مسافر پاییز
مجموعۀ «تنفس صبحِ» قیصر امینپور که سال 63 منتشر شد، من با شعرش آشنا شدم و سهچهار سال بعد با خودش؛ سال شصت و هشت در یکی از روستاهای گیلان، با خانوادهای روحانی وصلت کرد و ما نسبتی سببی با هم پیدا کردیم. دیدار قیصر سالی یکی دو بار دست میداد. میآمد به همان روستایی که ما را با هم قوم و خویش کرده بود! یکی از روزهای فروردین 74 برای عیددیدنی آمده بود روستا که به هم رسیدیم. پرسید:
«حال داری سری به خانوادۀ مرحوم «سلمان هراتی» در مزردشت بزنیم؟» من مشتاق دیدن مزردشت و مزار سلمان بودم و این پرسیدن نداشت. سوار اتول شدیم و نیم ساعت بعد آنجا بودیم. برادر سلمان، وسطهای جادۀ آبادی به ما رسید. با او رفتیم منزل سلمان، تا قیصر سری به همسر و دو فرزند سلمان بزند. سالهای سازندگی بود و دولت فخیمۀ وقت، خصوصا حوزۀ هنریاش با مدیریت آقای «محمدعلی زم» میانهای با شاعران انقلابی نداشت. شاعرانی که جریان شعر «اعتراض» علیه سیاستهای لیبرالی دولت سازندگی را به وجود آورده بودند و شعرای بزرگی مانند قیصر، سیدحسن حسینی، آقاسی و کمی بعد سلمان هراتی از این زمره بودند و با «زم» که تفکر لیبرالی داشت، کلنجار داشتند. کلنجار نه، اره میدادند و تیشه میگرفتند!
آن روز آخرهای دیدارمان در منزل مرحوم سلمان در مزردشت بود که قیصر با اشاره از من خواست تنهایشان بگذارم. از اتاق بیرون آمدم و رفتم توی حیاط، با تماشای درختان مرکبات، خودم را مشغول کردم. گویا قیصر کاری با خانوادۀ سلمان داشت و من بیخبر بودم. کمی بعد قیصر آمد پایین و برگشتیم به آبادی خودمان. توی راه چیزی راجع به کارش با خانوادۀ سلمان نگفت و من هم نپرسیدم، یعنی پرسیدن نداشت. سهچهار سال بعد که قیصر در تصادف رانندگی شدیدا مجروح شد و بر اثر عوارض و جراحات این حادثه، به رحمت خدا پیوست، یک روز، برادر همسرم که هم داماد قیصر بود، برایم تعریف کرد:
«قیصر کتابهای سلمان را هر سال تجدید چاپ میکرد و حقالتالیفش را شب عید میآوُرد و به خانوادهاش میداد.»
سلمان هراتی نهم آبان 65 و قیصر امینپور هشت آبان 86 با ندای الرحیل حق به خانه آسمانیشان پر کشیدند.
راوی – نویسنده: منصور ایمانی(صبا)