نقش اسباب در مرگ و زندگی
علی جواهردهی
تعالیم قرآن صراحت دارد که مرگ و زندگی دست خداست؛ بنابراین، اسباب طولی چون بیماری، جراحت به اعضای حساس بدن از سر و قلب، سیل، زلزله، جنگ و بیماری و مانند آنها علت مرگ نیستند؛ چنانکه کشت و زراعت یا لقاح جنسی علت زندگی نیست؛ بلکه اینها همه اسباب الهی است که بر اساس مشیت و اراده الهی عمل میکند؛ بر این اساس، ممکن است اسباب به سبب عدم تعلق مشیت و اراده الهی به مرگ کسی، موجب مرگ نشود؛ و چیزی که به ظاهر اسباب حیات است، مانند آب و هوا، موجب مرگ کسی شود. در مطلب حاضر این موضوع به تفصیل واکاوی شده است.
***
عدم حاکمیت اسباب بر قدرت الهی
دنیا بر اساس مشیت الهی به گونهای سامان یافته تا از طریق اسباب، ربوبیت و پروردگاری شود؛ از همین رو خدا انواع و اقسام اسباب مادی و غیر مادی را به کار میگیرد تا فلسفه و حکمت آفرینش تحقق یابد. پس همان طوری که انواع فرشتگان با قوتها و قدرتهای متنوع (فاطر، آیه 1)،
به امور گوناگون در هستی میپردازند که شامل نازعات، ناشطات، سابحات، سابقات، مدبرات(نازعات، آیات 1 تا 5)، ذاریات، حاملات، جاریات، مقسمات(ذاریات، آیات 1 تا 4) و مانند آنها به عنوان اسباب الهی در کار هستند، همچنین اسبابی دیگر غیر از فرشتگان نیز برای تحقق اهداف حکیمانه الهی در کار هستند که شامل خود انسانها نیز میشود؛ خدا از انسان به عنوان «حارث» و شخم زننده و دانه پاش بهره میگیرد،تا خود در مقام «زارع»، «زراعت» را انجام میدهد؛ زیرا زراعت به معنای تغییر دانه مرده به گیاه زنده و رشد و نمو آن تنها در دست پروردگاری است که رب العالمین است.(واقعه، آیات 63 تا 65)
در آیات قرآن و روایات معتبر به این نکته توجه داده شده که دنیا دار الاسباب است؛ به این معنا که امور در دنیا از طریق اسباب و بهرهگیری از سببهای مناسب برای هر چیزی انجام میشود. امام صادق(ع) میفرماید: أبَى اللّه ُ أن يُجرِيَ الأشياءَ إلاّ بِأسبابٍ ، فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيءٍ سَبَبا و جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحا ، و جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلما ، و جَعَلَ لِكُلِّ عِلمٍ بابا ناطِقا ، عَرَفَهُ مَن عَرَفَهُ ، و جَهِلَهُ مَن جَهِلَهُ ، ذاكَ رسولُ اللّه ِ و نَحنُ؛ خداوند ابا دارد از اينكه چيزها (امور) را جز از طريق اسباب فراهم آورد. از اين رو ، براى هر چيزى ، سببى قرار داده؛ و براى هر سببی، بيانى؛ و براى هر بيانی، دانشى؛ و براى هر دانشى، درى است. گويا هر كه آن در را شناخت، علم را فهميد؛ و هر كس آن را نشناخت ، جاهل ماند. آن در، همان رسول خدا (صلى الله عليه و آله )و ما هستيم.(کافی، ج 1، ص 183، حدیث 7)
بنابراین، لازم است تا هر کسی برای انجام هر کاری، اسباب مناسب آن را بشناسد و به کار گیرد تا به هدف خویش جامه عمل پوشد.(کهف، آیات 82 تا 85)
از نظر قرآن، هر چند که سنت الهی در چارچوب مشیت حکیمانه الهی به این تعلق گرفته تا هر چیزی در دنیا
بر اساس اسباب جریان یابد؛ اما این بدان معنا نیست که سنتها و قوانین الهی، حاکم بر خدا باشد؛ زیرا اگر سخن از وجوب چیزی بر اساس وجود سببی است؛ این بدان معنا نیست که خدا عاجز از جلوگیری سببی باشد که خود آفریده است، بلکه همچنان در مقام ربوبیت، صفر تا صد زمام امور هر چیزی در دست اوست؛ زیرا قدرت الهی فوق قوانین و آفریدههای خودش است و هرگز «وجوب» چیزی به معنای سلطه و حاکمیت یابی آن چیز بر قدرت الهی نیست تا گمان شود که خدا در برابر آن چیز عاجز است، بلکه باید گفت که معنای حقیقی «یجب علیه؛ بر خدا واجب است»، همان «یجب عنه؛ یعنی وجوب از او نشات و سرچشمه میگیرد»، است.
بنابراین هرگز آفریدههای الهی و قوانین و سنتهای نشأت گرفته از او، حاکم بر خود خدا نیست، بلکه تابع مشیت و اراده الهی است. بطور مثال با آنکه خدا بر اساس سنت و قانون حاکم بر روابط میان موجودات، سحر و جادو را قرار داده تا دارای آثار خاص باشد، اما هرگز این بدان معنا نیست که آن قانون سحر بدون اذن و اراده الهی عمل کند و تاثیر مستقلی داشته باشد و خدا دیگر زمام امور سحر را در دست نداشته باشد یا نتواند جلوی تاثیر آن را بگیرد؛ بلکه همچنان قانون و سنت سحر و آثار آن در دست خدا است. بصراحت درباره حاکمیت اراده و اذن خویش بر سنت سحر میفرماید: وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ؛ بدون فرمان خدا نمى توانستند به وسيله آن سحر به هیچ کسی زيان برسانند.(بقره، آیه 102)
نقش اسباب در مرگ و زندگی
از نظر آموزههای قرآن، زنده کردن و میراندن دست خدا است: وَاللهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ.(آل عمران، آیه 156؛ اعراف، آیه 158؛ بقره، آیه 258؛ توبه، آیه 116) از همین روست که توفی به معنای گرفتن تمام نفس از سوی خدا انجام میشود: اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ.(زمر، آیه 42)
البته همان طوری که بیان شد، جریان سنتهای الهی این گونه رقم خورده تا احیاء و اماته از طریق اسباب انجام شود. لذا در مراتب عالی از اسبابی به نام «ملک الموت» یعنی عزرائیل بهره گرفته میشود: بگو فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده به تمام کمال مى ستاند، آنگاه به سوى پروردگارتان بازگردانيده مى شويد.(سجده، آیه ۱۱)
سپس در اسباب میانی از فرشتگان مرگ استفاده میشود که تحت مدیریت ملک الموت هستند: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ.(نحل، آیات 28 و 32)
سپس در اسباب ظاهری از بیماری، قتل در جنگ(انفال، آیه 17)، باد(حاقه، آیات 6 و 7؛ عنکبوت، آیه 40)؛ آب(عنکبوت، آیه 40)، زلزله(همان)، صیحه(یس، آیات 49 و 53؛ قمر، آیه 31)، صاعقه(فصلت، آیه 13؛ آل عمران، آیه 153) و مانند آنها برای مرگ استفاده میشود.
بنابراین، مرگ و زندگی دست خدا است؛ از همین رو، تا زمانی که مرگ به اراده و اذن الهی بر کسی مقدر نشده باشد(بقره، آیه 180؛ نساء، آیه 18)، هیچ کس نمیمیرد، حتی اگر گرفتار انواع و اقسام اسباب ظاهری باشد. به این معنا که اگر کسی به بیماری طاعون و سرطان و بسیاری از بیماریهای سخت درمان یا بیدرمان گرفتار شود، تا اراده و اذن الهی نباشد، مرگ او نمیرسد و حاضر نمیشود. بر همین اساس، خدا میفرماید در جبهه جنگ اگر کسی جراحت کشندهای بر کسی وارد کرد تا زمانی که زمان مرگش نرسیده باشد، او نمیمیرد؛ بنابراین، قتل هر چند که به قاتل نسبت داده میشود، ولی اگر اجل او نرسیده باشد، او نمیمیرد، بلکه این قتل به اذن الهی انجام شده است و قاتل هر چند میبایست مجازات شود؛ زیرا به اسباب ظاهری او قاتل است، ولی در اصل این خداست که جان او را گرفته است. فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ؛ و شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كشت.(انفال، آیه 17)
در حقیقت اسباب، زمانی بر اساس سنتهای الهی تاثیر خواهد داشت که اراده و اذن الهی پشت آن باشد؛ وگرنه کسی با اسباب ظاهری نمیمیرد؛ زیرا اسباب ظاهری مستقل عمل نمیکنند، بلکه همانند مداد و شمشیری در دست خدا عمل میکنند.
خدا بصراحت در قرآن میفرماید رفتن به جهاد و حضور در میدان نبرد که انواع جراحات از تیر و شمشیر و نیزه به انسان وارد میشود و بستر خطرآفرین و مرگ آفرین است، موجب مرگ آدم نمیشود، بلکه آنکه مرگ را رقم میزند، اراده و قضای الهی است که برای شخص مقدر کرده که در جبهه به شهادت برسد یا نرسد؟ پس اگر اجل شخصی رسیده باشد اگر از جبهه فرار کند در رختخواب خواهد مرد؛ و اگر اجلش نرسیده باشد، در میدان نبرد با جراحات کشنده نیز نمیمیرد؛ چنانکه خدا در این باره میفرماید: هر كجا باشيد! شما را مرگ درمى يابد هر چند در برجهاى استوار باشيد؛ و اگر پيشامد خوبى به آنان برسد، مى گويند: اين از جانب خداست و چون صدمهاى به ايشان برسد، مى گويند: اين از طرف توست! بگو: همه از جانب خداست. آخر اين قوم را چه شده است كه
نمىخواهند سخنى را درست دريابند؟!(نساء، آیه ۷۸)
بر اساس آموزههای قرآن، انسانها دارای دو اجل حتمی یا مسمی و اجل معلق هستند. هنگامی که اجل حتمی یا مسمی برسد فرشتگان محافظ انسان کنار میروند و توفی از سوی خدا به دست فرشتگان و ملک الموت انجام میشود.(رعد، آیه 11)
خدا در قرآن میفرماید: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛ اوست كسى كه شما را از گل آفريد، آنگاه مدتى را براى شما عمر مقرر داشت؛ و اجل حتمى نزد اوست. با اين همه بعضى از شما در قدرت او ترديد مى كنيد و بدون علمی جدال میورزید.(انعام، آیه ۲)
اَجَل مُعَلَّقْ، زمان نامعين و تغییرپذیر مرگ انسان است که در مقابل اجل مُسَمّی (زمان حتمی مرگ انسان) قرار دارد. بر اساس آموزههای قرآن و روایات معتبر، اجل معلق، زمان مرگ هر فرد براساس شرایط بدنی اوست که ممکن است براثر عوامل خارجی، زودتر یا با تأخیر صورت گیرد. (المیزان، ج 7، ص 10)
شیخ طوسی از امام صادق(ع) نقل کرده است: «کسانی که بر اثر گناهانشان میمیرند، بیشتر از کسانیاند که به مرگ طبیعی میمیرند و کسانی که با نیکوکاری عمرشان طولانی میشود، بیشتر از کسانیاند که بهصورت طبیعی عمرشان زیاد است.»(امالی، ص 305)
اموری چون: عبادت خدا، تقوا و اطاعت از پیامبر، مرگ را به تأخیر میاندازد.(المیزان، ج 20، ص 28) همچنین اموری همچون صدقه، صلهرحم، خوشرفتاری با همسایگان، ترک گناه و زیارت امام حسین(ع) مرگ انسان را به تأخیر میاندازد.(اجل، ابوطالبی، ص163) در مقابل، انجام کارهایی همچون ارتکاب زنا، آزار پدر و مادر، قسم دروغ، قطع ارتباط با خویشاوندان باعث کوتاهشدن عمر میشود.(همان)
داستان اجل مسمی و اجل معلق، داستان فانوس است. اگر فانوسى را که در مخزن آن مقدارى نفت وجود دارد، روشن کنیم دو نوع خاموشى براى آن متصور است: 1. آنقدر روشن باشد تا نفت آن تمام شود و به طور طبیعى خاموش گردد؛ این همان اجل مسمی است که تقدیم و تاخیر در آن راه نمییابد و اعمال نیک و بد موجب تغییر در آن نمیشود؛ 2. قبل از تمام شدن نفت، کسى آن را خاموش کند یا فانوس بر زمین افتد یا در اثر باد خاموش شود. این همان حالت اجل معلق است که اعمال شخص در آن نقش اساسی دارد.
به هر حال، بر این اساس آموزههای قرآن، میتوان گفت که مرگ و زندگی در دست خدا است، اما انسان در کوتاه و بلند شدن عمرش موثر است که این امر تنها در مسئله «اجل معلق» است نه درباره «اجل مسمی»؛ زیرا اگر اجل مسمی برسد دیگر تاخیری نخواهد داشت و مرگ شخص حتمی خواهد بود. خدا به صراحت میفرماید: و اگر خداوند مردم را به سزاى ستمشان مؤاخذه میکرد، جنبنده اى بر روى زمين باقى نمى گذاشت؛ ليكن كيفر آنان را تا وقتى معين بازپس مى اندازد؛ و چون اجل تعیین شده ایشان فرا رسد، ساعتى آن را پس و پيش نمى توانند افكنند. (نحل، آیه ۶۱)