پرورش و جنگ فرهنگها در اصفهان
در سالهای پایانی حکومت پوسیده شاه در ایران، اصفهان که موقعیت ویژه فرهنگی داشت به میدان: «جنگ فرهنگها» تبدیل شده بود. از یک سو فرهنگ شاهنشاهی با تجهیزات مدرن به جنگ فرهنگ اصیل اسلامی آمده و تلاش میکرد در ذهن مردم جا بیندازد که شاه، سایه خداست. تلاش میکردند ارتباط (خدا، شاه، میهن)- که البته اعتقادی به خدا و میهن هم نداشتند- حفظ شده و جایش را به ارتباط (خدا، امام و امت) در ایران اسلامی و شیعی که امام خمینی احیاگر آن بود ندهد.
***
از سوی دیگر، فرهنگ لیبرال غربی و ضددینی هم به کمک شاه و با تجهیزات مدرن غربی به فرهنگ دینی مردم حمله و سعی میکرد «انسان» را همه کاره و بجای خدا بنشاند و در ذهن مردم جا بیندازد. البته انسانی که خود مغز و قلب او را دستکاری کرده بودند.
***
فرهنگستیزه جو و تازه به دوران رسیده مارکسیستی نیز، حملات خود را برای نابودی باورهای دینی مردم و نسل جوان شدت بخشیده بود و به امیدواریهایی هم رسیده بودند.
***
اما در اصفهان، کسی که در وسط میدان حضور داشت و از همه بیدارتر و هشیارتر و دوراندیشتر بود و تحرکات را زیر نظر داشت مرحوم استاد علی اکبر پرورش بود.
برای او از همه چیز سختتر و بدتر، التقاط فرهنگ غربی و شرقی بود.که لباس اسلام را به تن کرده و به جنگ اسلام آمده بودند.
شناخت این التقاط، در ابتدا کار مشکلی بود. معدود افرادی در سطح کشور بودند که این التقاط و التقاطیون را شناخته بودند و استاد پرورش از جمله آنها بود.
***
او حزب توده را با همه پیچیدگیها و پشتوانهای که داشت میشناخت. و همچنین نهضت آزادی را با اسلامنماییها که بدان تظاهر مینمود میشناخت، و چریک فداییها و مجاهدین خلق را با همه رعد و برقهایی که در محیط دانشگاه و روشنفکری به راهانداخته بودند؛ و جریان مهدیهاشمی را با همه طنابهایی که آماده کرده بودند تا به گردن علمای دین و روشنفکران اسلامی بیندازند تا حرف حق نزنند. و انجمن حجتیه که خود را مسئول دفتر امام زمان میدانستند و میگفتند اگر کسی بخواهد خدمت امام زمان(عج) شرفیاب شود باید از طریق مسئول دفتر باشد!
و گروه دیگری از جوانان را، که به راه نجات دهنده نوظهوری بنام مائو در چین دعوت میکردند و میگفتند فقط از طریق اوست که میتوان به مارکسیسم رسید و انقلابی شد!
***
انجمن حجتیه نیز معتقد به حکومت شاه تا زمان ظهور امام زمان بود و اعتقادی به تغییر و انقلاب نداشت. نهضت آزادی نیز راه درست را حفظ حکومت شاه و دوستی و تعامل با شیطان بزرگ میدانست. مجاهدین خلق هم اصول حاکم بر جامعه و جهان را، نه در قرآن، بلکه در مانیفست مارکس پیدا کرده و عدم انقلاب را، نه در اسلام و مکتب تشیع و امام حسین، بلکه در مکتب مارکس و راه و روش لنین و چگوارا و کاسترو جستوجو میکردند.
***
در این شرایط بود که استاد پرورش، با تاسی به پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و با الهام گرفتن از مکتب امام خمینی و با پشتوانه تفسیر قرآن علامه طباطبایی و درس نهجالبلاغه، و روایات و ادعیه معصومین(ع) به میدان آمد و به روشنگری پرداخت.
***
او در مسجد آیتالله خادمی، داستان اصحاب کهف را با بیان شیوا و انقلابی برای جوانان بیان میکرد و به آنها میآموخت که فتیه (جوانمرد) کسی است که هیچگاه با طاغوت زمان کنار نمیآید؛ اگرچه ناچار باشد به کوهها پناه برد. میگفت شرط ایمان به خدا از ابتدا کفر به طاغوت است و هرچه کفر به طاعوت بیشتر شود، ایمان به خدا هم بیشتر میشود.
***
پرورش با بیان داستان (عبد صالح و حضرت موسی) به جوانان میآموخت که از رهبر حکیم پیروی باید کرد، اگرچه حکمت آن را ندانیم. با تفسیر پیام سوره فجر به جوانان مشتاق و انقلابی نوید فجر انقلاب اسلامی را میداد و اعلام میکرد شب سیاه حکومت پهلوی تمام شدنی است. مثال حکومت عاد و ثمود و فرعون را در قرآن بیان میکرد که چگونه در شهرها طغیان و زمین را پر از فساد کردند و عاقبت تازیانه عذاب پروردگار بر آنها فرود آمد و خدا در کمین ستمکاران است.
***
استاد پرورش با تفسیر سوره بروج، هزینههایی که مومنین برای رسیدن به فجر و روشنایی باید بپردازند را بیان میکرد و در جلسات غروب عاشورا این شعر را میخواند:
بتاب امشب ای مه که افلاکیان
ببینند جانبازی خاکیان
***
حقا باید گفت که افلاکیان، جانبازی شاگردان استاد پرورش را در دوران انقلاب در خیابانها و میادین شهر اصفهان دیدند. و در دشتهای لاله گون خوزستان در دوران دفاع مقدس که معراج شهدا بود و در شهرها و کوههای غرب کشور، به نحوی که تحسین امام بزرگوار و عارف فرزانه را برانگیخت، آنجا که گفت در کجای دنیا شهری مثل اصفهان سراغ دارید که در یک روز ۳۷۰ شهید تشییع کنند و رهبر معظم انقلاب که در وصف مردم اصفهان در آن روز تاریخی، فرمود مردم اصفهان در آن روز عظیم با تشییع ۳۷۰ شهید، جوانان رشید خود را راهی جبههها کردند و نماد برجستهای از ایثار و سرافرازی آفریدند.