kayhan.ir

کد خبر: ۱۸۰۷۹۵
تاریخ انتشار : ۰۵ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۰:۴۴
رابطة پیوستگی نورِ واحدِ شهداء با جهش رشد انقلابی مردم

مقایسه تطبیقی کارکردِ شگفت‌انگیزِ یک جریانِ الهی در دو زمان متفاوت



حمید امیرحسینی
این مطلب به مناسبت سالگرد شهادت خبرنگار شهید، حسن هادی ورنامخواستی نگاشته شده است.
33 سال پیش در روز21/10/1365، دو روز بعد از آغاز عملیات کربلای 5، شهید حسن هادی ورنامخواستی خبرنگار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و از همراهان، همکاران و همفکران سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی، در حال تهیه گزارشی برای برنامه «روایت فتح» در خط مقدم، با اصابت تیر تک‌تیرانداز بعثی در حالی که خونِ مغزِ متفکرش به لنز دوربین پاشیده شد، به درجة رفیع شهادت نائل آمد. شهید آوینی نیز یکی از برنامه‌های «روایت فتح»را به معرفی این «شهیدِ همیشه پیشتاز» اختصاص داد.
این شهید بزرگوار از جوانان نسل دهة 30 و به هنگام شهادت جوانی27 ساله بود؛ وی از دانش‌آموزان هنرستان کارآموز و از شاگردان شهید رجائی بود و براستی از وجوه گوناگون روحیات انقلابیِ آن شهید والامقام به ویژه در سلوک معنوی و درک آگاهی‌های معرفت دینی و سیاسی به تناسب شخصیت مبارز و پویای خود بهره‌های فراوان برده بود به نحوی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این تاثیرات به وضوح در جهان‌بینی، منش و رفتارهای او در ابعاد گوناگون سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هنری، نظامی و... نمایان بود و در عنفوان جوانی از او پیری کارکشته، دانا و بسیار قابل اعتماد ساخته بود.
معرفت دینی، نگرش فلسفی ، عرفانی و تعیین روش مکتبی در زندگی و جست‌وجوگری معنادار او، اِشراف کاملی از جایگاه انسان در عالم هستی به او داده بود که حاصل آن عشق حقیقی به حضرت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی و درک جایگاه واقعی (مادّی ) و حقیقی (معنوی) نظام جمهوری اسلامی بر مبنای ولایت فقیه بود.
از نظر علمی، افزون بر تحصیل دانشگاهی در رشته تولیدِ دانشکده صدا و سیما با گرایش سناریونویسی، برای کسب علوم الهی به صورت آزاد از مدرسه حضرت آیت‌الله مجتهدی بهره‌مند بود و در راستای اصلِ ارتباط با روحانیت در فواصلی که در جبهه‌ها، عملیات نبود، دروس خاصی را نیز از علمای ربّانی به صورت کلاس‌های اختصاصی با درخواست از آن بزرگواران در نزدشان تلمّذ می‌کرد.
ایشان انسانی چند بُعدی بود و در تمامی عرصه‌های گوناگون انقلاب اسلامی از جمله در جنگ تحمیلی به قدری فعال بود که از پیش از آغاز جنگ تحمیلی در کردستان و سپس در اکثر عملیات‌های شاخص دوران دفاع مقدس تا زمان شهادت، به شکل‌های مختلف؛ «رزمنده»، «خبرنگار» و «تخریبچی» حضور داشت و با طی دوره آموزشی در قرارگاه تخریب در نزدیکی اهواز، نزد اساتید تخریب زیر نظر مستقیم شهید علیرضا عاصمی، اسوة عملیِ اخلاق اسلامی و از نخستین فرماندهان بزرگ تخریب در مهندسی رزمی جنگ به صورت بسیجی و عاشقانه وارد عرصة تخریب شد؛ همین امر موجب گشت تا بتواند یکی از مهیج‌ترین و خطرناکترین صحنه‌های دفاع جانانة سه تخریبچی دلاور از جمله سردار علیرضا عاصمی در ایجاد مقدمات انفجاری مهیب که راه ارتباطی یک لشکرزرهی عراق را به سمت لشکرهای خودی قطع می‌کرد؛ به همراه فیلمبرداری حرفه‌ای به تصویر کشد و گزارشی ماندگار از حساسترین صحنه‌های عملیات بدر تهیه و تصاویر این رشادت‌های رزمندگان اسلام را برای همیشه در تاریخ ثبت کند.
به هرحال بیان بخش‌هایی از زندگی پربار این شهید دلاور مجالی دیگر می‌طلبد که آن نیز توفیقی الهی می‌خواهد، آنچه نگارنده را تشویق به نگارش این مطلب کرده است همانا صحنه‌هایی از پساشهادت سردار دل‌ها و فاتح سرزمین درونی انسان‌های آگاه، یعنی قلب انسان‌های خاکی ولی اهل معنا در پهنة گستردة سرزمین‌های اسلامی و انسان‌های آزاده جهان، سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی ، این بندة حقیقی خدای متعال بود که از مقایسة تطبیقی دو نوع فکر، عمل و بیانِ واحد با ساختاری مشابه با زمانی متفاوت و در یک راستا در یک مسیر تطوری و تکاملی با رشدی روزافزون، همگام با سرعت بالای حرکتِ بی‌وقفة انقلاب اسلامی حاصل آمد.آن هم فقط در سه بیان در دو زمان متفاوت که در این مسیرِ رشد، به عملی صالح با ابعادی بی‌حدّ که نهایتی از آن متصور نیست، بدل شد و نقطه عطفی در تاریخ رقم زد که سرنوشت آیندة جدال «نور و ظلمت»، «حق و باطل» و «عقل و جهل» را در مسیری این بار با مدیریت «نور»، « حق» و «عقل» رهنمون خواهد ساخت و دین در بستر حکومتی الهی مقدمات امر پایان انتظار هدفمند بشر را فراهم خواهد ساخت.
و اما آن سه بیان را از دل خاطراتی از شهید والامقام، حسن هادی ورنامخواستی بیرون می‌کشم تا با هم رشد ارزش‌های الهی و انسانی را در راستای مسیر تاریخی انقلاب اسلامی نظاره‌گر باشیم:
یک- زمانی که شهید حسن هادی در انتظار بدنیا آمدن فرزند نخستش بود از او پرسیدم که دوست داری فرزندت دختر باشد یا پسر، می‌خواستم بدانم که با توجه به شهادت تنها برادرش محمد در سال 1363 از چه منظری به آمدن نسل جدیدش می‌نگرد. نگاهی عمیق و با تاملی کرد و اندیشمندانه مطلبی را که در پاسخ می‌خواست به من بگوید، با میزان فهم من برابر کرد و به‌گونه‌ای اظهار داشت که برای همیشه در ذهنم باقی بماند. ایشان فرمود : «برای من فرقی نداره، پسر باشه نعمته و دختر باشه رحمته‌، آنچه برای من بسیار مهمّه اینست که فرزند من باید با آمریکا «پدرکشتگی» داشته باشد.»
با شنیدن این سخن، شوک بزرگی به من وارد شد، آن کلام، اثر عمیقی در زندگی من گذاشت و دیدم که انسانی که در آرزوی شهادت بال بال می‌زد و این عشق در تمام رفتارش نمودار بود ، اندیشه‌ای عاشورایی در ماندگاریِ روحیة نفرت از آمریکا در اذهان نسل‌های بعدی‌اش دارد؛ آن روز شهید هادی این امر را در حق فرزندان خودش(فرزند دوّمش، محمدحسن، سه ماه بعد از شهادتش به دنیا آمد) محق می‌دانست و از آن روز تاکنون در روز شهادت سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی شاهد بودم که درکی وسیع از واژة «پدرکشتگی» برای جامعة اسلامی ایران پدید آمد که نسبت به جایگاه سردار دلها، پهنه‌ای بسیار وسیعتر به اندازه نسل جوان جهان اسلام یافته بود.
نسل جوانِ ایران نیز در ابتدای مسیر گام دوم انقلاب در چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ، پدری دلسوز را از دست داد و غم جانکاه فقدان این عزیز سرفراز، به صورت «پدرکشتگیِ» نسل جوانِ جمهوری اسلامی ایران با سردمداران جاهل آمریکای جنایتکار، خود را نشان خواهد داد و آتش این نفرت، همواره در قلوب ایرانیان شعله‌ور خواهد ماند و افزون بر آن ، نورِ آن رهنمونِ همیشگیِ دینداران و آزادگان جهان خواهد شد.
این معنای رشد در این نظام الهی است ، شاهدیم با گذشت زمان از کلام آن شهید تا بازتاب جهانی شهادت این شهید، در مسیر پر پیچ و خم تاریخ انقلاب اسلامی، اعتقاد به حفظ ارزش‌های الهی، دینی، مکتبی و انسانی، همچنان مردم را در صحنه‌های پیروز انقلاب اسلامی نگه داشته و رشد روزافزون اذهان مردم را در راستای درکِ حرکت فزاینده و پرسرعت انقلاب در پی داشته است.
پدرکشتگیِ نسل جوان ایران با قاتلان آمریکائی، یکی از ارمغان‌های شهادت سردار دلهاست. او با خون پاکش در ابتدای گام دوم ، بیانیة گام دوم رهبر معظم انقلاب را امضائی ماندگار کرد تا هرگاه به چهرة زیبایش می‌نگریم و یا کلام ماندگارش را می‌شنویم، به یاد خدا بیفتیم و دل‌هایمان از حقّانیت راه انقلاب اسلامی آرام گیرد.
دو- در جلسه‌ای خصوصی با دوستان پس از عملیات والفجر 8 و تصرف شهر فاو ، شهید حسن هادی تحلیلی از دیده‌ها و یافته‌های معنوی خود ارائه داد که مبهوت‌کننده بود و درک تازه‌ای از مفهوم شهادت در آن وجود داشت و در پایانِ آن بیانات معنوی، بزرگ‌ترین آرزوی زمینی خود را اینگونه اعلام کرد که : «با درکی که الان از شهادت دارم دوست دارم روحم شاهد باشد که پیکرم پس از شهادت بر روی دست مردم تشییع می‌شود و این زیباترین صحنة غرورآمیز زندگی من است.»
 در مراسم تشییعِ برون‌مرزی و کشوریِ سردار شهید، سپهبد حاج قاسم سلیمانی، این مالک‌اشترِ زمان، به یاد تشییع پیکر پاک شهید حسن هادی و خاکسپاری ایشان با لباس رزمش افتادم و ‌اشکم جاری شد وقتی به یاد پیکر اربا اربا و قطعه قطعة سردار افتادم و آنجا بود که حیاتِ حقیقی ملت ایران را در احترام به خون شهداء و رشد روزافزون درک مقام شهدا برای افزایش باور و ایمان به عالم غیب، خدا، پیامبران الهی، ائمه معصومین (علیهم‌السلام) در بین مردم متدیّن ایران اسلامی دانستم. این هم نکتة دیگری در باب تعالی عقلی و فکری مردم در روند حرکت انقلاب اسلامی بود.
سه- روزی نزد شهید حسن هادی یادی از سردار علیرضا عاصمی فرمانده تخریبچیان شد (معروف به سردار علی عاصمی) که هنوز در قید حیات بودند و یکی از بچه‌ها در ذکر نام ایشان به گفتن «علی عاصمی» کفایت کرد در همان حال شهید هادی به قدری برآشفته و ناراحت شد که باورش برای همه مشکل بود. ایشان می‌فرمود «باید بگویی برادر علی ، وقتی او را فقط علی بگویی یعنی درکی از مقام شامخ و بلند معنوی او نداری برادر علی انسانی معمولی از جنسی که پیرامون خودمان می‌بینی نیست و به اندازه‌ای که نسبت به امثالِ ایشان شناخت معنوی پیدا کنی، اندازة احترامت به آنها تغییر می‌کند.» از آن پس بود که همه دوستان فهمیدند که او مجذوب شخصیت والای فرمانده خود برادر علی عاصمی شده است.  من در فاصلة بین شهید شدن برادرِ عارفش، شهید محمد هادی ورنامخواستی و شهادت سردار علیرضا عاصمی چیزی در حسن دیدم که برای ما خاکیان درکش بسیار سخت است، چون ما فقط می‌بینیم، دیدن من کجا و فهمیدن کجا و فهمیدن کجا و درک کردن کجا. درکنار پیکر پاک برادرش همراه او بودم و دیدم چگونه شانه‌هایش می‌لرزید و با برادرش نجوا می‌کرد سپس لحظه‌ای آرام گرفت و به آهستگی پیمانی پنهانی با او بست. زمان گذشت و در زمان تشییع پیکر پاک فرمانده شهید خود سردار علیرضا عاصمی به قدری آشکارا‌ گریست که همه دوستانش حس کردند که او از حال خود خارج است و به نظرِ بسیاری از دوستانش، ایشان خیلی تغییر کرده بود و روحیاتش دگرگون شده بود و از آن به بعد تا زمان شهادتش یعنی تنها یک هفتة بعد، چشمان او دائم‌ اشکی بود.
بله، سردار شهید علیرضا عاصمی فرمانده تخریب لشکر 43 امام علی(ع) و فرمانده تخریب قرارگاه‌های کربلا، نجف‌اشرف و خاتم‌الانبیاء؛ سرانجام در 13 دي ماه 1365 تنها 8 روز پیش از شهادت «خون نگار حسن هادی ورنامخواستی» در سن 24 سالگي در حالی که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب تیپ ویژه پاسداران بود، به همراه همرزمانش در حال خنثی‌سازی موشک عراقی در باختران، اربااربا و تکه تکه به شهادت رسید. شهید حسن هادی پس از شهادت ایشان دیگر تاب ماندن نداشت و در تشییع پیکر پاک شهید عاصمی، پیمانی آشکارا با ایشان بست و از خدای متعال درخواست عاجزانه کرد تا او را به آرزوی دیرینه‌اش برساند.
در بررسی زندگیِ « سردارِ فاتحِ قلوب» نیز دیدم که گنجینه‌ای از یاد شهدا در سینه داشت و تسلای خاطرش در سختی‌ها ، امید و باوری بود که به دیدار آنان داشت و در بیان وصف شهید کاظمی، این امر بسیار در ایشان مشهود بود. معتقد بود که قبل از شهادت، آثار شهادت در رفتار و سکنات کسانی که شهید خواهند شد، نمایان می‌شود و این در حالی است که در حال حیات، شهید است تا زمانی که به درجة رفیع شهادت برسد.