ستاره بیست و یکم؛ از دیار مدرس
ابوالقاسم محمدزاده
موضوع : شهید عباس محمدجانی
در خانوادهای مستضعف به دنیا آمده بودی و با لکنت زبانی که داشتی، مورد تمسخر هم سن و سالهایت قرار میگرفتی، اما روح بلند و سرشار از تحمل و صبرت، از تو کوه استقامت میساخت تا نامت بر بلندای آن بایستد و موجب سربلندی و افتخار خانواده و شهرت کاشمر شوی.
ابتدایی را که خواندی، به مدرسه راهنمایی باقری رفتی اما با چالشی که همکلاسیهایت به خاطر لکنت زبان برایت به وجود آوردند به مدرسه شبانه رفتی و مردانه تا سیکل ادامه دادی.
به خاطر معیشت و تامین هزینههای زندگی به کار بنایی روی آوردی تا در تقابل آهن و آجر، روح و جسمت را دور از نگاه ترحمآمیز دیگران پرورش بدهی و راه سخت رسیدن به اوج را تجربه کنی. انقلاب و قیام مردم علیه رژیم ستمشاهی، ابتدا و آغاز راه پر فراز و نشیبی بود که تو در آن پا گذاشتی و مبارزه و جهاد را آموختی، تا زمینه جهاد در وجودت پرورش یابد و نیک فهمیدی که جهاد، نیاز به زبان رسا ندارد و به همگان فهماندی که میدان جهاد، مرد عمل میخواهد و مرد میدان!
در دوران کمبود نفت، ساعتها در صف نفت میایستادی تا برای خانههایی که با فقر دست و پنجه نرم میکردند نفت ببری و چراغ خانههایی که جز نور الهی روشنایی نداشتند را روشن و گرم نگهداری.
پیروزی انقلاب، طعم شیرین جهاد فی سبیلالله را به کامت نشانده بود و احساس مسئولیت دفاع از انقلاب و دستاوردهایش، تو را به سمت نهاد انقلابی و تازه تاسیس سپاه کشاند و علیرغم معافیت از خدمت سربازی عضو سپاه پاسداران کاشمر شدی تا به میدان جهاد عملی نزدیکتر گردی و خدمت در لشکر ویژه شهدا و گردان ذوالفقار، عرصه ظهور تواناییها و قابلیتهای تو بود. ابتدا خدمه قبضه بودی و با تواناییها و لیاقتی که از خودت نشان دادی به مرور زمان، شدی فرمانده واحد ضد زره لشکر ویژه شهدا و میدان بروز ایثار و اوج فداکاریات در کنار دلاور کردستان، محمود کاوه.
عملیات والفجر 9، اوج رشادت و فداکاری تو بود. وقتی تانکهای دشمن بعثی بچههای لشکر را هدف گرفته بود تو پشت چهار لول غنیمتی نشسته بودی و در اوج گلولهباران تانکهای دشمن، با نشانهگیریهای دقیقی که ثمره اخلاص در عملت بود، نیروهای دشمن را هدف میگرفتی و آنها را وادار به عقبنشینی میکردی که تانکی تو را هدف گرفت و با گلولهای که از آن شلیک شده بود، دستها و چشمهای تو! همانند عباسابن علی از بدن نازنینت جدا شدند و تا عباس محمدجانی همانند سقای دشت کربلا، با دستان بریده و چشمهای پاره به دیدار معبود بشتابی و ستارهای باشی در آسمان کاشمر و نورت در آسمان سراسر ایران بدرخشد و نهم اسفند، تاریخ تولد ستارهای در آسمان مردی و شجاعت و ایثار باشد و ثابت کردی که با زبان الکن هم میشود ستاره شد و راه را برای دیگران روشن ساخت. هرچند در قطعه 1 و ردیف ۵ آرامگاه شهید مدرس، خفته باشی... و این کلامت درسی باشد برای جوانان این وطن؛ «در جمهوری اسلامی، سربازی رفتن محبوب و شیرین است.... کردستان را زمانی ترک میکنم که امام بگوید امن است و يا اينکه مرگ سراغم را بگيرد.»