استعمار تاریخ مصرف گذشته!
فاطمه قاسمآبادی
استعمار و غارت سرزمینهای دیگر، برای کشوری مثل انگلستان که جزو کشورهای پیشرو اروپایی در این امر بود، سابقه طولانی دارد. در طول تاریخ، انگلستان با استفاده از فقر فرهنگی، ایجاد تفرقه، شورشهای داخلی و... توانست به مدت زمان طولانی به دزدی و دستبردهایش، از کشورهای دیگر ادامه دهد. این نوع از استعمار که تنها به یک قاره محدود نمیشد، علاوه بر کشورهای همسایه انگلستان یا همان ایرلند و اسکاتلند، به کشورهای آسیایی و آفریقایی هم کشیده شد.
در مورد هر کشور در هر زمان، نوع پیشروی انگلیسیها متفاوت بود و با توجه به قدرت حکمرانان کشور مورد نظر، انگلیسیها میفهمیدند که تا چه حدودی میتوانند به سوءاستفاده از اموال آن کشور، نزدیک یا دور شوند و در این بین پادشاهان بیمایه و دولتهای ضعیف، بهترین خوراک برای استعمارگران انگلیسی به حساب میآمدند.
با توجه به تمام این مسائل، هالیوود به عنوان قطب اصلی فرهنگسازی غرب، به کمک انگلیسیها آمد و سعی کرد در ساخته هایش، استعمار این کشور را به عنوان اتفاقی مبارک برای کشور مورد نظر، به خورد مخاطبین، در دنیا بدهد.
فیلم «لبه دنیا» به کارگردانی «مایکل هاوسمن» محصول سال 2021 انگلستان است که ماجرای زندگی «جیمز بروک» را به تصویر میکشد که موفق شد، با همکاری حاکم جزیره «بورنئو»، به خاطر سرکوب شورشیان و معترضین، به حکومت «ساراواک» ایالتی در ساحل غربی این جزیره، برسد.
داستان راجه سفید
داستان فیلم از جایی شروع میشود که جیمز بروک افسر انگلیسی، در سال 1839، به همراه هیئتی شخصی و تعدادی از سربازانش، به منظور کسب افتخار و پشت سر گذاشتن شکستهای قبلیاش، راهی جزیره بورنئو میشود. در این جزیره جیمز بروک، موفق میشود شورشیانی که
بر ضد حکومت وقت، اقدام کرده بودند را سرکوب کند و به خاطر همین هم سلطان برونئو، تصمیم میگیرد تا جیمز بروک را به عنوان شاه ایالت «ساراواک» در قسمت غربی این جزیره، انتخاب کند و با این کارش جلو شورش مجدد علیه خودش را بگیرد.
در ادامه مشکلات و چالشها، این افسر انگلیسی، برای ارتباط گرفتن با بدنه مردم این سرزمین و نگه داشتن سلطنت خود، دچار موانعی میشود که داستان جلو برود و سرنوشت این حاکم
سفید پوست که به عنوان اولین راجه سفید لقب گرفت، به تصویر کشیده شود.
وحشیها متمدن میشوند!
در فیلم «لبه دنیا»، از همان دقایق آغازین ماجرا، مخاطبین میبینند که نگاه فیلم در مورد این جزیره و مردمش، مانند دیگر آثار هالیوودی در مورد استعمار، نگاهی از بالا به پایین است.
در «لبه دنیا»، مردم ساراواک، به عنوان یک مشت وحشی و بیرحم نمایش داده میشوند که علاوه بر مشکلات فرهنگی شدید، دچار شورش و آشوب داخلی هم هستند و اصلا به خاطر همین شورشها هم حاکم مسلمانشان، دست کمک به سمت افسر انگلیسی دراز میکند تا از غرق شدن نجاتش بدهد و در ازای این خدمت هم حکومت ساراواک را به او میدهد.
در طول تاریخ، جنایتها و آدم کشیهای انگلیسیها برای رسیدن به اهدافشان در کشورهای مختلف دنیا، معروف است ولی در فیلم لبه دنیا مخاطبین افسر نازکدلی را میبینند که در عین شجاعت، با سر بریدن و انواع بیرحمیها مخالف است و سعی میکند در حکومت خود این وحشیها را به سمت فرهنگ و انسانیت سوق بدهد.
اثری از اسلام یا شرق نیست
یکی از مهمترین نکات عجیب فیلم «لبه دنیا»، در این موضوع است که کارگردان در فیلم، میخواهد کشوری مسلمان را نشان بدهد که زیر نظر حاکمان مسلمان اداره میشود ولی هیچ اثری از اسلام جز نماز خواندن و گاهی عربی صحبت کردن در فیلم وجود ندارد!
مسلمانان فیلم که بیشتر شامل متمولین هستند، یا ظالمند و یا منحرف! مردم عادی در ساراواک هم بومیانی هستند که نه اسلام را میفهمند و نه فرهنگی دارند! این نوع دیدگاه نسبت به کشوری شرقی در فیلم «لبه دنیا» قابل توجه است.
در «لبه دنیا»، مخاطبین جامعهای بیهویت را میبینند که زنان در آن معمولا پوشش درستی ندارند و طبق ادعای فیلم، زنان و دختران تا قبل از ازدواج، با هر کسی که بخواهند رابطه دارند و به همسرانشان بعد از ازدواج، در مورد روابط قبلیشان دروغ میگویند!
این ادعاهای بیسر و ته، در مورد کشوری که حتی اگر قسمتی از جمعیت آن هم مسلمان نبودند و توسط مسلمانان هم اداره نمیشدند، بیمعنا بود، چرا که در کشورهای شرقی، زنان همیشه خط قرمزهای مخصوص خود را در جامعه داشتهاند و چنین ادعایی در آن زمان، حتی در مورد کشورهای مسیحی و غربی هم قابل قبول نبود، چه برسد به کشوری مسلمان و شرقی.
زنی که ارثی نمیبرد!
در فیلم «لبه دنیا»، در بخش زندگی خصوصی جیمز بروک، مخاطب میبیند که این فرد در انگلستان با دختران زیادی رابطه نامشروع داشته است و حتی پسری نامشروع هم دارد که از گرفتن سرپرستی او سر باز زده است.
بعد از آمدن به ساراواک و رسیدن به حکومتش، جیمز بروک مسیحی، بدون هیچ مشکلی با زنی مسلمان به نام «فاطیما» زندگی و سپس ازدواج میکند ولی وقتی پس از مدتی انگلیسیها پایشان به ساراواک باز میشود و این زن در مقابل هیئتهای انگلیسی، مدام تحقیر میشود، نمیتواند این وضعیت را تحمل کند و جیمز را موقتا ترک میکند.
نگاه به زنان شرقی و مسلمان در فیلم لبه دنیا، بدون تحقیق در تاریخ و تنها توسط تخیل نویسنده ترسیم شده است. این زنان براحتی با مردان غریبه و خارجی صحبت میکنند و جوری نشان داده میشوند که گویی هیچ فامیل و یا خانوادهای ندارند و مانند لقمههای آماده برای بلعیدن در اطراف انگلیسیها میپلکند!
درست است که انگلستان در حال حاضر در ضعیفترین حالت خود در 300 سال گذشته قرار گرفته است و بیشتر کشورهای ثروتمند تحت استعمار خود را از دست داده است و طبیعتا انگلیسیها از همه این اتفاقات عصبانی هستند ولی این اندازه تغییر تاریخ، برای پوشاندن احساس تحقیر و از دست دادن مستعمراتشان دیگر زیاده روی است.
در فیلم لبه دنیا، مخاطب میبیند که جیمز و فاطیما بعد از ازدواجشان بچه دار هم میشوند ولی جیمز در نهایت پسر نامشروعش «جورج» را وارث خود میکند و او را میپذیرد و حکومتش هم بعد از خودش، به پسر عمویش چارلز میرسد... انگار نه انگار که فرزندان زن مسلمان هم وجود دارند یا میتوانند از پدر راجه و سفیدشان، ارثی ببرند!
زن شرقی یا زن مسلمان، در فیلم لبه دنیا در حد سیاهی لشکری به تصویر کشیده میشود که برای سرگرمی قرار است چند صباحی در کنار مردان سفید پوست باشد و در نهایت هیچ ارزش واقعی ندارد.
نخ نما و تکراری
فیلم «لبه دنیا»، با توجه به فیلمنامه ضعیف، خط داستانی تکراری و بازیهای مصنوعی، نتوانست نظر منتقدین را به خود جلب کند و مخاطبین هم از این فیلم استقبالی نکردند.
این فیلم که در مقابل فیلمهای هم رده خود، هیچ خلاقیت و داستانپردازی متفاوتی هم ندارد، در نهایت در حد فیلمی برای تسلی دادن به انگلیسیها و تکرار روزهای شیرین زمانی که هنوز قدرتمند بودند و میتوانستند بر ملتهای دیگر مسلط شوند، باقی ماند.