بلال؛ شکارچی افسانه مرکاوا
محمدجواد مهدیزاده
چند ماه بیشتر از آغاز جنگ داخلی در لبنان نگذشته بود که آتش این جنگ از پایتخت، بیروت، به بسیاری از مناطق دیگر هم سرایت کرد. با این حال بعضی مناطق در جنوب لبنان به دلیل فاصله داشتن از پایتخت و تمرکز بیشتر جمعیت شیعیان، هنوز به میزان کمتری از پایتخت درگیر این جنگ هولناک شده بودند.
همان زمان، و به شکل دقیق تر روز دوشنبه 3 آذر 1354 (24 نوامبر 1975) خدا به «محمود صالح»، همسرش «خدیجه جفال» (که از اهالی روستای مبارزپرور «جبشیت» بود) و خانواده چهار نفرهشان فرزند پسری داد که به عشق حضرت امیرمومنان(ع)، علی نام گرفت؛ «علی صالح»!
***
بهخاطر حضوری خانواده مادریاش در جبشیت، همیشه دوران کودکیاش در رفت و آمد بین جبشیت و عدشیت گذشت. مثل تعداد زیادی از خانوادههای جنوبی، خانوادهاش به کشت و فروش توتون اشتغال داشتند.
او هم با وجود سن کم، از همان زمان کودکی یعنی دوره اشغال گسترده جنوب تا پایتخت لبنان توسط ارتش اسرائیل در بهار و تابستان 1361 (1982) در کنار خانواده در کار کشت، برداشت و نگهداری توتونها کمک میکرد.
از همان زمان با دیدن اشغال منطقهشان توسط صهیونیستها و مقابله مردم با اشغالگران صهیونیست و مزدوران لبنانیتبار، که تحت رهبری «شیخ راغب حرب» امام جماعت جبشیت صورت میگرفت، آرزو کرد که روزی سلاح بردارد و با دشمنان اشغالگر بجنگند.
***
هوش فوقالعاده و نبوغ علی در طراحی و ساخت چیزهای مختلف از همان دوره بین دوست و آشنا زبانزد بود. به همین خاطر در یک کارگاه آهنگری در عدشیت مشغول به کار شد تا بتواند ابزارهای فلزی و چیزهایی که مورد علاقهاش بود، بسازد تا این که یک روز هواپیماهای نیروی هوایی ارتش اسرائیل کارگاه آهنگری را بمباران کردند. در حالی که خیلی از اهالی گمان میکردند او در حمله هوایی به شهادت رسیده است، به شکل تعجببرانگیزی نجات پیدا کرد.
***
با وجود اعتقادات مذهبی محکم و ایمان تزلزلناپذیر به مذهب اهلبیت(ع)، در زندگی شخصی و اجتماعی از سخت کردن کارها و سختگیری بهشدت بیزار بود. اعتقاد داشت که سخت کردن کارها و شرایط قاتل خلاقیت و پیشرفت است.
***
سرانجام نوبت تحقق آرزوی بزرگ کودکی رسید و علی، جوان مهندس و آهنگر اهل عدشیت، که در بین اهالی محل به «تعمیرکار» معروف شده بود، در سال 1370 (1991) یعنی در 16 سالگی و دوره دبیرستان، وارد صفوف مقاومت اسلامی لبنان شد.