روایت یک سیالیت زیبای ناتمام!
محدثه میرحسینی
«ناتور دشت» فیلم روان و زیبایی است؛ اینرا میتوان با ساختار شاعرانه و میزانسن سیال و البته قاببندیها، حرکت دوربین، نماهای بکر، موسیقی و البته نوع روایتش، دلیل آورد و مجموعه این عناصر بصری و سبکی را دلیلی بر آن روانی و زیبایی برشمرد که البته قضاوت درستی است اما این تمام ماجرا نیست...
اینکه در یک فیلم، ساختار تصویری، نوعی از زیبایی و هویت بصری را به عنوان مؤلفهای در جهت خلق زیبایی شناسی هنری به کار برد البته اتفاق مبارکی است اما باید دید آیا این روند در تلفیق با حجم و کیفیت درام، شخصیتپردازی، فیلمنامه و قصهگویی فیلم، مجموعاً یک کل قابل دفاع و یک مجموعه منتهی به توفیق را پدید آورده است یا نه.
اینجاست که باید گفت فیلم ناتور دشت گرچه از برخی وجوه بصریاش نان میخورد اما در برخی وجوه ساختاری و فرمی و بهخصوص در کمیت و کیفیت درام و شخصیتپردازی و نیز آدمها و قصههای فرعیاش آنچنان که باید و شاید نتوانسته به توفیقی درخور نایل آید.
کارگردانی که قصهگویی را دوست دارد و قصد دارد فیلم قصهگو بسازد در گام اول اتفاق خوب و امیدوارکنندهای است اما مجموعه کار نشان میدهد که او توانایی ساخت یک درام پرکشش با فراز و فرودهای دراماتیک را ندارد؛ و مخاطب ناتور دشت در نهایت دچار موقعیت و ذهنی متشتت، از مجموعه آنچه به عنوان فیلم دیده، از سالن خارج میشود.
فیلم قرار است یک داستان واقعی در روزگار پیچیده و خاص امروزی را روایت کند اما در روایت، کیفیت داستان فدای همان دغدغهها و عناصر بصری پیش گفته میشود و در واقع یک نقض غرض اساسی و آسیبزننده پدید میآید و درام، از روایت هم جا میماند، هم کش مییابد.
تطویل فصل گمشدن دختربچه طولانی و در عین حال رعایت ایجاز و تناسب در پراکنش اطلاعات مربوط به حضور نیروهای امدادی و مردمی در کنار نگرانی خانواده و نقش احمد که به درستی و درخور، شکل مییابد و وارد قصه میشود.
نکته دیگر هم نقشآفرینی میرسعید مولویان با بازی قابل اعتنای او و فصل درگیریاش با همسر و پدر همسرش که آنچنان که لازم و بجاست روند داستان نضج نمییابد و جا نمیافتد و فصل معامله او با بایرام با بازی متفاوت علی مصفا که بیرون میزند و آنچنان که شایسته و لازم است در پیشبرد داستان و شخصیت مولویان تأثیری ندارد و جای این سؤال را برای مخاطب باقی میگذارد که بر فرض فقدان ماجرای ارتباط او با همسر و پدر همسر و بایرام در فیلم، چه اتفاقی قابل اعتنا و به دردبخوری در این موقعیت داستانی و در امتداد مسیر درام و روایت داستانی فیلم رخ میداد.
آری؛ قبول داریم که ناتور فیلم روان و زیبایی است و این را میتوان با ساختار شاعرانه و میزانسن سیال و البته قاببندیها، حرکت دوربین، نماهای بکر، موسیقی و البته نوع روایتش، دلیل آورد و مجموعه این عناصر بصری و سبکی را دلیلی بر آن روانی و زیبایی برشمرد که البته قضاوت درستی است اما این تمام ماجرا نیست.
واقعیت این است که این زیبایی و روانی و سیالیت و قاببندی و نماهای بکر و کارتپستالی و همه عنصر بصری دیگر وقتی در یک «فیلم سینمایی» قابلیت درست و به جا مییابد که در خدمت یک میزانسن حسابشده، یک فیلمنامه منسجم و کارا، یکسری شخصیتپردازی قابل قبول و البته یک درام و قصهگویی مبنایی که به عنوان نخ تسبیح در مفهومی به نام میزانسن، بتواند حلقههای به هم متصل و امتداددهندهای را برای مخاطب و البته پیشبرد فیلم، پدید آورد و این دقیقاً همان اتفاقی است که در ناتور دشت نیفتاده و یا میلنگد و اتفاقاً این فقدان و خلل، باعث میشود همان زیباییهای پیش گفته هم تا حدی هدر رود و موجبات حسرت و دریغ و هرمان مخاطب را فراهم آورد.
فیلمساز میگوید این فیلم اقتباس از داستان ناتور دشت نیست و ما از یک کانسپت که در آن رمان وجود دارد، استفاده کردیم. «ناتور دشت» اصطلاحی است که در ادبیات کهن ما وجود دارد. ناتور به معنای نگهبان است و ما به معنی محیطبان گرفتیم. فیلم ما معمایی نیست و فرآیند اصلی فیلم تکیه بر شخصیتپردازی است، فیلم درست از جایی شروع میشود که نقش منفی کار مشخص میشود. از حقیقت نمیشود فرار کرد و طراحی ما این بود که آدمها در بحران چه مسیری را طی میکنند.
و این اتفاقاً همان فقدان اصلی در کیفیت روایت فیلم است: شخصیتپردازی به عنوان یکی از جدیترین و اصلیترین وجوه زیبایی شناسانه در پیشبرد درام که در فیلم ناتور دشت بهخصوص در دوسوم پایانی فیلم، همه عناصر را دچار اختلال کرده است.
و در این میان فرقی هم میان قهرمان و ضد قهرمان نیست و اتفاقاً چهبسا در مورد خاص فیلم ناتور دشت که حرکت قهرمان فیلم از قهرمان به ضد قهرمان سیر میکند، این موقعیت، بهشدت پیچیدهتر و سختتر میشود و کاربلدی بسیاری هم در میزانسن، هم در فیلمنامه و بهخصوص هم در شخصیتپردازی کاراکتر اصلی میطلبد. چیزی که تبدیل به پاشنه آشیل فیلم شده و نمیگذارد که انسجامی یکدست و کلی، بر روح درام و روایتش حاکم شود و استمرار یابد و... و چه حیف!