مروری بر زندگی و مجاهدتهای شهيد سيدجواد هاشميان
علی محمّدیان
بيش از آنكه براي برادرش يك برادر باشد، رفيق بود. درد و دلهايش با حسين بود، هر آنچه از اخبار و حوادث مي شنيد را به حسين ميگفت تا هم از صحت و سقمش با خبر شود و هم تحليل درست آنها را بفهمد. گويي حسين معلمش بود. حسين هم خوب شاگردي تربيت كرد.
وقتي قم بود مرتب از حسين خبر ميگرفت. گفتند: «رفته جبهه». وقتي حسين برگشت و از جبهه براي جواد گفت ديگر طاقت نياورد. هرجور بود دست خودش را بهعنوان مبلغ در لشکر 27 بند كرد تا بتواند به جبهه اعزام شود. خبر شهادت حسين را كه شنيد با اينكه پايش هم مجروح بود اما سراسيمه خودش را رساند تهران. خون ريخته شده حسين، آتش عشقش را شعلهور كرده بود. تصميم گرفت هرجور هست راه حسين را ادامه دهد اما با پدر و مادر داغدار و تنهايش چه كند. آخرهاي شب بود كه رفت كنار مادر نشست و پس از كلي مقدمه چيني گفت: «مادر اجازه بده من به جبهه بروم تا براي هميشه دعاگويت باشم».
رضايت مادر را كه گرفت، صبح فردا عازم شد و اين بار خبر شهادت جواد بود كه براي پدر و مادر آوردند.
سيدجواد هاشميان در سال 1346 در تهران متولد شد. 11 سال بيشتر نداشت كه با مفهوم انقلاب و آرمانخواهي و ولايت فقيه و شخصيت امام خميني(ره) آشنا شد. دوران راهنمايي و دبيرستان سيد جواد در انقلاب و شنيدن نواي گرم و دلنشين امام گذشت.
همين عوامل باعث شد كه پس از اتمام تحصيلات كلاسيك تا ديپلم هر چند به اصرار خانواده و دوستان در امتحان كنكور شركت كرد و همان سال در دانشگاه نيز قبول شد اما از آنجا كه تربيت ديني و اخلاقي و روحيات سيدجواد بيشتر با معارف ديني و علوم حوزوي سازگار بود لذا به حوزه علميه قم رفت و ابتدا در مدرسه رسالت و پس از مدتي نيز در مدرسه جعفري مشغول به تحصيل شد.
جواد طلبه بسيار تيزهوش و با استعدادي بود. بهگونهاي كه توانست در مدت كمي بر دروس حوزه چنان مسلط شود كه گاهي بهجاي استاد به تدريس ميپرداخت و براي طلبههاي كوچكتر كلاس رفع اشكال ميگذاشت.
سيدجواد فردي مهربان، ساده و بيآلايش، صبور و هميشه خندان بود. آنچنان در دل دوستانش نفوذ كرده بود كه پس از شهادتش يكي از دوستانش در وصفش چنين سرود:
اي ماه من چو بدر درخشان خوش آمدي
خونين بدن ز سنگر ايمان خوش آمدي
رفتي به ناز و زود گرفتي نياز خود
حوزه در انتظار و ليك تو اينسان خوش آمدي
شبهاي ما به تاري ويل است از فراق
اي روشني، صفا، همه ايمان خوش آمدي
لبخند تو هميشه در اشراف خاطره
اي نازنين ز مسلخ قربان خوش آمدي
گفتم بخوان نوشتهاي گفتي كه خواندهام
استاد ما ز درس و دبستان خوش آمدي
هر كه شنيد قصه تو جمله غصه شد
ياران به غم نشسته و پژمان خوش آمدي
آنجا ببوس چهره و چشم حسين ما
با او بگو به خلوت خوبان خوش آمدي
با او بگو كتاب تو مانده است نيمه باز
قلبت به قم، تنت به بيابان خوش آمدي
يارب هر آنچه ميگذرد عين رحمت است
دركي عطا نما و بيان خوش آمدي
سيدجواد به علت مطالعات زيادي كه داشت از اوضاع و احوال كشور و فضاي سياسي حاكم بر آن و نياز مبرم جبههها به نيرو آگاه بود. به همين خاطر پس از آنكه مدتي بهعنوان مبلغ در لشکر عملياتي 27 محمد رسولالله(ص) فعاليت نمود، بهعنوان يك بسيجي و داوطلبانه به جبهههاي نبرد حق عليه باطل اعزام شد كه در اين اعزام از ناحيه پا مجروح شد و مجدداًًً به تهران بازگشت.
اين جراحت نه تنها مانع سيدجواد براي رفتن مجدد به جبهه نشد بلكه پس از آنكه خبر شهادت برادر بزرگترش سيدحسين هاشميان را نيز به وي دادند، عزمش بر ادامه راه برادرش و برداشتن اسلحه او از زمين راسختر شد و تصميم گرفت مجدداًًً به جبهه اعزام شود.
آخرين باري كه ميخواست به جبهه برود، موقع خداحافظي به مادرش گفت: «مادر اجازه بدهيد من به جبهه بروم تا براي هميشه دعاگوي شما باشم و آرزوي موفقيت براي شما نمايم».
آري سيدجواد ميدانست غم مادر بهخاطر از دست دادن يك فرزند چقدر سنگين است و تا زماني كه رضايت مادر را نگيرد، توفيق شهادت پيدا نخواهد كرد.
پدر و مادر سيدجواد نيز با اينكه هنوز داغدار از دست دادن فرزندشان بودند اما اين بار نيز با خداي رحمان و رحيم معامله كردند و ابراهيموار فرزند عزيز و دلبندشان را عاشقانه به صحنه نبرد فرستادند.
سالها پس از اين واقعه و با گذشت زمان و كهولت سن و ناتواني از اداره امور شخصي هنوز هم كه به سراغ پدر و مادر شهيدان هاشميان برويد به آنها بگوييد آيا دوست دارند خداوند مقام شهادت را از فرزندانشان بگيرد و دوباره آنان را براي كمك به پدر و مادر به دنيا باز گرداند در جواب شما چنين خواهند گفت كه: «ما هديهاي كه در راه خدا دادهايم را پس نميگيريم و شهادت حق آنان است. آنها نيز به مقصد خود رسيدند و ما هم بايد در راه آنان قدم برداريم چرا كه آنان راه را به ما نشان دادند».
سيدجواد هاشميان در تاريخ بيستم ديماه سال شصتوپنج در عمليات كربلاي پنج و در خاك شلمچه با اصابت تركش به خيل شهيدان پيوست. عكس معروف اين شهيد والامقام در لحظه شهادت همراه با شهيد فرقانيفرد كه بهصورت پوستر درآمده است بيانگر مظلوميت و قربت شهيدان راه حق و راستي و درستي راه آنان است كه از آرامش نهفته در چهرهشان ميتوان فهميد. پيكرش را در قطعه پنجاهوسه بهشت زهرا دفن كردند.