیروزی انقلاب با شرایطی که ضدانقلابها در کشور به وجود آورده بود، به خرمشهر رفتیم برای کمک به شهید «جهان آرا» و با بسیاری از حرکتهای ضد انقلاب مقابله کردیم و مرز را هم تحت کنترل داشتیم؛ از مرز شلمچه تا پاسگاههای مرزی «حدود» و «خین» و «مومنی» را گشت زنی و کمین میکردیم چون بین ایران و عراق یک نهر بیشتر فاصله نبود که در برخی نقاط نیز خشک بود به همین خاطر ضد انقلاب سلاح وارد کشور و اقدام به جاسوسی میکردند که ما با آنها مبارزه میکردیم.
این وقایع مربوط به چه مقطعی است؟
سال 58 تقریبا چند ماه قبل از جنگ تحمیلی .
درگیری با ضد انقلاب در آن مقطع تا چه حد جدی بود؟
مبارزه بسیار جدی بود و ضد انقلابها دست بردار نبودند؛ برای نمونه ضد انقلاب یک عراقی را به عنوان مجاهد به تهران معرفی کرده بود که جاسوس از آب در آمد و سپاه تهران او را به سپاه خرمشهر تحویل داد تا در مرز از آن به عنوان مترجم استفاده کنیم ؛ اما یک روز که او را با خود سر پست بردیم؛ در حالی که فکر میکرد ما عربی متوجه نمیشویم شروع کرد به زبان عربی مشخصات ما را به عراقیها دادن ما نیز در بازگشت موضوع را به شهید «جهان آرا» اطلاع دادیم و دستگیر شد. اینها در واقع همان منافقین، بعثیها و استخبارات عراق بودند که برای تخلیه اطلاعاتی بچههای ما آمده بودند و هنوز ماهیتشان به طور کامل شناخته شده نبود.
بعد از خرمشهر مطلع شدیم «کومله» و «دموکرات» حرکت ضد انقلاب خود را در کردستان شروع کردهاند و در پاوه سر پاسدارها را میبرند؛ امام فرمان داد جوانها وارد کار شوند. تعدادی از بچههای اهواز و شوشتر تحت عنوان گردان بلالی به سمت کردستان رفتیم و در پاوه مستقر شدیم و مردم و تعدادی معلم را به کمک فرماندار پاوه که شهید «کاظمی» بود آموزش دادیم و سازماندهی کردیم و با کمک آنها به ضد انقلابها حمله کردیم.
پذیرش مردم چگونه بود؟
مردم ابتدا به خاطر تبلیغات سویی که در مورد پاسدارها کرده بودند خیلی دلخوشی از ما نداشتند؛ ولی وقتی وارد منطقه شدیم و با آنها ارتباط برقرار کردیم و گفتیم برای خدمترسانی و یاری به شما آمدهایم اوضاع عوض شد؛ البته ما همین کار را در خرمشهر انجام داده بودیم؛ شبها پست میدادیم و روزها کار جهادی میکردیم. همسر شهید جهانآرا با تعدادی از بانوان خرمشهری هم کمک ما بودند؛ برای مثال ما سرویس بهداشتی برای مردم میساختیم و تیم خواهران هم خانه به خانه مسایل بهداشتی و شرعی و اخلاقی را به خانوادهها آموزش میدادند.
در کردستان هم خانمها برای کمک بودند؟
بله، تعداد زیادی از خواهران از تهران آمده بودند و ما که یک منطقه را میگرفتیم، خواهرها نیز مسئولیت امور آموزشی را بر عهده داشتند غذا و مایحتاجشان را تامین میکردیم و زنان باردار را با ماشین جابجا میکردیم به همین خاطر مردم کمکم متوجه شدند، که در مورد ما اشتباه میکردند؛ البته این تصور منفی به این خاطر بود که نیروهای کومله و دموکراتها هر جا که میرفتند مردم را غارت میکردند.
خلاصه به قدری با پاسدارها خوب شدند و همکاری میکردند که با کمک همین مردم حمله کردیم به ضدانقلابها و توانستیم بخشی از ارتفاعات مشرف بر «نوسود» و «نودشه» را که در تصرف آنها بود بگیریم و آنها را از پاوه خارج کنیم. بچههای خوزستان به فرمان امام(ره) عمل کردند و در این راه تعدادی زخمی و اسیر دادیم.
چه وقت از کردستان به خوزستان برگشتید؟
در همین اثنا مطلع شدیم که جنگ درخوزستان شروع شده به همین خاطر سریع حرکت کردیم و آمدیم در باشگاه استادان اهواز با همان هویت گردان بلالی مستقر شدیم و مسئولیت محور سوسنگرد –اهواز را بر عهده گرفتیم؛ سازماندهی و تجربیات جنگهای کردستان بسیار موثر بود و توانستیم چندین بار در این محور به عراقیها شبیخون بزنیم.
روزهای اول جنگ خط نداشتیم، درست است؟
بله، وضعیت جنگ به این صورت بود که عراقیها به یک محل حمله میکردند و ما به آنها شبیخون میزدیم و آنها عقبنشینی میکردند.
چه مدت در باشگاه استادان مستقر بودید؟
تقریبا شش ماه .
مراکز فرماندهی جنگ در اهواز کجا بود؟
باشگاه استادان و سپاه اهواز که فرماندهاش علی شمخانی بود، بسیج مرکزی، مدرسه شریعتی و گلف .
از چه مقطعی گلف وارد جنگ شد؟
از مهر سال 59 تا اواخر سال 60 به عنوان ستاد عملیات جنوب بود.
سال 58 چطور؟
این زمین محل بازی گلف آمریکاییها بود که با پیروزی انقلاب از ایران رفتند؛ تا قبل از مهر 59 گلف در اختیار شرکت نفت بود و با پیگیری محسن رضایی و شمخانی و دکتر احمدپور موفق شدند این محل را از نفت برای فرماندهی جنگ بگیرند.
ستاد عملیات جنوب که در اینجا تشکیل شد؛ دیدند که جبهههای مختلفی از جمله سوسنگرد، اندیمشک، شوش و ماهشهر را داریم که همگی نیاز به هماهنگی دارد به همین خاطر ستاد عملیاتی جنوب به فرماندهی داوود کریمی در گلف شکل گرفت.
فرمانده خرمشهر شهید جهانآرا بود، محور ماهشهر حبیب آقا جاری بود، در محور شوش بقایی بود، در محور دزفول رشید بود و همه مرتب به قرارگاه میآمدند و اخبار و اطلاعات خود را میدادند و جمع بندی و تصمیمگیری میشد.
نیروها میآمدند اینجا و بر اساس نیاز جبههها و وضعیتی که دشمن ایجاد میکرد بر اساس اطلاعات نیروها اعزام میشدند.
البته در برخی مقاطع و براساس ضرورت این نیاز دیده میشد که قرارگاه تاکتیکی هم در منطقه زده شود تا دشمن را از نزدیک رصد کند و درگیر شود.
نقش مرکزیت و هماهنگی قرارگاه عملیاتی جنوب کربلا چگونه بود؟
این نقش از شهریور سال 61 تا سال 67 بسیار پررنگ شد و در عملیاتهای بزرگ بیتالمقدس و فتح المبین و طریق القدس و والفجر هشت و کربلای چهار و پنج با همین نام انجام وظیفه کرد.
قرارگاه حضور بسیاری از شخصیتهای تراز اول کشور اعم از نظامی و معنوی را نیز در خود تجربه کرده است. مقام معظم رهبری، آیتالله بهشتی؛ آقایان رجایی و باهنر، آیتالله مشکینی و موسوی اردبیلی، ائمه جمعه و جماعات.
لجستیک جنگ هم همین جا بود؟
بله، هدایت عملیاتها توسط فرماندهان در قرارگاه طراحی میشد، توسط نیروهای نخبهای مثل شهید معینیان، سردار صفوی، شهید حسن باقری، احمد صیاف، سردار رشید و غلام محرابی و... مغز متفکر جنگ قرارگاه عملیاتی جنوب کربلا بود؛ چه در بحث مهندسی و چه در زمینه پشتیبانی، خیاط ویس از نیروهای مهندسی بود که به جرات میتوان گفت خروار خروار مین از جبهههای مختلف جمع آوری میکرد به گونهای که آنها را بار کامیون میکردند، سردار صفوی هر گاه به اینجا میآیند به یاد آن روزها سراغ اتاق خیاط ویس را میگیرند و به آنجا سر میزنند.
پس در بحث پشتیبانی نیز فعالیت قرارگاه گسترده بوده است؟
بله، اگر بخواهیم تنها به همین نقش اشاره کنیم ساعتها باید درباره آن سخن گفت. اینجا محل جذب نیروها و ثبت نام دانشجویان و جوانان برای اعزام به جبهه و همچنین جمعآوری کمکهای مردمی و انتقال نیروها به جبهه و سوخترسانی و رساندن غذا و آب و ... ابعاد فعالیت به حدی گسترده بود که صنف مکانیکهای کشور اینجا حاضر و از اینجا برای تعمیر خودروها به جبههها اعزام میشدند؛ صنف نانوایان از اقصی نقاط کشور در قرارگاه حاضر و برای رزمندگان نان میپختند و اصناف ما در جنگ نقش بسیار مهمی را ایفا کردند و با پشیبانی عظیم مردمی مشکلی ما از این بابت نداشتیم و البته همه این فعالیتها را مرکز پشتیبانی قرارگاه ساماندهی میکرد.
در حالی که برخی از ارتشهای دنیا امروز از لحاظ پشتیبانی مشکل دارند اما چون ما جنگمان یک جنگ مردمی بود از این حیث مشکلی وجود نداشت.
در یک روز بسیار گرم تابستان میدیدیم یک لندکروز پر از آب میوه خنک برای بچههای جبهه فرستادهاند؛ در حالی که در ارتش مقابل ما هم ماشین میآمد؛ اما آنها باید تغذیه خود را میخریدند به یاد دارم در عملیات کربلای پنج به قدری به دشمن نزدیک بودیم که وقتی ماشین غذای عراقیها آمده بود و دو نفر از آنها رفته بودند مرغ بخرند خاکریز خود را گم کردند و به درون خاکریز ما آمدند و متوجه نشدند؛ بچهها نیز با شوخی و خوشآمدگویی هم در مرغشان شریک شدند و هم آنها را اسیر کردند.
فرق جبهه مردمی با یک جبهه استکباری که به اجبار به جنگ فرستاده شدهاند همین است.
خاطره دیگری در این رابطه در کردستان اتفاق افتاد؛ عراقیها به زور میآمدند که یک تپهای را بگیرند. ما با دوربین دیدیم که چند نفر از آنها را به درخت بستهاند .وقتی تعدادی از عراقیها را اسیر کردیم از آنها پرسیدیم جریان چیست؟ گفتند: آنها از شرکت در حمله سر باز زدند؛ فرمانده هم آنها را اعدام کرد. در حالی که ما باید به بچهها ترمز میدادیم که بابا ما نمیخواهیم شما جلو بروید؛ ولی بچههای ما همیشه جلوتر بودند. چون جنگ ما جنگ معنوی و اعتقادی بود.
شهید دقایقی، حاج علیهاشمی، شهید حسن باقری، شهید کاظمی، شهید شوشتری، فرمانده لشکرهایی بودند که با عشق به ولایت و امام اینجا آمده بودند.
کار فرهنگی و آموزشی در قرارگاه عملیاتی جنوب به چه صورت ارائه میشد؟
«پرکان دیلم» محل آموزش ما بود و شهید «غیور اصلی» از نیروهای انقلابی در ارتش بود که قبل از انقلاب از ارتش فرار کرده بود و بعد از پیروزی انقلاب به سپاه آمد و ابتدا نقش بسیار کلیدی در آموزش نیروها به ویژه بچههای خوزستان داشت و بعدها فرمانده سپاه اهواز شد؛ آموزشهای او زمینه شکلگیری تیپها و لشکرها و نیروهای عملیاتی بود که نیروهای اصلیاش بچههای خوزستان بودند؛ برای نمونه وقتی ما در هور میخواستیم عملیات کنیم عشایر غیور عرب نیروهای آموزشی در اختیار یگانها قرار میدادند.
اما در بخش فرهنگی حضور علما و روحانیت موثر بود و احکام و مسائل اعتقادی را با تک تک افراد کار میکردند طوری شده بود که بچهها در خلوت خود قبرهایی داشتند و درون آن نماز شب میخواندند و با خدا راز و نیاز و استغاثه میکردند.
نقش حاج صادق آهنگران هم خاص بود، وقتی ایشان در بین رزمندگان نوا سر میداد «ای لشکر صاحب زمان، آماده باش، آماده باش» تمام لشکر نضج و نیرو میگرفت و آماده نبرد میشد.
در مورد نقش شهید «غیور اصلی» در بعد آموزش بیشتر توضیح بفرمایید؟
شهید «غیور اصلی» اولین آموزش دهنده سلاحهای سنگین در سوسنگرد بود و نحوه استفاده از موشک تاو، موشک مالیوتکا، موشک 106 و 107 و نفربر را آموزش داد که این آموزشها در مقابلههای بعدی ما و توقف دشمن بسیار موثر بود.
آن زمان گویا یک اتاق جنگ نیز داشتیم؟
اوایل جنگ یک اتاق جنگ متشکل از مسئولین استان و نماینده ولی فقیه در مجموعه استان بود که امور جنگ را در استان مدیریت میکردند و تا یک مقطعی فعال بود؛ بعد از آن تمام جلسات سری و فوق سری با حضور مقام معظم رهبری و آقای رفسنجانی و سردار شمخانی و محسن رضایی، بقایی، باقری، غلامپور، رشید و فرماندهان لشکرها در اتاق جنگ قرارگاه عملیاتی جنوب رقم خورد و چهار عملیات بزرگ بیتالمقدس، فتح المبین، ثامن الائمه و طریق القدس پس از عزل بنی صدر در اینجا برنامهریزی و فرماندهی شد.
استراتژی عملیاتها بر چه اساسی پایهریزی میشد؟
شهید حسن باقری معتقد بود: با بسیجی که ما دراختیار داریم توانمندیم و باید کارهای بزرگی را انجام بدهیم؛ سپاه میتواند جنگ را اداره کند و سازماندهی نیروهای مردمی را برعهده بگیرد؛ مقام معظم رهبری نیز بر آن صحه میگذارند و میگویند: باید از جنگهای کوتاه مدت برای یورش به دشمن استفاده کنیم و در این میان نیز طرحهای بزرگمان را اجرا کنیم و همین موفقیتها باعث شد که استراتژی جنگ تغییر کند و همین امر منتج به تشکیل قرارگاه سری نصرت از سوی علیهاشمی و شناسایی هورالعظیم شد که زمینهساز انجام چند عملیات بزرگ مثل بدر شد.
نقش هدایت و فرماندهی قرارگاه عملیاتی جنوب در زمان جنگ چگونه ترسیم میشود؟
قرارگاه نقش هدایت و فرماندهی را به نحو احسن ایفا میکرد؛ ما در جنگ گردانهایی داشتیم که خط شکنی میکردند؛ همچنین تیپ و لشکر خط شکن هم داشتیم؛ اما مزیت بزرگ قرارگاه این بود که کل قرارگاه با یگانهای تابعهاش خط شکن بود.قرارگاه هماهنگی بین نیروهای بسیجی ،ارتشی، سپاهی و مردمی را شکل میداد.
در کربلای پنج اوج درگیری ما با ارتش عراق بود پنج کیلومتر در پنج کیلومتر ابعاد منطقه عملیاتی درگیری بود که هر کس وارد این منطقه میشد یا ترکش میخورد یا شهید میشد یا دچار موج گرفتگی میشد و یا در نهایت اسیر میشد، فرماندهانی مثل حسن دانایی، علی شمخانی اوضاع را از قرارگاه رصد کرده و فرماندهی میکردند.
این تعاریف و وقایع با عقل و اصطلاحا دو دو تا چهارتای دانشهای روز دنیا همخوانی ندارد، چگونه این صحنهها شکل میگرفت؟
بنده به خاطر اینکه میخواستم بچههای گردانم حفظ شوند بیشتر دوران جنگ را به عنوان فرمانده گردان (مالک اشتر شوشتر) درجبههها حضور داشتم تا همیشه در کنار آنها باشم به همین خاطر از نزدیک میدیدم که تنها چیزی که این نیروها را به ایستادگی در برابر دشمن دعوت میکرد تکلیف گرایی بود. در عملیات بدر از گردانم 20 نفر باقی مانده بود و در همین حین یک لشکر از کنار ما عقب نشینی کرد و به عقب برگشت. بچهها گفتند ما هم برگردیم؛ به آنها گفتم آنها نمیدانند ولی ما میدانیم؛ اگر ما هم برگردیم این لشکر هم از بین میرود. پس بگذارید ما 20نفر فدای این لشکر شویم؛ گفتند یعنی چه؟گفتم: یعنی باید بجنگیم و ایستادیم و یا حسین گفتیم و جنگیدیم؛ یک تیپ تکاور عراقی روبهروی ما، پشت سر ما هم آب بود و از کنار هم توسط یک تیپ زرهی مورد هجمه بودیم با چشم خود دیدم که با تانک سر بچههای ما را هدف میگرفتند و سرها را از بدن جدا میکردند، گوشت و پوست بچهها به سر و صورت ما میپاشید ولی صورتمان را پاک میکردیم و یا حسین میگفتیم و ادامه میدادیم، عشق به دین و امامحسین (ع) و رهبری باعث میشد در ادای تکلیف راسخ قدم باشیم. اما در باب نقش معنویت در همین عملیات بدر در پد 13، دشمن از دو طرف حمله میکرد، به درون سنگرمان ریختند و جنگ به صورت تن به تن شد؛ فرمانده گروهانم شهید شد و مهمات کم آوردیم و تماس گرفتم برای رساندن مهمات که به سختی از طریق آب به ما مهمات رساندند. جاده «الحچرده» معروف به «جاده خندق» سه راهی بسیار مهمی بود و قرار بود آن را بگیریم که آن شب تا صبح جنگیدیم و شب سختی بود و نگذاشتیم این سه راهی از دست برود. خدا روحش را شاد کند «ابوالقاسم برا مالکی» را، فرمانده گروهانم بود، بیسیم زد و گفت: عراقیها منور و رگبار میزنند؛ به او گفتم شما با نارنجک دورشان بزن و مدام نارنجک بر سرشان بریز و او در این عملیات کمک شایانی کرد. اما در نهایت عراقیها تیری به پیشانیاش زدند و او در حالی که خون بر روی صورتش میریخت رو به قبله ایستاد و با خون خود وضو گرفت و شهید شد؛ شما در کجا چنین داستانهایی را خوانده اید؛ این تنها درس مکتب سید الشهداست که وقتی رگهای مبارکش را میبریدند ایشان بشاشتر میشد؛ با تکیه بر همین روحیه و معنویت ما با تعداد قلیل بر دو تیپ زرهی پیروز شدیم و آنها عقبنشینی کردند.
اگر امروز آثار این روحیه را در غزه و لبنان و عراق و سوریه میبینیم از برکت مقاومت و خون شهداست.
شما برادر دوشهید هستید از برادران شهید خود روایت کنید؟
برادرم «محمود» در ابتدای جنگ در سوسنگرد بر روی مین (ام21) رفت و مجروح شد و هر پایش از 38 نقطه شکست و در تهران بستری شد؛ دو سال طول کشید تا بهبود پیدا کند به محض اینکه به اهواز رسید راهی جبهه شد و با پای مجروح و عصا به دست به شناسایی رفت که در کمین دشمن گرفتار شد؛ به بچهها گفته بود شما بروید عقب ،همه تیر اندازی کنید به سمت عراقیها من زیر آتش شما به عقب برمیگردم و همین کاررا هم کرد. محمود جزو عملیات قرارگاه کربلا بود یکی از ماموریتهای قرارگاه در عملیات بدر هدایتهاورکرافتها و انتقال نیرو از عقب به داخل جزیره بود، «محمود» و شهید «حسین امامی» که از نیروهای «احمد صیاف» بودند مامور شدند یک سری شناور به همراه موتور برق و چراغ راهنما در آب راهها تعبیه کنند تا به محض آغاز عملیات از ابتدای نهر چراغ راهنماها را روشن کنند و نیروها را به جزیره جابجا کنند؛ همیشه برای دیدن همدیگر در یک محل مشخص قرار میگذاشتیم؛ آن روز هم قرار بود کارشان که تمام شد در پد 13 همدیگر را ببینیم که در آبراه بر اثر اصابت گلوله توپ شهید شد.
اما «ابوالقاسم» در عملیات والفجر مقدماتی با تیپ 15امام حسن(ع) فرمانده گروهان گردان شهید شرافت شوشتر بود؛ یک شب حمله داشتند و فردای آن شب سری به او زدم خواب بود بیدارش کردم و با هم حال و احوال کردیم؛ شب بعد مجدد عملیات داشتند؛ گروهانش را برد و خط را گرفتند و تا جادهای که به پاسگاه وهب منتهی میشد رسیده بودند که عراقیها او را به رگبار بستند و شهید شد و با همرزمانش همانجا در عراق ماندند؛ بعد از جنگ رفتیم همان نقطه و تعدادی شهید را دیدیم که یکجا دفن شدهاند و وقتی شماره پلاکشان را چک کردیم دیدیم که بچههای خودمان هستند و ابوالقاسم هم با آنها بود.
در خصوص این جمله حضرت امام که فرمودند:«ما انقلابمان را در جنگ صادر کردیم» آیا مصداق و برهان روشنی دارید؟
در دوران دفاع مقدس در گردانم نیروهایی از لبنان، افغانستان، عراق و حتی از آذربایجان داشتم آنها با این تفکر آمده بودند تا کمک به دین کنند؛ چند تن از آنها نیز نزد خودم شهید شدند؛ نمونه آن شهید «شریف احمد افغانی» است، که از دوستان شهید «فروزش» بود و وقتی شریف احمد زمان جنگ به ایران آمد ما تعجب کردیم که اینها همدیگر را از کجا میشناسند؛ بعد متوجه شدیم که این دو با هم رفیقاند. زمانی که شهید فروزش برای کمک به مجاهدین افغانی به افغانستان رفته بود با یکدیگر دوست شده بودند.
ایشان افسر ارتش افغانستان بود که از ارتش برای کمک به مجاهدین افغانی خارج شده بود؛ اما به گفته خودش دیده بود این جنگ هم جنگ دین نیست؛ باید بروم جایی بجنگم که جنگ خالصانه دین باشد و ایران را انتخاب کرده بود. ما هم او را با خود به محور سوسنگرد بردیم. به او گفتم شما افسر ارتش بودی بیا فرمانده باش، من جانشین شما، اما او قبول نمیکرد و میگفت: شما فرمانده باش هر آموزش و اطلاعاتی نیاز بود من به تو میدهم و واقعا هدفش به جز دین چیز دیگری نبود و در همین راه شهید شد؛ محل یادبودی در شوشتر برایش ساختیم ولی پیکرش را به افغانستان بردند.
شهید «سید عباس موسوی» دبیر کل سابق حزبالله لبنان در دب حردان به ما کمک میکرد، با دوربین دیده بانی میداد و شهدای مجاهد عراقی مثل «ابو جمال» که از یک طرف میجنگید و از سوی دیگر به بچهها درس عقیدتی میداد. اینها مصداقهای عینی هستند؛ پس جمله امام یک واقعیت انکار ناپذیر است که تداوم آن را امروز در سوریه و لبنان و عراق شاهد هستیم.
با توجه به رویکردی که دشمنان اسلام ناب دارند و تلاش میکنند با شیطنتها و پوششهای فریبنده مذهبی درگیریهای داخلی و مذهبی در منطقه ایجاد کنند،آیا قرارگاه کربلا طرح و برنامه خاصی در این رابطه دارد؟
گروههای تروریستی مثل داعش تنها در فضای مجازی توانستهاند رعب و وحشت ایجاد نمایند؛ اما در صحنه عمل این گونه نیست و آنها نیروهای کم تجربه و بیسواد نظامی و ترسو با خوی وحشیگری هستند و هیچ قدرت جذبی ندارند وبا تشتتی هم که درمیان خودشان دارند مطمئنا ثبات چندانی نداشته و دوام نخواهند آورد.
انتخاب عنوان «پایگاه منتظران شهادت» چه زمان و چگونه اتفاق افتاد؟
قرارگاه کربلا سالهای سال به نام «گلف» معروف بود به خاطر اینکه هم زمین گلف بود و هم یک نام مختصر و کوتاه که بیان را راحت میکرد؛ اما همانطور که پیشتر ذکر شد به دلیل تعدد جبههها نیروها از سراسر ایران به قرارگاه کربلا میآمدند و از اینجا بر اساس نیاز جبههها و به صلاحدید فرماندهان اعزام میشدند؛ قرارگاه حمامی داشت که نیروها قبل از اعزام در آن غسل شهادت میکردند و راهی جبهه میشدند و در واقع خود را برای جنگیدن تا مرز شهادت آماده میکردند و از دنیا رها میشدند؛و در واقع لحظاتی که در این قرارگاه در انتظار اعزام بودند گویا منتظر شهادت بودند به همین خاطر به «پایگاه منتظران شهادت» معروف شد و تا کنون نیز این عنوان و روحیه در قرارگاه حفظ شده است.
قرارگاه به «محل وحشت دشمنان» و یا «خار چشم دشمنان» نیز معروف است این وجه تسمیه از باب چیست؟
بعد از عزل بنی صدر تعدادی از جوانان مثل عزیز جعفری، صیاف، حسن باقری، معینیان، رشید، طراحیهای بزرگی برای عملیات ارائه دادند.با این هدف که ؛چگونه این دشمن را از خاکمان بیرون و به چه نحوی او را دنبال کنیم و در خاک دشمن پیش روی کنیم. این برنامهریزی به طور معمول به سالها شناسایی و برنامهریزی نیاز دارد اما بچههای ما در زیر زمین همین قرارگاه ظرف مدت محدودی با استفاده از اطلاعات شناسایی، تئوریهای جنگ و عملیاتهای بزرگ را رقم میزدند. از اینرو دشمن بارها برای شناسایی اقدام کرد ولی خوشبختانه نتوانست هیچ تعرضی به قرارگاه کند و از این جهت خوف عجیبی در دل دشمنان ایجاد کرده بود.
فرماندهان قرارگاه را به ترتیب نام میبرید؟
شهید داوود کریمی،سردار رحیم صفوی،سردار غلامعلی رشید،سردار مرتضایی، حاج آقا بشر دوست، سردار غلامپور، امین شریعتی، نبی رودکی، سردار یزدان معید نیا، سردار رحیم نوعی اقدم، سردار محسن کاظمینی.
شما چند سال است که فرمانده قرارگاه هستید؟
پنج سال.
آیا امکان بازدید از این قرارگاه به عنوان مرکز فرماندهی دفاع مقدس وجود دارد؟
ما الطاف الهی و امدادهای غیبی را در این دفاع دیدیم و با جد و جهدی که بچهها داشتند رزمندگان بسیاری از قرارگاه کربلا به جبههها اعزام شدند؛ تعدادی شهید شدند و برخی اسیر و جانباز شدند که در مراجعت به قرارگاه نقطهنقطه اینجا برای آنها سرشار از خاطره است.
به همین خاطر ما اتاقها و محلهای مربوط به آن دوران را به همان صورت حفظ و به صورت موزه درآوردیم تا علاقه مندان به ویژه دانشجویان و دانشآموزان و راهیان نور برای آشنایی بیشتر و ایثارگران عزیز جهت تجدید خاطرات خود از اقصی نقاط کشور از این محل بازدید کنند تا از نزدیک با عمق مظلومیت و در عین حال رشادت فرزندان این سرزمین در مبارزه با استکبار پی ببرند.
در حال حاضر مسئولیت قرارگاه عملیاتی جنوب غرب کربلا چیست؟
در حال حاضر قرارگاه در خط مرزی شلمچه استقرار دارد و آمادگی رزم یگانها را به نحو احسن پیگیری و ارتقاء سطح آمادگی و رزمی خود را به وسیله آموزش پویا در سطوح مختلف و شایسته سالاری در برنامه دارد.
یکی دیگر از فعالیتهای قرارگاه کربلا پاکسازی و انهدام مینهای به جا مانده در مناطق جنگی با همکاری وزارت دفاع و نیروی زمینی سپاه است که تا کنون میلیونها مین از این مناطق جمعآوری و منهدم گردیده است.
قرارگاه غیر از مسئولیت نظامی در سایر زمینهها نیز فعالیت دارد؟
علاوه بر استقرار و حراست ازمرز؛ مشارکت در فعالیتهای اقتصادی در مرز و مناطق آزاد تجاری و تاسیسات دریایی، کمک به صیادی، کشاورزی و دامداری و محرومیت زدایی نیز از دیگر فعالیتهای قرارگاه کربلاست، یکی از اقدامات موثر ما در منطقه آبادان و خرمشهر و چوئبده در بحث محرومیت زدایی احداث بیمارستان صحرایی و بیماری یابی سه هزار نفر از اهالی منطقه بود که از این تعداد 150 نفر نیاز به عمل جراحی داشتند که آنها را به اهواز منتقل کردیم و پس از مداوا به صورت رایگان رجعت دادیم، خانه ایتام و مدرسه و غسال خانه احداث کردیم و بستههای فرهنگی شامل لوازم التحریر و کیف و البسه و کفش برای دانشآموزان را در اختیار آموزش و پرورش قرار دادیم. قریب به دو هزار بسته حمایتی شامل گوشت و روغن و برنج را در بین خانوادههای نیازمند توزیع کردیم. امسال نیز مقوله محرومیت زدایی را با رویکرد لایروبی انهار در دستور کار داریم زیرا این موضوع برای مردم منطقه بسیار مهم است همچنین بستههای حمایتی را نیز مانند گذشته توزیع خواهیم کرد.
در پایان اگر نکته خاصی مد نظرتان است بفرمایید؟
امسال همایش بزرگ «یادیاران» در راستای تجلیل از رزمندگان و همچنین معرفی قرارگاه عملیاتی جنوب غرب کربلا برگزار میشود که درهمین رابطه فیلم بلند، نماهنگ،کتاب، بروشور، شناسنامه قرارگاه، ماکت شنی تهیه شده است. در این همایش به نقش بهداری جنوب در دفاع مقدس و نقش آماد و پشتیبانی، و مخابرات( اتاق وضعیت) پرداخته میشود.