kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۱۳۹۰
تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۴۰۱ - ۱۹:۴۳
مجموعه خاطرات مرحوم محمد محمدی ری‌شهری- جلد اول- 37

تحول در جبهه بـا انتصاب شهیـد صیّاد

 
 
 
6ـ يادي‌ از مرحوم‌ تيمسار ظهير نژاد
 هر چند گاه‌ يك‌بار، توفيق‌ حضور در جبهه‌ براي‌ بازديد از رزمندگان‌ اسلام‌ را پيدا مي‌كردم‌. در آغاز جنگ‌، دشمن‌ فاصله‌‌ كمي‌ تا شهر دزفول‌ داشت‌، توپخانه‌‌ دشمن‌ مرتب‌ اطراف‌ پايگاه‌ هوايي‌ دزفول‌ را مي‌كوبيد. برخي‌ از شب‌ها كه‌ من‌ در پايگاه‌ مي‌خوابيدم‌ تا صبح‌ مرتب‌ صداي‌ گلوله‌هاي‌ توپ‌ كه‌ به‌ نزديكي‌هاي‌ پايگاه‌ اصابت‌ مي‌كرد، مانند صداي‌ طبل‌ شنيده‌ مي‌شد.
 يك‌بار با تيمسار ظهيرنژاد(رحمة‌الله‌ عليه‌) فرمانده‌ وقت‌ نيروي‌ زميني‌، ازخطوط‌ دفاعي‌ ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ در اطراف‌ دزفول‌ بازديد كردم‌. تا آن‌ روز خط‌ مقدم‌ را نديده‌ بودم‌. با ايشان‌ از يك‌ جاده‌‌ نظامي‌ به‌ طرف‌ خط‌ مقدم‌ مي‌رفتيم‌. صحنه‌ عجيبي‌ بود. سنگرهاي‌ نيروهاي‌ ارتش‌ سراسر آن‌ بيابان‌ را فرا گرفته‌ بود. دشمن‌ كاملاً محسوس‌ بود. گويا تا رسيدن‌ به‌ نقطه‌‌ نهايي‌ بازديد، چند بار اتومبيل‌ ما مورد حمله‌‌ دشمن‌ قرار گرفت‌. به‌ ياد دارم‌ كه‌ حداقل‌ يكبار با مرحوم‌ ظهير نژاد از ماشين‌ بيرون‌ آمديم‌ و كنار جاده‌ بر زمين‌ دراز كشيديم‌. سنگرهاي‌ رزمندگان‌ فاصله‌‌ چنداني‌ تا دزفول‌ نداشت‌. با يك‌ محاسبه‌‌ ساده‌، مشخص‌ بود كه‌ جلوتر نيامدن‌ دشمن‌، تنها عنايت‌ خداوند متعال‌ بود. اگر ارتش‌ عراق فقط‌ چند كيلومتر جلوتر آمده‌ بود، به‌ دزفول‌ مي‌رسيد. در اين‌صورت‌ علاوه‌ بر تصرف‌ پايگاه‌ هوايي‌ دزفول‌، اصلي‌ترين‌ راه‌ پشتيباني‌ جبهه‌ را مسدود مي‌كرد و شرايط‌ جنگ‌ به‌ گونه‌اي‌ ديگر رقم‌ مي‌خورد.
 با توضيحاتي‌ كه‌ فرمانده‌ نيروي‌ زميني‌ مي‌داد، به‌نظر مي‌رسيد كه‌ چند هفته‌ پس‌ از آغاز جنگ‌ نيروهاي‌ ارتش‌ مستقر در اين‌ جبهه‌ آمادگي‌ لازم‌ را دارند كه‌ از پيشروي‌ دشمن‌ جلوگيري‌ كنند. به‌تدريج‌ به‌ خطوط‌ مقدم‌ نزديك‌ شديم‌ و پس‌ از گفت‌وگو با شماري‌ از رزمندگان‌ بازگشتيم‌.
7ـ يادي‌ از شهيد گرانقدر صياد شيرازي‌ 
 پيش‌ از اين‌ اشاره‌ كردم‌ كه‌ در جريان‌ برخورد دادگاه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ارتش‌ با شورش‌ در هوانيروز اصفهان‌، با جناب‌ صياد شيرازي‌ آشنا شدم‌. آن‌ موقع‌ به‌ ايشان‌ سروان‌ شيرازي‌ مي‌گفتيم‌. اين‌ ارتباط‌ ادامه‌ داشت‌. همان‌ طور كه‌ در يادداشت‌هاي‌ سال‌ 1360 آقاي‌‌هاشمي‌ رفسنجاني‌ آمده‌ است‌،  من‌ اصرار داشتم‌ براي‌ بازسازي‌ ارتش‌ بايد نيروهاي‌ حزب‌ اللهي‌ جوان‌ مانند صياد شيرازي‌ در رده‌هاي‌ فرماندهي‌ ارتش‌ قرار گيرند. هرچند اين‌ ديدگاه‌ در آغاز پذيرفته‌ نشد، ولي‌ به‌تدريج‌ مشخص‌ گرديد راهي‌ جز اين‌ وجود ندارد. نيروهاي‌ كاردان‌ رژيم‌ گذشته‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ نمي‌توانستند در رده‌هاي‌ فرماندهي‌، خود را با آرمان‌هاي‌ انقلاب‌ تطبيق‌ دهند. 
 به‌ ياد دارم‌ كه‌ يكي‌ از فرماندهان‌ خوب‌ و خوشنام‌، در ملاقاتي‌ كه‌ با من‌ داشت‌ قسم‌ مي‌خورد كه‌ فلاني‌ و فلاني‌ـ دو تن‌ از مسئولان‌ رده‌‌ اول‌ جمهوري‌ اسلامي‌ـ به‌ ارتش‌ خيانت‌ مي‌كنند.
 باري‌، شهيد صياد شيرازي‌ نخستين‌ فرمانده‌‌ جوان‌ و حزب‌ اللهي‌ ارتش‌ بود كه‌ به‌ فرماندهي‌ نيروي‌ زميني‌ منصوب‌ شد و اين‌جانب‌ نيز در زمينه‌سازي‌ براي‌ انتصاب‌ او دخالت‌ داشتم‌.
 شهيد صياد شيرازي‌ از نظر تجربه‌، تدبير، شجاعت‌، اخلاص‌ و توكل‌ در فرماندهي‌ نمونه‌ بود. او با همه‌‌ وجود در خدمت‌ جبهه‌ بود. براي‌ او ارتش‌ و سپاه‌ تفاوت‌ نداشت‌. هدفش‌ خدا و پيروزي‌ بر دشمن‌ بود و به‌همين‌ جهت‌ با انتصاب‌ او به‌ فرماندهي‌ نيروي‌ زميني‌، تحول‌ چشمگيري‌ در جبهه‌ پيش‌ آمد و پيروزي‌ها يكي‌ پس‌ از ديگري‌ آغاز شد كه‌ مهم‌ترين‌ آن‌ها، فتح‌ خرمشهر در عمليات‌ بيت‌ المقدس‌ در 1361/3/3 بود كه‌ تنها چند ماه‌ پس‌ از انتصاب‌ ايشان‌ به‌ فرماندهي‌ به‌دست‌ آمد.
خاطره‌اي‌ از امام‌ (ره‌)
 اكنون‌ كه‌ سخن‌ به‌ اين‌جا رسيد، خاطره‌اي‌ از امام‌(رضوان‌الله‌ تعالي‌ عليه‌) در ارتباط‌ با جنگ‌ و فتح‌ خرمشهر به‌ ذهنم‌ رسيد، هر چند اين‌ خاطره‌ مربوط‌ به‌ دوران‌ وزارت‌ اطلاعات‌ است‌، اما مهم‌ترين‌ نكته‌ و درس‌ اين‌ خاطره‌ مربوط‌ به‌ هماهنگي‌ ارتش‌ و سپاه‌ در فتح‌ خرمشهر است‌:
 در دوران‌ تصدي‌ وزارت‌ اطلاعات‌، گاه‌ به‌ تناسب‌ موضوع‌ مورد بحث‌ در جلسه‌‌ سران‌ قوا حضور داشتم‌. اين‌ جلسات‌ معمولاً شب‌ها برگزار مي‌شد و محل‌ برگزاري‌ آن‌ متغير بود، مرحوم‌ حاج‌ احمد آقا هم‌ به‌ دليل‌ اين‌كه‌ رابط‌ جلسه‌ با امام‌ بود، در آن‌ شركت‌ مي‌كرد و به‌همين‌ جهت‌، گاه‌ جلسه‌ در منزل‌ ايشان‌ برگزار مي‌شد. در ماه‌هاي‌ پاياني‌ جنگ‌، يك‌ شب‌ جلسه‌ سران‌ قوا در منزل‌ حاج‌ احمد آقا بود. بنده‌ هم‌ حضور داشتم‌. در پايان‌ جلسه‌، امام‌(رضوان‌الله‌ تعالي‌ عليه‌) هم‌ براي‌ مدت‌ كوتاهي‌ تشريف‌ آوردند. ايشان‌ كنار ديوار نشستند. ما هم‌ به‌ صورت‌ نيم‌ دايره‌ رو‌به‌روي‌ ايشان‌ قرار گرفتيم‌، آيت‌الله‌ خامنه‌اي‌ در سمت‌ چپ‌ من‌ نشسته‌ بودند و آقاي‌‌هاشمي‌ رفسنجاني‌ كنار ايشان‌.
 آقاي‌‌هاشمي‌ شرايط‌ حاكم‌ بر جبهه‌ها را براي‌ امام‌ توضيح‌ داد و اضافه‌ كرد كه‌ حضور نيروهاي‌ مردمي‌ در جبهه‌ كاهش‌ يافته‌ و براي‌ تقويت‌ جبهه‌ها لازم‌ است‌ امام‌ با مردم‌ صحبت‌ كنند.
 سخنان‌ آقاي‌‌هاشمي‌ تمام‌ شد، اما امام‌ همچنان‌ ساكت‌ بود و چيزي‌ نمي‌فرمود. آيت‌الله‌ خامنه‌اي‌ نيز با بيان‌ ديگري‌ پيشنهاد آقاي‌‌هاشمي‌ را تأييد كردند. سخنان‌ آيت‌الله‌ خامنه‌اي‌ كه‌ تمام‌ شد، امام‌ فقط‌ چند كلمه‌ فرمود و پس‌ از آن‌ سكوت‌ مطلق‌ جلسه‌ را فرا گرفت‌ و پس‌ از لحظاتي‌ امام‌ تشريف‌ بردند. آن‌ چند كلمه‌‌ مهم‌ و بسيار آموزنده‌ اين‌ بود: «هرچه‌ يال‌ و كوپال‌ آنان‌ بيشتر مي‌شود، در عمل‌ ضعيف‌تر مي‌شوند. مگر در فتح‌ خرمشهر چقدر نيرو داشتند؟!»
 بعد به‌ اختلافي‌ كه‌ ميان‌ ارتش‌ و سپاه‌ پيش‌ آمده‌ بود، اشاره‌ كردند و اين‌كه‌ رمز قوت‌ آن‌ روز، همدلي‌ و هماهنگي‌ و دليل‌ ضعف‌ امروز، ناهماهنگي‌ و عدم‌ انسجام‌ نيروهاست‌.
 شهيد صياد شيرازي‌ تا موقعي‌ كه‌ در سِمت‌ فرماندهي‌ بود، نقش‌ مهمي‌ در انسجام‌ نيروها داشت‌، اما به‌ دليل‌ اين‌كه‌ در امور نظامي‌ صاحب‌نظر بود و با صراحت‌ ايرادها و اشكال‌ها را مي‌گفت‌، خيلي‌ قابل‌ تحمل‌ نبود. او به‌ دليل‌ ارتباط‌ نزديكش‌ با من‌، برخوردهايي‌ كه‌ مكرر با او مي‌شد، بازگو مي‌كرد.
 در اين‌جا مصلحت‌ نمي‌دانم‌ مطلب‌ را بيش‌ از اين‌ باز كنم‌، همين‌ مقدار مي‌گويم‌ كه‌ او در حدّ ايثار به‌ جبهه‌ و نيروهاي‌ مسلح‌ خدمت‌ كرد، اما تا زنده‌ بود حق‌ او آن‌چنان‌ كه‌ شايسته‌ است‌ شناخته‌ نشد بلكه‌...
 تشييع‌ جنازه‌ شكوهمند اين‌ شهيد مخلص‌ نشان‌ داد كه‌ مردم‌، جدا از سمت‌ها و نشان‌هاي‌ ظاهري‌، خدمت‌گزاران‌ خود را خوب‌ مي‌شناسند و « إنَّ اللّه‌ لا يُضيعُ اَجْرَ الْمُحْسِنين‌،  
وَ لَاَجْرُ الاخِرَهًِْ اَكْبَر». 
 بگذرم‌، در دوران‌ فرماندهي‌ آن‌ شهيد، چند بار همراه‌ ايشان‌ از جبهه‌ها بازديد كردم‌ و از فضاي‌ نوراني‌ جبهه‌ بهره‌ بردم‌، يك‌بار در جبهه‌‌ غرب‌ با هليكوپتر از فراز منطقه‌‌ عملياتي‌ عبور مي‌كرديم‌، برنامه‌ اين‌ بود كه‌ هليكوپتر روي‌ يكي‌ از تپه‌ها بنشيند و ايشان‌ بر فراز آن‌ تپه‌ توضيحاتي‌ در ارتباط‌ با استقرار نيروها بدهد. همين‌ كه‌ به‌ تپه‌ نزديك‌ شديم‌، خلبان‌، با سرعت‌ هليكوپتر را از تپه‌ دور كرد. پرسيدم‌: «چه‌ شد؟» پاسخ‌ دادند: «هنگامي‌ كه‌ نزديك‌ تپه‌ شديم‌، در زير هليكوپتر يك‌ مين‌ منفجر شد...»