اًبًر ستاره شبهای تار من، برگرد(چشم به راه سپیده)
پشت سر آفتاب
ای شبزدگان به مرگ عادت نکنید
فردای ظهور را ملامت نکنید
یک روز ز پشت ابرها میآید
پشت سر آفتاب غیبت نکنید
مهدی صفی یاری
بین خودمان بماند
یک عمر به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیدهام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویدهام به خوابی دیگر
***
نه شرم و حیا نه آر داریم از تو
اما گله بیشمار داریم از تو
مامنتظر تو نیستیم آقا جان
تنها همه انتظار داریم از تو
***
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمریست
انگار طلب کار تو هستیم همه
جلیل صفر بیگی
تمرین دیدنت!
شکفتن، آرزو، لبخند، جمعه
جهان را گر چه آکندند جمعه
گذشت و باز هم باران نبارید
تحمل تا به کی تا چند جمعه
***
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
ولی نه مانده از چشم انتظاری
فقط یک ندبه تا برگشتن تو
***
شنیدم مژده تابیدنت را
ندارم فرصت فهمیدنت را
به خورشید زمینی خیره ماندم
که تمرین کرده باشم دیدنت را
***
دلیل عشق مادر زادیه ما
بیا تا جان بگیرد شادی ما
بجوشد رشته رشته از دل خاک
قنات تشنه آبادی ما
***
دلی سبزو تناور داشت گلدان
نگاهی خیره بر در داشت گلدان
دو رکعت ندبه خواند و منتظر شد
نباریدی ترک برداشت گلدان
سخت است
تمام عمر بیلبخند سخت است
به لبخند خودت سوگند سخت است
برای دیدنت تا جمعه بعد
تحمل میکنم؛ هرچند سخت است
حبیب نظاری
برگرد
غزلتر از غزل انتظار من، برگرد
ابر ستاره شبهای تار من، برگرد
کرشمهای کن و چشمی خمار و در عوضش
تمام هستی و دار و ندار من، برگرد
میان گرد و غبار گمان، ترک برداشت
فسیل باور ایل و تبار من، برگرد
کجاست شطح دو تار نگاه مشرقیات ؟
که پینه بسته گلوی سه تار من، برگرد
بکوب بر دف و با رقص تیغ عریانت
بچرخ دور جنون مدار من، برگرد
شهید کن عطشم را، شتاب کن موعود
به سر رسیده دگر انتظار من، برگرد
سعید یغمایی
دوباره آفتاب
سلام کردم و به من تبسّمت جواب داد
فتاد سایهات سرم، دوباره آفتاب داد
به پای خاستم ز خود به زنگ یک سلام تو
دوباره ساعت دلم صدای انقلاب داد
سلام بر شکستن سر سکوت، پیش تو!
به رشتههای صحبتی که دل گرفت و تاب داد
پس از سلام خدمتت، دوباره زاده میشوم
زِ هَر چه بوی مسجد و توسّل و گلاب داد
چهارسوی خانهام سلام میفرستمت
سلام دادم و به من دعای مستجاب داد
غمم سؤال کردی و کویر را مَثَل زدم
شکوفههای خندهات صدای پای آب داد
سؤال کردمت بگو کدام روی سکهای
فتاد سایهات سرم دوباره آفتاب داد
رزیتا نعمتی
این جمعه...
دل ما و کویر تفته برگرد
خدا را ای بهار رفته برگرد
تمام جمعهها را صبر کردیم
اقلاً جمعه این هفته برگرد
***
دل پروانه ...!
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمتِ تو انگار بسته است
کی عید میرسد که تکانی دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شبها به دور شمع کسی چرخ میخورد
پروانهای که دل به دل یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی است
در میزنیم و خانه گفتار بسته است
باید به دستِ شعر نمیدادم عشق را
حتی زبانِ سادهاشعار بسته است
وقتی غروب جمعه رسد بیتو آفتاب
انگار بر گلوی خودش دار بسته است
میترسم آخرش تو نیایی و پر کنند
درشعر شاعری، ز جهان بار بسته است
مرحومه نجمه زارع