کد خبر: ۲۳۷۷۱۷
تاریخ انتشار : ۱۱ اسفند ۱۴۰۰ - ۲۱:۲۴

دست مرا بگير که يخ زد بدون تو(چشم به راه سپیده)

 


این تیک‌تاک‌ها!
 دنيا بدَ است بي‌تو مکان بدي شده است
اي صاحب زمانه! زمـان بدي شده است
حتّي پيــامي از تــو به اينــجا نمـي‌رسد
بعد از تو باد، نامه‌رسان بدي شده است
برگـــرد تا هـــواي زميـــن را عــوض کني
حالا که نيستي خفقان بدي شده است
حالا که نيستي همه ساکت نشسته‌اند
حتـــي زبـان شــعر، زبان بدي شده است
ساعت، به سرعت و نگران پيش مي‌رود
اين تيــک‌تــاک‌ها هيجان بدي شده است
دســـت مرا بـــگير که يـــخ زد بـــدون تــو
جــــان مــــرا بگير که جان بدي شده است!
میلاد عرفانپور
‬دل مصر و یمن خون شد!
سرم را می‌زنم از بی‌کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است
«نه بر مژگان من ‌اشکی نه بر لب‌های من آهی»
غروبی را تداعی می‌کنم با شوق دیدارش
تماشا می‌کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک‌بار بویش را زیارت کرد... این یعنی
نمی‌خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی‌خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست می‌گویی، چرا چیزی نمی‌خواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو می‌زنم مولا!
از این گم‌بودگی سوی تو پیدا می‌کنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده‌ام، هندو
 همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی
اگر عصری‌ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری‌ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
علیرضا قزوه
من را صدا بزن!
حالا که از تعلّقِ خود، کنده آمده
حالا که از گناه، سرافکنده آمده
در وا کنید بنده‌ شرمنده آمده
آلوده‎ای فراری و یک دنده آمده
مثل همه مرا بپذیری چه می‌شود؟
امشب اگر که دست بگیری چه می‌شود؟
در سینه‎ام هزار و یکی راز مانده است
دام گناه پیش رویم باز مانده است
با اینکه کم به ساعت پرواز مانده است
این بنده روی پله‌ آغاز مانده است
یک لحظه پس به جای تماشا کمک کنید
جانِ علی به‌خاطر زهرا کمک کنید
دنبال نفس بودم و رسوای این و آن
تحقیرها شدم سر دعوای این و آن
قند و شکر زدم به مربّای این و آن
یک‌بار هم مرا تو بخر جایِ این و آن
اینجا همیشه اهلِ کرم جود می‌کنند
اینجا همه بدون ضرر سود می‌کنند
گفتی به دل جلا بده، گفتم به روی چشم
گفتی که دل به ما بده، گفتم به روی چشم
گفتی به من بکاء بده، گفتم به روی چشم
گفتی به من بها بده، گفتم به روی چشم
پس نوبتِ تو آمده من را صدا بزن
پایین نامه‎ام سفر کربلا بزن
این ‌اشکِ بی‎مقدّمه را می‌خرد حسین
این سوز و آه و زمزمه را می‌خرد حسین
آقاست عاقبت همه را می‌خرد حسین
بارِ گدای فاطمه را می‌خرد حسین
ابلیس هرچه کرد سرشتم عوض نشد
ماندم گدای روضه، بهشتم عوض نشد
سلطان اگر کریم بُود، کم برای چه؟
وقتی که هست خانه‌ی تو، غم برای چه؟
اصلا زدند این همه پرچم، برای چه؟
صبرِ رسیدنِ به محرم، برای چه؟
یک «یا حسین» اگر که دل از حال می‌برد
یادش مرا به روضه‌ی گودال می‌برد
گودال بود و یک تن بی‎سر، سری که رفت
گودال بود و پیرُهن مادری که رفت
تاخیر کرد این نفر آخری که رفت
از سینه در نیامده این خنجری که رفت
؟؟؟؟؟
آغاز عیدها
از راه می‌رسند بهاران و عیدها
مانده ولی به راه تو چشم امیدها
زخم فراق در دلمان کهنه می‌شود
آقا در آستانه سال جدیدها
مانند آفتاب لب بام تا به کی
دل خوش کنیم بی‌تو به وعده وعیدها
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتند
هر جمعه برگ زردی از این سر رسیدها
مانند ماست در تب و تاب فراق تو
هر شب جنون سر به‌گریبان بیدها
هر روزمان بدون تو شام عزا گذشت
ای صبح بازگشت تو آغاز عیدها
می‌آیی از نواحی سرسبز آسمان
با بیرقی به سرخی خون شهیدها
یوسف رحیمی