دو نگاه به فیلم «امروز» به کارگردانی سیدرضا میرکریمی
اندر حکایت آن سکوت کنشمند و این لال بازی سینمایی!
محمد قمی
یونس راننده تاکسیِ کهنهکار، در پایانِ یک روزِ کاری به زن جوانی کمک میکند تا به بیمارستان برسد. غافل از اینکه در بیمارستان اتفاقاتِ زیادی در انتظارِ اوست.
فیلم «امروز» ویژگی های ساختاری و روایی و ریتمیک خاصی دارد. فیلم، فیلمِ قصه نیست، فیلمِ روایت است و تمرکز بر فضا و منظومهای که ماحصل چنین عواملی است تا قصه و اکشن و بازی ها؛ بازیهای کند و تخت و خاصی که از دل ایده و اتمسفر فیلم بیرون می آیند. فیلمِ نمادها و المان ها که بناست تمرکز بیننده را با مجموعه عواملی که در اختیار دارد روی آنها پدید آورد. فیلمِ فضاسازی و سکوت و اشاره و نماد. سکوت، هم به معنای عنصری ساختاری و هم به مثابه وجهی نمادین از یک اشاره اجتماعی؛ اینکه در جامعه ما «قضاوت» تا کجا و چقدر در میان افواه، تأثیر مخرب داشته و چقدر زندگی فردی و اجتماعی ما را دستخوش آسیب کرده و ... و چیزهایی از این دست. چیزهایی که باید با یک سریشم خوب آنها را به فیلم الصاق کرد و از دلش، یک مانیفست اخلاقی و اجتماعی بیرون آورد.
در فیلم، ما نه با روایت درست و گیرایی روبهروییم و نه البته قصه کنشمندی را پی گیری می کنیم. همه چیز در بیان الکن تصویری همان مانیفست ادعایی کارگردان و نویسندهاش خلاصه می شود که گمان کرده اند چون آن دو به یک ایده مبهم ادعایی رسیده اند- قضاوت و سکوت و...- و فکر می کنند به کشف مهمی نایل آمده اند، خب پس لابد برای مخاطبان سینمای ایران هم مهم است و باید باشد!
فیلم پر از نماد و اشاره است و مانیفست و ادعا و البته چیزهایی هم کم دارد که چندان اهمیتی ندارند؛ چیزهای مثل جذابیت و روایت گرم و ساختار مستحکم و فیلمنامه دقیق و بازی های روان و ... و البته سینما!
اینکه سرنا را از دهانه گشادش بنوازیم به همین جا ختم می شود؛ اینکه گمان کنیم می شود اول نشست و یک ایده «معنا»گرایانه دست و پا کرد و بعد بر اساسش، داستانکی بیطعم و وارفته طراحی نمود و همه چیز را با رنگ و لعاب بیانیه های الصاقی به فیلم و ادعاهای فراسینمایی و روشنفکری های- گیرم درست و بجا- مشبع، جبران نمود!
«امروز» آنقدر اجرای بی هویت و رها و بی باور و دست و پا بسته و لخت و زمختی دارد که اساسا نمیتوان تا به انتها تحملش کرد.
به نظر می رسد کل قضیه یک جور سوء تفاهم است؛ شخصیت اصلی فیلم که مهر سکوت بر لب زده و همه کاری هم برای آن زن ناشناس میکند، اساسا به مرز توجیه لزوم «قضاوت نکردن» دیگران درباره آدم ها و تنبه دادن به این مسئله، نمی رسد، بلکه در میدان دوار و گیج کننده و زمخت بی هویتی و لال بازی می چرخد و میچرخد تا در نهایت سقوط می کند و «امروز» را می سازد!
دوستان فراموش کرده اند که سینما با کلاس درس و منبر وعظ و نقاشی و حتی تئاتر و رمان و داستانسرایی و گعده های دوستانه حلقه رفقا فرق می کند؛ کمی! دوستان نمی دانند که اینجا قبل از هر «حرف مهم»ی باید سینما داشت؛ قصه داشت؛ جذابیت داشت؛ سرگرمی درست و درمان داشت؛ فضاسازی بدیع داشت؛ ریتم درست و فیلمنامه دقیق و اجرای متناسب داشت؛ و البته حرفی هم اگر هست و نماد و نمودی هم اگر بناست رونمایی شود حتما و لابد باید از مسیر همین عناصر و با استعانت درست و بجا و درخور از آنها باشد و لاغیر.
وقتی حرف و ادعا و پندار و ذهنیت های نپخته ما مهم تر از خود سینما می شود، وقتی گمان می کنیم چون یک چیزی- هر چیزی با هر درجه از اهمیت- در ذهن ما به نظر قشنگ و ارزشمند و لازم و ضروری می رسد، پس حتما وجه سینماییش هم همین طور است، و وقتی این گونه به سراغ سینما می رویم، نتیجه اش می شود همان چیزی که در «امروز» شاهدیم!
در این میان اما حرفها و ادعاهای خود کارگردان خواندنی است: «فیلم قطعا حاصل دوره ای است که من در آن زندگی میکردم و قصد داشتم در یک فضای ساده و جمع و جور حرف خودم را بزنم. از اکران فیلم راضی هستم و مردم استقبال خوبی کرده اند.»
البته باید دید این چه تعریفی است از اکران و استقبال خوب که همه کارگردان ها مدعی رخ نمودن آنند؟ و دیگر اینکه این مانیفست جذاب که «فیلم قطعا حاصل دوره ای است که من در آن زندگی میکردم...» دقیقا یعنی چه ؟
و در ادامه اینکه « قهرمان فیلم یک قهرمان ساکت است اما سکوت وی کُنشمند است و لذا دوربین نیز با توجه به رفتار قهرمان فیلم حرکت میکند!» و البته ناگفته ماندن مابه ازاهای تصویری این سکوت کنشمند که ظاهرا اهمیت چندانی ندارد و صرف ادعایش کافی است!
و بالاخره مانیفست اصلی فیلم به روایت کارگردانش:
«پیشنهاد فیلم «امروز» پرسش نکردن درباره همدیگر است، زیرا پرسش کردن شاید باعث شود افراد دروغ بگویند و دروغ ما را به قضاوت بکشاند.» وی با اشاره به نامگذاری شخصیت اول فیلم به نام یونس گفته: «اگر قصه حضرت یونس را خوانده باشید در داستان آمده است که بعد از آن که وی از شکم نهنگ خارج میشود آنقدر زلال و شفاف شده است که حتی میتوان قلب وی را دید.»
این فیلم و این دعاوی، از میرکریمی با آن فیلم ها و خاطرههای خوبی که در «کودک و سرباز» و «زیر نور ماه» و «خیلی دور، خیلی نزدیک» برایمان آفریده، قدری عجیب و بعید است. نیست؟!