kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۹۶۱
تاریخ انتشار : ۰۱ مهر ۱۳۹۳ - ۱۹:۱۱
یدالله رویایی (8 )

رویایی: ما حقیر هستیم(پاورقی)


Research@kayhan.ir
خود حقیر بینی و وازدگی از خصوصیات روشنفکرانی این چنین است. آنها به یوغ غرب گردن نهاده‌اند و  از آنجا که غرب در چند قرن اخیر در علم و تکنولوژی گامهای بلندی برداشته است به این باور رسیده‌اند که ملتهای دیگر باید تا ابد در برابر آنها همچون بردگانی سر به زیر و گوش به فرمان باشند. در نظر رویایی و همفکرانش «ماهنوز با تفکر قرن بیستم و نوزدهم و هجدهم بیگانه مانده‌ایم. حالا هم که انقلاب نمره یک (شماره‌ای، نمره‌ای؟) به دانش آن سه قرن که ما هنوز نفهمیده‌ایم پشت کرده است و آفاق عجیبی جلوی رو دارد که ما از فهم آن عاجزیم. پس این رجزخوانی‌های «ما شرقی – شما غربی» و «آینده از آن ماست» احمقانه است.»1 این خود فروختگی به فرهنگ غیر و سرور انگاشتن غرب تا بدان‌جا پیش می‌رود که رویایی مانند مسخ شدگان کور و کر بگوید که «ما لایق اتم نیستیم، ما لایق فضا نیستیم، کشور ما کشوری عقب مانده است.»2 لکن عجیب‌تر از آنچه ذکرش گذشت راهکارهایی است که رویایی پیشنهاد می‌دهد. راهکارهایی که از ذهن انسانی مسخ شده و بی‌هویت برخواسته است. شاید کمتر  شاعر یا نویسندهای را بتوان یافت که چنین بیگانه از فرهنگ خویش در فرهنگ مهاجم استحاله شده باشد:
«ما قادر به درک آنچه آنها درک می‌کنند نیستیم، مگر آنکه ما هم با آنها بشویم، و آنها بشویم. وگرنه همیشه حقیر و عقده‌ای و پر مدعا می‌مانیم، ربنا می‌خوانیم... و خیال می‌کنیم پُخی هستیم.»3
«ما نباید به فرهنگ خودمان تعلق داشته باشیم، چه ملی چه مذهبی. فرهنگ هم نباید به ما تعلق داشته باشد، چه ملی چه مذهبی... سر در آوردن از یک فرهنگ یک دردسر فرهنگی است. دفاع ما از یک فرهنگ و دفاع فرهنگ از ما، آن فرهنگ را عقب مانده و متعصب، خرابکار و وحشی بار می‌آورد.»4
در این مسیر موسیقی سنتی و بزرگان ادبیات این سرزمین هم مورد هجوم رویایی قرار گرفته‌اند. او موسیقی سنتی ما را موسیقی خواب می‌داند و معتقد است که «این موسیقی موسیقی آگاه نیست، موسیقی دانا ، موسیقیِِ علمی نیست. موسیقی ربّنایی و ناله‌های سحری است. "بشنو از نی چون حکایت می‌کند" است، و همیشه همان حکایت است که می‌کند. خیلی از این خیل صداهایی که می‌خوانند، و از جدایی‌ها شکایت می‌کنند از میان این کلمه‌ها راهی به سمت شعر پیدا نمی‌کنند.»5 از طرفی دیگر با ارائه خوانش خویش از سیر تفکر عرفان اسلامیِ ایرانیان در تلاش است که به وجوه فکری خویش رنگ و بویی ایرانی زده و آن را در تاریخ ایران ریشه‌دار ذکر کند.
در همین راستا و با ارائه تفسیرهایی، تفکرات اومانیستی خویش را با شخصیتهایی همچون حسین بن منصور حلاج پیوند می‌زند و بر این باور است که از میان نحله‌های فکری عرفان ایرانی «مهم‌ترینشان مکتب انسان خدایی حلاج» است.6 رویایی با تاویل‌هایی عجیب و گاه بعید به تحسین فراست پویای عارفانی همچون شیخ اشراق، بایزید بسطامی و حلاج پرداخته و در توجیه و تاویل وجوه کاملا مشهود دینی در عرفان، از این تعابیر و تفاسیر دینی و استشهادات مذهبی‌شان به عنوان ترفندی زیرکانه برای رهایی از خشم ظاهربینان یاد می‌کند. می‌خواهد تا عرفان را به کلی در مسیر نفی مذهب ترسیم کند. خود را شیفته تفکر شمس تبریزی نشان می‌دهد در عین حال تفکرات مولوی و عطار را انحراف در مسیر نفی مذهب می‌داند. همان‌گونه که شاملو به سراغ فردوسی رفت، رویایی نیز مولوی و عطار را نشانه می‌گیرد و بخش مهمی از تاریخ ادبیات ایران را «وراجی‌های بیمارگونه» می‌نامد:
«تلنگر این انحراف را قبلاً عطار و مولوی زده بودند. یعنی شناسنامه این انحراف را در قرن پیشتر در کشف المحجوب و تذکرةالاولیا و بعد از آن در مثنوی معنوی مولوی می‌شناسیم. مثنوی معنوی قرن‌هاست که در خدمت صوفیسم، تفسیر الهیات می‌کند و عرفان را به آنچه از آن می‌گریخت یعنی مذهب پیوند می‌زند. در مثنوی همه وراجی‌های بیمارگونه عرفان یعنی صوفیگری به خدمت منبر در می‌آید.»7
لیکن بر خلاف پندار رویایی، انسان مورد نظر مولوی نیز در خود به کمال می‌رسد و طرز تفکر حافظ بی‌بهره از تأثیرات فکری مولوی نیست. از سویی دیگر، اناالحق گفتن حلاج را مولوی از راه «فناء فی الله» و «بقاءفی الله» یا «اتحاد ظاهر و مظهر» توجیه و تاویل کرده است. مولوی اناالحق گفتن حلاج را همان «هو الحق» می‌داند. به نظر می‌رسد یداله رویایی «به جان کلام مولوی نیندیشیده‌اند که «انسان کامل» را شایسته پیشوایی می‌داند.»8 آنچه خاطر رویایی را مکدر کرده این است که مولوی «برای کسی این قابلیت را قایل است که پس از طی مدارج روحانی و سیر معنوی به مرحله تکامل انسانی برسد و محل تجلی انوار الهی واقع گردد»9 و همچنین بر خلاف نظر رویایی «شمس نیز مانند مولوی سالکان طریقت را بی نیاز از راهبری راهدان نمی‌داند. حتی در بیان این معنی پا از دایره گفتار معمولی فراتر می‌نهد... چنانکه در این‌باره میگوید: تو را با رهبر چه بحث رسد؟... تو نتوانی نیم منزل نیز رفتن با هزار راندن و گفتن»10